ماجرای ازدواج فرزندان حضرت آدم(ع) و قتل هابیل


حضرت آدم (ع) / ماجراي ازدواج فرزندان حضرت آدم (ع) و قتل هابيل
دو پسر آدم و ازدواج آنها
حضرت آدم - عليه السلام - و حوّا - عليها السلام - وقتي كه در زمين قرار گرفتند، خداوند اراده كرد كه نسل آنها را پديد آورده و در سراسر زمين گسترش گرداند. پس از مدتي حضرت حوّا باردار شد و در اولين وضع حمل، از او دو فرزند دو قلو، يكي دختر و ديگري پسر به دنيا آمدند. نام پسر را «قابيل» و نام دختر را «اقليما» گذاشتند. مدتي بعد كه حضرت حوّا بار ديگر وضع حمل نمود، باز دوقلو به دنيا آورد كه مانند گذشته يكي از آنها پسر بود و ديگري دختر. نام پسر را «هابيل» و نام دختر را «ليوذا» گذاشتند.
فرزندان بزرگ شدند تا به حد رشد و بلوغ رسيدند، براي تأمين معاش، قابيل شغل كشاورزي را انتخاب كرد، و هابيل به دامداري مشغول شد. وقتي كه آنها به سن ازدواج رسيدند (طبق گفته بعضي:) خداوند به آدم - عليه السلام - وحي كرد كه قابيل با ليوذا هم قلوي هابيل ازدواج كند، و هابيل با اقليما هم قلوي قابيل ازدواج نمايد..(1)
حضرت آدم فرمان خدا را به فرزندانش ابلاغ كرد، ولي هواپرستي باعث شد كه قابيل از انجام اين فرمان سرپيچي كند، زيرا «اقليما» هم قلويش زيباتر از «ليوذا» بود، حرص و حسد آن چنان قابيل را گرفتار كرده بود كه به پدرش تهمت زد و با تندي گفت: «خداوند چنين فرماني نداده است، بلكه اين تو هستي كه چنين انتخاب كرده‌اي؟»(2)
دو قرباني فرزندان آدم - عليه السلام -
حضرت آدم - عليه السلام - براي اين كه به فرزندانش ثابت كند كه فرمان ازدواج از طرف خدا است، به هابيل و قابيل فرمود: «هر كدام چيزي را در راه خدا قرباني كنيد، اگر قرباني هر يك از شما قبول شد، او به آن چه ميل دارد سزاوارتر و راستگوتر است.» (نشانه قبول شدن قرباني در آن عصر به اين بود كه صاعقه‌اي از آسمان بيايد و آن را بسوزاند).
فرزندان اين پيشنهاد را پذيرفتند. هابيل كه گوسفند چران و دامدار بود، از بهترين گوسفندانش يكي را كه چاق و شيرده بود برگزيد، ولي قابيل كه كشاورز بود، از بدترين قسمت زراعت خود خوشه‌اي ناچيز برداشت. سپس هر دو بالاي كوه رفتند و قرباني‌هاي خود را بر بالاي كوه نهادند، طولي نكشيد صاعقه‌اي از آسمان آمد و گوسفند را سوزانيد، ولي خوشه زراعت باقي ماند. به اين ترتيب قرباني هابيل پذيرفته شد، و روشن گرديد كه هابيل مطيع فرمان خدا است، ولي قابيل از فرمان خدا سرپيچي مي‌كند.(3)
به گفته بعضي از مفسران، قبولي عمل هابيل و رد شدن عمل قابيل، از طريق وحي به آدم - عليه السلام - ابلاغ شد، و علت آن هم چيزي جز اين نبود كه هابيل مرد باصفا و فداكار در راه خدا بود، ولي قابيل مردي تاريك دل و حسود بود، چنان كه گفتار آنها در قرآن (سوره مائده، آيه 27) آمده بيانگر اين مطلب است، آن جا كه مي‌فرمايد: «هنگامي كه هر كدام از فرزندان آدم، كاري براي تقرّب به خدا انجام دادند، از يكي پذيرفته شد و از ديگري پذيرفته نشد. آن برادري كه قربانيش پذيرفته نشد به برادر ديگر گفت:
«به خدا سوگند تو را خواهم كشت». برادر ديگر جواب داد: «من چه گناهي دارم زيرا خداوند تنها از پرهيزكاران مي‌پذيرد.»
نيز مطابق بعضي از روايات از امام صادق - عليه السلام - نقل شده كه علّت حسادت قابيل نسبت به هابيل، و سپس كشتن او اين بود كه حضرت آدم - عليه السلام - هابيل را وصي خود نمود، قابيل حسادت ورزيد و هابيل را كشت، خداوند پسر ديگري به نام هبة الله به آدم - عليه السلام - عنايت كرد، آدم به طور محرمانه او را وصي خود قرار داد و به او سفارش كرد كه وصي بودنش را آشكار نكند، كه اگر آشكار كند قابيل او را خواهد كشت… قابيل بعدها متوجه شد و هبة الله را تهديدي كرد كه اگر چيزي از علم وصايتش را آشكار كند، او را نيز خواهد كشت.(4)
كشته شدن هابيل و دفن او
حسادت قابيل از يك سو و پذيرفته نشدن قربانيش از سوي ديگر، كينه او را به جوش آورد، نفس سركش بر او چيره شد، به طوري كه آشكارا به قابيل گفت: «تو را خواهم كشت».
آري وقتي حرص، طمع، خودخواهي و حسادت، بر انسان چيره گردد، حتي رشته رحم و مهر برادري را مي‌بُرّد، و خشم و غضب را جايگزين آن مي‌گرداند.
هابيل كه از صفاي باطن برخوردار بود و به خداي بزرگ ايمان داشت، برادر را نصيحت كرد و او را از اين كار زشت برحذر داشت و به او گفت: خداوند عمل پرهيزكاران را مي‌پذيرد، تو نيز پرهيزكار باش تا خداوند عملت را بپذيرد، ولي اين را بدان كه اگر تو براي كشتن من دست دراز كني، من دست به كشتن تو نمي‌زنم، زيرا از پروردگار جهان مي‌ترسم، اگر چنين كني بار گناه من و خودت بر دوش تو خواهد آمد و از دوزخيان خواهي شد كه جزاي ستمگران همين است.
نصايح و هشدارهاي هابيل در روح پليد قابيل اثر نكرد، و نفس سركش او سركش‌تر شد و تصميم گرفت كه برادرش را بكشد(5) لذا به دنبال فرصت مي‌گشت تا به دور از پدر و مادر، به چنان جنايت هولناكي دست بزند.
شيطان، قابيل را وسوسه مي‌كرد و به او مي‌گفت: «قرباني هابيل پذيرفته شد، ولي قرباني تو پذيرفته نشد، اگر هابيل را زنده بگذاري، داراي فرزنداني مي‌شود، آنگاه آنها بر فرزندان تو افتخار مي‌كنند كه قرباني پدر ما پذيرفته شد، ولي قرباني پدر شما پذيرفته نشد!»(6)
اين وسوسه هم چنان ادامه داشت تا اين كه فرصتي به دست آمد. حضرت آدم - عليه السلام - براي زيارت كعبه به مكّه رفته بود، قابيل در غياب پدر، نزد هابيل آمد و به او پرخاش كرد و با تندي گفت: «قرباني تو قبول شد ولي قرباني من مردود گرديد، آيا مي‌خواهي خواهر زيباي مرا همسر خود سازي، و خواهر نازيباي تو را من به همسري بپذيرم؟! نه هرگز».
هابيل پاسخ او را داد و او را اندرز نمود كه: «دست از سركشي و طغيان بردار.»(7)
كشمكش اين دو برادر شديد شد. قابيل نمي‌دانست كه چگونه هابيل را بكشد. شيطان به او چنين القاء كرد: «سرش را در ميان دو سنگ بگذار، سپس با آن دو سنگ سر او را بشكن.»(8)
مطابق بعضي از روايات، ابليس به صورت پرنده‌اي در آمد و پرنده ديگري را گرفت و سرش را در ميان دو سنگ نهاد و فشار داد و با آن دو سنگ سر آن پرنده را شكست و در نتيجه آن را كشت. قابيل همين روش را از ابليس براي كشتن برادرش آموخت و با همين ترتيب، برادرش هابيل را مظلومانه به شهادت رسانيد.(9)
از امام صادق - عليه السلام - نقل شده كه فرمود: قابيل جسد هابيل را در بيابان افكند. او سرگردان بود و نمي‌دانست كه آن جسد را چه كند (زيرا قبلاً نديده بود كه انسانها را پس از مرگ به خاك مي‌سپارند). چيزي نگذشت كه ديد درّندگان بيابان به سوي جسد هابيل روي آوردند، قابيل (كه گويا تحت فشار شديد وجدان قرار گرفته بود) براي نجات جسد برادر خود، مدتي آن را بر دوش كشيد، ولي باز پرندگان، اطراف او را گرفته بودند و منتظر بودند كه او چه وقت جسد را به خاك مي‌افكند تا به آن حمله‌ور شوند.
خداوند زاغي را به آنجا فرستاد. آن زاغ زمين را كند و طعمه خود را در ميان خاك پنهان نمود(10) تا به اين ترتيب به قابيل نشان دهد كه چگونه جسد برادرش را به خاك بسپارد.
قابيل نيز به همان ترتيب زمين را گود كرد و جسد برادرش هابيل را در ميان آن دفن نمود. در اين هنگام قابيل از غفلت و بي‌خبري خود ناراحت شد و فرياد برآورد:
«اي واي بر من! آيا من بايد از اين زاغ هم ناتوانتر باشم، و نتوانم همانند او جسد برادرم را دفن كنم؟»(11) (مائده، 31)
اين نيز از عنايات الهي بود كه زاغ را فرستاد تا روش دفن را به قابيل بياموزد و جسد پاك هابيل، آن شهيد راه خدا، طعمه درندگان نشود. ضمناً سرزنشي براي قابيل باشدكه بر اثر جهل و خوي زشت، از زاغ هم پست‌تر و نادانتر است و همين ناداني و خوي زشت، او را به جنايت قتل نفس واداشته است.
اندوه شديد آدم - عليه السلام -، و دلداري خداوند
قابيل جنايتكار پس از دفن جسد برادرش، نزد پدر آمد. آدم - عليه السلام - پرسيد: «هابيل كجاست؟»
قابيل گفت: «من چه مي‌دانم، مگر مرا نگهبان او نموده بودي كه سراغش را از من مي‌گيري؟!»
آدم - عليه السلام - كه از فراق هابيل، سخت ناراحت بود، برخاست و سر به بيابانها نهاد تا او را پيدا كند. هم چنان سرگردان مي‌گشت اما چيزي نيافت. تا اين كه دريافت كه او به دست قابيل كشته شده است. با ناراحتي گفت: «لعنت بر آن زميني كه خون هابيل را پذيرفت».(12)
از آن پس آدم - عليه السلام - از فراق نور ديده و بهترين پسرش، شب و روز گريه مي‌كرد و اين حالت تا چهل شبانه روز ادامه يافت.(13)
آدم - عليه السلام - در جستجويي ديگر، قتلگاه هابيل را پيدا كرد و طوفاني از غم در قلبش پديدار شد. آن زمين را كه خون به ناحق ريخته پسرش را پذيرفته، لعنت نمود و نيز قابيل را لعنت كرد. از آسمان ندايي خطاب به قابيل آمد كه لعنت بر تو باد كه برادرت را كشتي… .
حضرت آدم - عليه السلام - بسيار غمگين به نظر مي‌رسيد، و آه و ناله‌اش از فراق پسر عزيزش بلند بود. شكايتش را به درگاه خدا برد. و از او خواست كه ياريش كند و با الطاف مخصوص خويش، او را از اندوه جانكاه نجات دهد.
خداوند مهربان به آدم - عليه السلام - وحي كرد و به او بشارت داد كه: «آرام باش، به جاي هابيل، پسري را به تو عطا كنم كه جانشين او گردد.»
طولي نكشيد كه اين بشارت تحقّق يافت، و حوّا - عليه السلام - داراي پسر پاك و مباركي گرديد. روز هفتم اين نوزاد، خداوند به آدم - عليه السلام - چنين وحي كرد: «اي آدم! اين پسر از ناحيه من به تو هِبه (بخشش) شده است، نام او را هِبَة الله بگذار.» آدم - عليه السلام - از وجود چنين پسري خشنود شد، و نام او را هِبَة الله گذاشت.(14)
مدت عمر آدم - عليه السلام - و جانشين او
سال آخر عمر آدم - عليه السلام - و وصيت او
حضرت آدم - عليه السلام - به سالهاي آخر عمر رسيد. 930 سال از عمرش گذشته بود.(15) خداوند به او وحي كرد كه پايان عمرت فرا رسيده و مدّت پيامبريت به سر آمده است، اسم اعظم و آن چه كه خدا از اسماء ارجمند به تو آموخته و همه گنجينه نبوّت و آن چه را مردم به آن نياز دارند، به شيث - عليه السلام - واگذار كن و به او دستور بده كه اين مسأله را پنهان داشته و تقيه كند تا در برابر آسيب برادرش قابيل در امان بماند، و به دست او كشته نگردد.
به روايت ديگر: حضرت آدم - عليه السلام - هنگام مرگ، فرزندان و نوادگان خود را كه هزاران نفر شده بودند، به دور خود جمع كرد و به آنها چنين وصيت نمود:
«اي فرزندان من! برترين فرزندان من، هبة الله، شَيث است و من از طرف خدا او را وصي خود نمودم، از اين رو آن چه از سوي خدا به من تعليم داده شده به شيث مي‌آموزم تا مطابق شريعت من حكم كند كه او حجّت خدا بر خلق است. اي فرزندانم! از او اطاعت كنيد و از فرمان او سرپيچي نكنيد كه وصي و جانشين و نماينده من در ميان شما است.»
سپس طبق دستور آدم - عليه السلام - صندوقي ساختند. ايشان صحايف آسماني را در ميان آن نهاد و آن صندوق را قفل كرده و كليد آن را به شيث - عليه السلام - تحويل داد و به او گفت: «وقتي از دنيا رفتم، مرا غسل بده و كفن كن و به خاك بسپار. اين را بدان كه از نسل تو پيامبري پديدار مي‌شود كه او را خاتم پيامبران خدا گويند، اين وصيت را به وصي خود بگو و او به وصي خود نسل به نسل بگويد تا زماني كه آن حضرت ظاهر گردد.»
يكي از بشارتهاي آدم - عليه السلام - به مردم عصرش، بشارت به آمدن حضرت نوح - عليه السلام - بود. آنها را مخاطب قرار مي‌داد و مي‌فرمود: «اي مردم! خداوند در آينده پيامبري به نام نوح - عليه السلام - مبعوث مي‌كند، او مردم را به سوي خداي يكتا دعوت مي‌نمايد ولي قوم او، او را تكذيب مي‌كنند و خداوند آنها را با طوفان شديد به هلاكت مي‌رساند. من به شما سفارش مي‌كنم كه هر كس از شما زمان او را درك كرد، به او ايمان آورده و او را تصديق كند و از او پيروي نمايد، كه در اين صورت ازغرق شدن در طوفان، مصون مي‌ماند.»
آدم - عليه السلام - اين وصيت را به وصي خود شيث، «هبة الله» گوشزد نمود، و از او عهد گرفت كه هر سال در روز عيد، اين وصيت (بشارت به آمدن نوح - عليه السلام -) را به مردم اعلام كند. هبة الله نيز به اين وصيت عمل كرد و هر سال در روز عيد، مژده آمدن نوح - عليه السلام - را به مردم اعلام مي‌نمود. سرانجام همان گونه كه آدم - عليه السلام - وصيت كرده بود و هبة الله هر سال آن را يادآوري مي‌كرد، حضرت نوح - عليه السلام - ظهور كرد و پيامبري خود را اعلام نمود. عده‌اي بر اساس وصيت آدم - عليه السلام - به نوح - عليه السلام - ايمان آوردند و او را تصديق كردند(16) ولي بسياري او را تكذيب نموده و بر اثر بلا (طوفان عظيم) به هلاكت رسيدند.
پايان عمر آدم - عليه السلام - و جانشين شدن شيث
حضرت آدم - عليه السلام - در بستر رحلت قرار گرفت و در حالي كه زبانش به يكتايي خدا و شكر و سپاس از الطاف الهي اشتغال داشت، از دنيا چشم پوشيد.
جبرئيل همراه هفتاد هزار فرشته براي نماز بر جنازه آدم - عليه السلام - حاضر شد و همراه خود كفن و حنوط و بيل بهشتي آورد.
شيث - عليه السلام - جسد حضرت آدم - عليه السلام - را غسل داد و كفن كرد، و به او نماز خواند، جبرئيل و فرشتگان هم به او اقتدا كردند.(17)
فرشتگان بسياري براي عرض تسليت نزد شيث - عليه السلام - آمدند، در پيشاپيش آنها جبرئيل به شيث - عليه السلام - تسليت گفت و شيث به دستور جبرئيل، در نماز بر جنازه پدرش، سي بار تكبير گفت.
از آن پس، شيث - عليه السلام - به جاي پدر نشست، و آيين پدرش آدم - عليه السلام - را به مردم مي‌آموخت و آنها را به دين خدا فرا مي‌خواند، و به آنها بشارت مي‌داد كه: «پس از مدتي خداوند از ذريه من پيامبري را به نام نوح - عليه السلام - مبعوث مي‌كند. او قوم خود را به سوي خدا دعوت مي‌نمايد، قومش او را تكذيب مي‌كنند و خداوند آنها را با غرق كردن در آب به هلاكت مي‌رساند.»
بين آدم تا نوح، ده يا هشت پدر به ترتيب ذيل، واسطه وجود داشته است.
1. شيث 2. ريسان (انوش) 3. قينان 4. آحيلث 5. غنميشا 6. ادريس كه نام ديگرش، اخنوخ و هرمس است 7. برد 8. اخنوخ 9. متوشلخ 10. لمك كه نام ديگرش ارفخشد است.(18)
جنازه حضرت آدم - عليه السلام - را در سرزمين مكّه دفن كردند و پس از گذشت 1500 سال حضرت نوح - عليه السلام - هنگام طوفان، جنازه آدم - عليه السلام - را از غار كوه ابوقبيس (كنار كعبه) بيرون آورد و به همراه خود با كشتي به سرزمين نجف اشرف برد ودر آن جا به خاك سپرد… (19)
هم اكنون قبر آدم - عليه السلام - و قبر نوح - عليه السلام - در كنار حرم مطهر امير مؤمنان علي - عليه السلام - در نجف اشرف قرار دارند.

منابع:

1- از ظاهر بعضي از آيات قرآن مانند آيه يك سوره نساء: «… وَ بَثَّ مِنْهُما رِجالاً كثيراً و نِساءً» استفاده مي‌شود كه در ازدواج فرزندان آدم، شخص ثالثي در كار نبوده است و ضرورت اجتماعي چنين اقتضا داشت، ولي روايات و گفتار مفسران در اين باره گوناگون است، و در بعضي از روايات، ازدواج خواهر و برادر فرزندان آدم - عليه السلام - تكذيب شده است (چنان كه در تفسير نور الثقلين، ج 1، ص 610؛ و بحار، ج 11، ص 226، ذكر شده) به نظر مي‌رسد بهترين قول اين است كه: قابيل و هابيل با دو دختر كه از بازماندگان نسل‌هاي در حال انقراض قبل بودند، ازدواج نموده‌اند، زيرا طبق بعضي از روايات، آدم - عليه السلام - اولين انسان روي زمين نيست.
2- مجمع البيان، ج 3، ص 183.
3- مجمع الييان، ج 3، ص 183.
4- اقتباس از بحار، ج 11، ص 240.
5- مائده، 27 تا 30.
6- تفسير نور الثقلين، ج 1، ص 612.
7- مجمع البيان، ج 1، ص 183.
8- طبق بعضي از روايات، هابيل در خواب بود، قابيل با كمال ناجوانمردي به او حمله كرد و او را كشت. (تفسير قرطبي، ج 3، ص 2133)
9- بحار، ج 11، ص 230؛ مجمع البيان، ج 3، ص 184.
10- مائده، 31.
11- مجمع البيان، ج 3، ص 185؛ زاغ داراي پرهاي سياه است و به كلاغ شباهت دارد.
12- اين زمين، در ناحيه جنوب مسجد جامع بصره قرار گرفته است. (بحار، ج 1 پ 1، ص 228)
13- تفسير نور الثقلين، ج 1، ص 612.
14- بحار، ج 11، ص 230 و 231؛ به نقل ديگر، هنگامي كه هابيل كشته شد، همسرش حامله بود، پس از مدتي پسري از او متولد شد، آدم نام او را «هابيل» گذاشت و پس از مدتي، خداوند به خود آدم پسري داد، نام او را «شَيث» گذاشت و گفت: اين پسرم «هبة الله» (از عطاي خدا) است. (همان، ص 228)
15- عيون اخبار الرضا - عليه السلام -، ج 1، ص 242.
16- اقتباس از روضة الكافي، ص 114 و 115.
17- اقتباس از تاريخ انبياء، ص 124 و 125.
18- بحار، ج 11، ص 228 و 229.
19- تاريخ انبياء، ص 125.

کیفر بی اعتنایی به دوست


محمد بن سنان گوید: در محضر حضرت رضا - علیه السلام - بودم به من فرمود: در دوران بنی اسرائیل (قبل از اسلام) چهار نفر مؤمن ، با هم دوست بودند، روزی یكی از آنها به خانه ای كه آن سه نفر دیگر برای كاری در آن اجتماع كرده بودند رفت و در زد، غلام بیرون آمد (و به دروغ) گفت : آقایم در منزل نیست .
آن مؤمن رفت ، غلام به خانه بازگشت ، صاحب خانه گفت : چه كسی بود؟ غلام گفت فلان كس بود، شما را می خواست، گفتم : در خانه نیست .
صاحب خانه و دو نفر حاضر در مجلس ، به غلام اعتراض نكردند، انگار كه دروغی واقع نشده است و به صحبت خود ادامه دادند.
فردای آن روز آن مرد مؤمن ، صبح زود به نزد آن سه نفر آمد، دید با هم می خواهند به باغی بروند، به آنها گفت : من هم به همراه شما می آیم ، گفتند مانعی ندارد، ولی از جریان روز قبل از او عذرخواهی نكردند (كه مثلا شما تشریف آوردید و متاءسفانه ما در خانه بودیم و معذرت می خواهیم كه غلام به شما دروغ گفت و شما رفتید) با توجه به اینكه او یك فرد تهیدست و مستمند بود.
بهر حال چهار نفری به سوی باغ و كشتزار روانه شدند، مقداری كه راه رفتند ناگهان قطعه ابری آمد و بر سر آنها سایه افكند، آنها خیال كردند كه نشانه باران است ، شتاب كردند كه باران نخورند ولی دیدند ابر به نزدیك سر آنها آمد، یك منادی در میان ابر، صدا زد ای آتش این ها (این سه نفر) را بگیر، من جبرئیل هستم ، آتش از میان توده ابر، فوران كرد و آن سه نفر را به كام خود برد، ولی آن مؤمن مستمند (چهارمی) تنها و ترسان ماند، از این جریان در شگفت شد و علت را نمی دانست ، به شهر بازگشت و به محضر یوشع بن نون (وصی حضرت موسی) رسید و جریان را از اول تا آخر بیان كرد و علت آن را پرسید.
یوشع گفت : خداوند پس از آنكه از آنها راضی شد بر آنها خشم نمود به خاطر آن كاری كه با تو كردند.
او عرض كرد: مگر آنها با من چه كردند، یوشع جریان را گفت .
آن مرد گفت : من آنها را بخشیدم یوشع گفت : اگر قبل از عذاب آنها را می بخشیدی سودی به حال آنها داشت ولی اكنون سودی ندارد و شاید پس از این (در عالم پس از مرگ) به آنها سودی ببخشد.
داستان دوستان / محمد محمدي اشتهاردي

سلام


(1)
رسول اکرم (صلی الله علیه و اله):
ان أولی الناس بالله و برسوله من بدا بالسلام؛
نزدیکترین مردم به خدا و رسول او کسی است که آغازگر سلام باشد.
(2)
امام علی (علیه السلام):
السلام سبعون حسنة تسعة وستون للمبتدی وواحدة للراد؛
سلام هفتاد ثواب دارد که شصت و نه تای آن برای سلام کننده است و یکی برای جواب دهنده.
(3)
رسول اکرم (صلی الله علیه و اله):
یسلم الصغیر علی الکبیر، ویسلم الواحد علی الاثنین، ویسلم القلیل علی الکثیر، ویسلم الراکب علی الماشی، ویسلم المار علی القائم، ویسلم القائم علی القاعد؛
کوچک به بزرگ سلام کند و یک نفر به دو نفر و عده کمتر به عده بیشتر و سواره به پیاده و رهگذر به ایستاده و ایستاده به نشسته.
(4)
امام صادق (علیه السلام):
اسلام قبل الکلام؛
نخست سلام، سپس کلام.
(5)
رسول اکرم (صلی الله علیه و اله):
البادی بالسلام بری ء من الکبر؛
سلام کننده، از تکبر به دور است.
(6)
رسول اکرم (صلی الله علیه و اله):
خمس لا ادعهن حتی الممات… والتسلیم علی الصبیان لتکون سنة من بعدی؛
پنچ چیز است که تا زنده ام رهایش نمی کنم… و سلام کردن به کودکان تا بعد از من سنت شود.
(7)
رسول اکرم (صلی الله علیه و اله):
أفش السلام یکثر خیر بیتک؛
سلام را رواج ده تا خیر و برکت خانه ات زیاد شود.
(8)
امام باقر (علیه السلام):
ان الله یحب اطعام الطعام وافشاء السلام؛
خداوند غذا دادن و به همه سلام کردن را دوست دارد.
(9)
رسول اکرم (صلی الله علیه و اله):
ان من موجبات المغفرة بذل السلام وحسن الکلام؛
یکی از موجبات مغفرت، سلام کردن و سخن نیکو گفتن است.
(10)
امام باقر (علیه السلام):
فی قول الله عزوجل: (فاذا دخلتم بیوتاً فسلموا علی أنفسکم) هو تسلیم الرجل علی اهل البیت حین یدخل، ثم یردون علیه، فهو سلامکم علی أنفسکم؛
درباره آیه هر گاه وارد خانه هایی شدید به خودتان سلام کنید فرمود: منظور سلام کردن مرد به اهل خانه است در هنگام وارد شدن به آن و جواب دادن اهل خانه به او. پس، این سلام شماست به خود شما.

انار


انار معجزه بسته بندي مواد غذايي در طبيعت است؛ يك بسته دربسته از دانه هاي رنگي، از قرمز ياقوتي تا سفيد مرواريدي و پرآب كه كنار هم با لايه محافظ سفيدي نشسته اند. شاعر، همين قدر حوصله كرده كه بگويد صد دانه ياقوت آنجاست اما يك انار خيلي بيشتر از اين حرف ها دانه دارد كه با نظم و ترتيب يكجا نشسته اند.
مي گويند قدمت اين ميوه، به 4 هزار سال قبل برمي گردد؛ ميوه اي كه سوغات ايراني ها بوده و از اينجا، به هند و سپس به آفريقاي شمالي، چين، اروپا و آمريكا رفته؛ در سوره الرحمن قرآن كريم- آنجا كه وصف بهشت و ميوه هاي بهشتي آمده- از انار هم نام برده اند؛يك ميوه خوش آب و رنگ شفابخش كه انگار، هر دانه اش دواي دردي است.
اين ميوه غني از ويتامين هاي چون c، B2 و B1 و موادمعدني مانند سديم، فسفر، آهن، منيزيم و پتاسيم و تركيبات قندي ساكارز، گلوكز، فروكتوز و همچنين اسيدهاي ماليك و سيتريك است. انار براي بيماران مبتلا به پرفشاري خون نيز مفيد است و با داشتن حدود 260 ميلي گرم پتاسيم در مقابل 3 ميلي گرم سديم در هر 100 گرم در كاهش فشارخون مفيد است.

نوشيدن روزانه آب انار مي تواند با پايين آوردن فشار خون و كاهش ميزان هورمون استرس، تنش ها و استرس هاي كارمندان را در محل كار كمتر كند. متخصصان با انجام آزمايشاتي، تأثير فيزيولوژيكي مصرف روزانه نيم ليتر آب انار را طي يك دوره دو هفته اي مورد ارزيابي قرار دادند. آن ها دريافتند تمام 60 نفري كه داوطلبانه در اين آزمايش شركت كرده بودند و در محيط هاي كاري مختلف مشغول به كار بودند، پس از نوشيدن اين آب ميوه اشتياق بيشتري پيدا كردند و كمتر دچار استرس و آشفتگي مي شدند. به گزارش روزنامه تلگراف، مطالعات بسياري تاكنون نشان داده است كه آب انار مزاياي بسياري براي سلامتي دارد و انجام مطالعات بيشتر براي شناسايي خواص مفيد اين ميوه ضروري است.
انار همچنين مي تواند چربي هاي اطراف معده و شكم را در زنان و مردان چاق كاهش دهد. متخصصان در يك آزمايش يك ماهه ثابت كردند، ميزان تشكيل سلول هاي چربي در اطراف شكم در افرادي كه آب انار مصرف مي كنند، كاهش مي يابد. كساني كه آب انار مي نوشند، فشار خونشان نيز پايين مي آيد و بنابراين خطر بروز حملات قلبي و سكته مغزي و بيماري كليوي در اين اشخاص نيز به ميزان قابل توجهي كاهش پيدا مي كند. پزشكان معتقدند كه آب انار مي تواند مقدار اسيد چرب موجود در خون موسوم به اسيد چرب «NEFA» را كاهش دهد. آزمايشات قبلي كه روي انسان و حيوانات انجام گرفته، نشان داده است كه مقدار زيادي از اين اسيد چرب، ذخيره چربي را در اطراف شكم افزايش مي دهد و در نتيجه سبب تشديد احتمال ابتلا به بيماري قلبي و ديابت نوع دوم مي شود.
عصاره انار آثار ضدباكتريايي داشته و به عنوان مثال با باكتري هاي ايجادكننده پلاك هاي دنداني مقابله كرده در سلامت دندان و دهان موثر است. آب انار و پوست آن، خواص ضعيف استروژني داشته و لذا مي توانند در برطرف كردن عوارض يائسگي موثر باشد. يكي از عللي كه مصرف انار را براي سلامت پوست و مو توصيه مي كنيم، خواص آنتي اكسيداني اين ميوه است.
متخصصان پوست و مو علاقه خاصي به توصيه به مصرف ويتامين C دارند زيرا مصرف ويتامين C چه به صورت خوراكي و چه موضعي براي پوست فوايد زيادي دارد. مثلا ويتامين C موضعي مي تواند در مقابله با آثار مضر نورخورشيد روي پوست موثر باشد. مصرف يك انار معمولي مي تواند 40 درصد نياز روزانه به ويتامين C را تامين كند. همچنين انار منبع خوبي از اسيدفوليك، پتاسيم و آهن بوده، مصرف آن را براي بيماران مبتلا به كم خوني به خصوص بانوان توصيه مي كنيم.
يكي از علل مهم مشكلات پوست، مو و ناخن در خانم ها كم خوني فقر آهن است. مي توان گفت كه شايع ترين علت ريزش مو در خانم ها، فقر آهن است و بانوان بايد به مساله كمبود ذخاير آهن بدن و كم خوني بسيار حساس بوده و همواره درصدد رفع آن برآيند. به هر حال فوايد دارويي انار توسط پزشكان مورد تاييد قرار گرفته و در طب سنتي از آن به عنوان داروي ضدانگل، ضداسهال، تقويت كننده قلب، جمع كننده پوست (قابض) و براي درمان زخم هاي دهان، خون ريزي لثه، بواسير و زخم معده استفاده مي شود. گفته شده است كه اگر برگ هاي له شده انار را روي پوست بگذاريد خارش را از بين مي برد.

خواص آنتي اكسيداني انار تأثير زيادي بر كاهش احتمال ابتلا به سرطان و بيماري هاي قلبي دارد. آب انار به خاطر داشتن مقادير فراواني فلاوونوئيد (نوعي آنتي اكسيدان) تأثير فوق العاده اي بر خنثي سازي سرطان ناشي از راديكال هاي آزاد دارد. طي نتايج حاصله از تحقيقات روي موش ها، اين ميوه مي تواند در پيشگيري از سرطان پوست و سينه موثر باشد و نيز طي يافته هاي جديد محققان آمريكائي، مصرف آب انار، روند رشد سلول هاي سرطان پروستات را كاهش مي دهد. در يك مطالعه زماني كه مصرف آب انار را ارزيابي كردند، مشخص شد: اين ماده به دليل وجود آنتي اكسيدان به مقدار زياد مي تواند به عنوان راهي براي مبارزه و جلوگيري از سرطان سينه باشد.
ميوه هاي قرمز داراي آب و دانه به طور طبيعي يك نوع ماده شيميايي به نام اسيد الاژيك توليد مي كنند كه به نظر مي رسد براي جلوگيري از رشد سلول هاي سرطان در بافت هاي سينه مفيد باشد. در آزمايشگاه محققان روي آنزيم روماتاس كه نقش كليدي در توليد استروژن و توسعه رشد سرطان سينه و اثرات ده ها تركيب موجود در انار كه با مبارزه با سرطان سينه مرتبط هستند، مطالعه كردند.
با استفاده از آب ميوه هاي قرمز دانه دار به خصوص انار مي توان به مبارزه با رشد سرطان سينه پرداخت. آب انار سرشار از نوعي ماده آنتي اكسيدان است و همين ماده انار را در صدر ميوه هاي داراي آنتي اكسيدان از قبيل زغال اخته، پرتقال و انگور قرار داده است. ، ميزان آنتي اكسيدان آب انار كه به فنوليك موسوم است، از انواع چاي سبز و زيتون سياه نيز به مراتب بيشتر است. بر اساس پژوهش اين محققان آب انار دست كم 20 درصد بيش از ديگر آب ميوه ها داراي خواص آنتي اكسيدان است.
آب انار مزاياي بسيار زيادي براي بيماران كليوي به خصوص بيماران در حال دياليز به همراه دارد. آب انار كه شامل بالاترين سطوح آنتي اكسيدان پلي فنول است، قادر به كاهش تخريب سلول ها به وسيله ايجاد راديكال هاي آزاد مي شود. وجود چنين آنتي اكسيداني در رژيم غذايي بيماران كليوي مي تواند به دليل ايجاد راديكال هاي آزاد در خون، امكان افزايش گردش خون به وسيله دستگاه دياليز را فراهم كند.
بر اين اساس محققان، 101 بيمار دياليزي را به طور تصادفي براي مصرف آب انار يا بدون مصرف اين نوشيدني انتخاب و بررسي كردند و نتايج آن نشان داد: آن هايي كه هفته اي 3 بار نصف فنجان آب انار مصرف مي كردند، نسبت به سايرين دچار كاهش التهابات مولكول و عفونت ها در خون خود شدند. بيماران كليوي كه هر هفته از نوشيدني هاي ترش استفاده مي كنند، احتمال عفونت كه دومين عامل كشنده بيماران دياليزي است را كاهش مي دهند. تاكنون هيچ نوشيدني ديگري كه چنين خاصيت از بين برندگي عفونت را داشته باشد، مشاهده نشده است.

ادب

از قیمتی ترین سرمایه ها و میراثهای حیات آدمی «ادب» است،
حتی بالاتر از ثروت و سرمایه است (ادب مرد، به ز دولت اوست).
در بر خورد ها چیزی به زیبایی و جذابیت ادب نمی رسد. باید آن را آموخت، به كار بست تا روابطی سالم و احترام آمیز و پایدار میان افراد، حاكم شود. اما همین واژه متداول و مشهور، گاهی تعریفی ناشناخته و حدّ و مرزی مبهم دارد. ازاین رو مناسب است كه بر مفهوم و جایگاه و شرایط آن، تأملی مجدد داشته باشیم و بدانیم كه به راستی «ادب چیست؟»
ادب چیست؟
این صفت كه سر مایه ارزشمند رفتاری انسان و رسالت پدر و مادر و مربی است بر چه پایه هایی استوار است؟ آیا یك خصلت درونی است؟ آیا رفتاری اجتماعی است یا حالتی روحی؟ رمز اینكه انسان ازافراد مؤدب، خوشش می آید چیست؟
وقتی سخن از«ادب» به میان می آید، نوعی رفتار خاصّ و سنجیده با افراد پیرامون (از كوچك و بزرگ و آشنا و بیگانه) در نظر می آید. این رفتار كه از تربیت شایسته نشأت می گیرد، به نحوه سخن گفتن، راه رفتن، معاشرت، نگاه، در خواست، سؤال، جواب و … مربوط می شود.
ادب، هنری آموختنی است. می توان گفت:«ادب، تربیت شایسته است»، خواه مربی، پدر و مادر باشد، یا استاد و مربی.
امام صادق (علیه السلام) فرمود: پدرم مرا به سه نكته ادب كرد… فرمود: هر كس با رفیق بد همنشینی كند، سالم نمی ماند و هر كس كه مراقب و مقید به گفتارش نباشد پشیمان می گردد و هر كس به جاهای بد، رفت و آمد كند، متهم می شود: «ادبنی ابی بثلاث… قال لی:یا بنی! من یصحب صاحب السوء لا یسلم و من لا یقید الفاظه یندم ومن ید خل مداخل السوء یتهم.»[1]
آنچه در این حدیث مطرح است، ضابطه داشتن « دوستی» و «گفتار» و«معاشرت» است. دوست داری با تو چگونه رفتار كنند؟ نام و لقب زشت بر تو نگذارند؟ مگر نَه اینكه از توهین و تحقیر و استهزای دیگران نسبت به خودت ناراحت و رنحیده می شوی؟ مگر نه اینكه دوست داری در جمع مردم، مورد تكریم و تشویق و توجه قرار گیری؟ یكی از نكات مهم مربوط به معاشرت، آن است كه آنچه را درباره خود نمی پسندی، در باره دیگران هم روا ندانی و آنچه نسبت به خویش دوست می داری، برای دیگران هم بخواهی و آنچه را در كار دیگران زشت می شماری، برای خود نیز زشت بدانی. اگر از كارهای ناپسند دیگران انتقاد می كنی، همان كارها و صفات در تو نباشد. این نوعی «خود ادب كردن» است و كسی به این موهبت دست می یابد كه از فرزانگی و هوشیاری و عقلانیّتی تیز و بصیر برخوردار باشد. به فرموده حضرت امیر (علیه السّلام):
«كفاك ادبا لنفسك اجتناب ما تكرهه من غیرك»؛[2]
در ادب كردن تو نسبت به خویشتن، همین تو را بس كه آنچه را از دیگری ناپسند می بینی از آن پرهیز كنی.
هر كس حدّ و مرز خود را بشناسد و از آن فراتر نرود، دارای ادب است. بی ادبی، نوعی ورود به منطقه ممنوعه و پایمال كردن حدّ و حریم در برخورد هاست. این سخن بلند علویّ را هم در این زمینه بخوانیم كه فرمود:
«افضل الادب ان یقف الانسان علی حده و لا یتعدیّ قدره»؛[3]
برترین ادب، آن است كه انسان بر سر حدّ و مرز و اندازه خویش بایستد و از قدر خود فراتر نرود. ادب، به خودی خود یك ارزش اخلاقی و اجتماعی است و ارزش آفرین، هم برای فرزندان، هم برای اولیاء كه تربیت كننده آنانند.
ادب در هر كه و هر كجا باشد، هاله ای از محبت و مجذوبیت را بر گرد خود پدید می آورد و انسان با ادب را عزیز و دوست داشتنی می كند.
ادب، خودش یك سرمایه است و هر سر مایه ای بدون آن بی بهاست.
مدالی است بر سینه صاحبش كه چشمها و دلها را خیره و فریفته می سازد.
آراستگی هر چیزی به چیزی است.
آن گونه كه علم، با حلم آراسته می گردد،
وشجاعت، با گذشت و عفو زینت می یابد،
و ثروت، با انفاق و بخشش، ارزش پیدا می كند،
حسب و نسب هم با ادب، ارج می یابد. شرافت نسب و اعتبار خانوادگی و آبرو و وجهه اجتماع، بدون داشتن ادب، آرایشی سطحی بر چهره‎ای زشت است. این سخن حضرت علی(علیه السلام) است كه:
«لاشرف‎مع‎سوءالادب»؛
با بی ادبی؛ هیچ شرافتی نیست.
كسی كه بی اصل و تبار و نسب و حسب باشد، اگر ادب داشته باشد، شرافت می یابد.ادب حتی نسب و تبار نامناسب را هم می پوشاند. كلام امیرالمؤمنین( علیه السلام) چنین است:
«حسن‎الادب‎یستر‎قبیح النّسب»[4]
نشانه ها و جلوه ها
هر یك از ادب و بی ادبی نشانهایی دارد. شناخت ادب هم جز با توجه به نمودهای بی ادبی میسر نمی گردد. این نمودها و نشانه ها و علایم، هم در گفتار نمایان است، هم در رفتار و برخورد.
اگر عاقلانه زیستن و متانت در گفتارو وقار در رفتار، نشانه ادب است. بی خردی، گفتار زشت، بددهانی، تند خویی زشت گویی، دشنام و توهین، سبكسری و خیره سری، لجاجت و عناد و … هم بی ادبی است.
اگر كنترل دوستیها و معاشرتها ادب است، بی ادبی یعنی رفت و آمد با افراد ناباب و بی دقتی در گزینش دوستان و بی تعهدی در مجالستها و رفاقتها. آنكه زشت گفتار و بد زبان است، به تعبیر حضرت علی( علیه السلام) از ادب بی بهره است: «لا ادب لسیی النطق.» [5]
كسی كه در برخورد با افراد، حاضر نیست از آنان با عظمت و تكریم یاد كند و مدام به استهزاء دیگران و غیبت آنان مشغول است، آنكه یاوه دیگران را با یاوه و دشنامشان را با دشنامی زشت تر پاسخ می دهد، آنكه در مجالس و محافل و صفها، رعایت حق دیگران و نظم و مقررات و سكوت و نوبت را نمی كند، آنكه حاضر نیست به حرف دیگران گوش دهد، كسی كه در گفتگو و بحث، داد می زند، گلو پاره می كند و جانب انصاف و حق را مراعات نمی كند، آنكه … اینها همه نشانه هایی از فقدانِ ادب است.
ار آن سو، مراعات آداب در خوردن، آشامیدن، لباس پوشیدن یا لخت بودن، خلال كردن، دهن درّه، سرفه، عطسه و … نشان ادب است. بی ادبی، بی اعتنایی به حقوق و شخصیت و حرمت انسانهاست . اگر كسی هنگام عطسه، آب دهان به سفره و صورت بیفكند، یا به طرز مشمئز كننده ای غذا بخورد، یا به جای تقدیم دو دستیِ نامه و وسیله و ابزار، آن را پرت كند یا حتی یك دستی بدهد، یا هنگام مطالعه شما، سر و صدا كند، یا هنگام خلوت، سر زده وارد اتاقتان شود، و اجازه ورود نگیرد، اینها نمونه هایی از مراعات نكردن ادب اجتماعی است.
جالب این است كه اسلام برای همه این موارد، دستور العمل دارد. «تربیت اسلامی» و اخلاق مكتبی، همه دستورها و«یابد» و «نباید» هایش، «ادب آموزی» است. كسی كه پای بند تعالیم دین نباشد، از حوزه ادب به وادی بی ادبی پای نهاده است.
ادب از كه آموزیم؟
رفتار نیك دیگران، بر انسان تأثیر مثبت می گذارد. این امری روشن و طبیعی است. ناپسندیهای اخلاقی مردم نیز تأثیر سوء می گذارد. این هم عادی است. هنر انسانهای فرزانه و هوشمند آن است كه از رفتارهای ناپسند دیگران هم عبرت و درس می آموزند.
هم نیكان الگوی نیكی اند، هم بدان سر مشق بدی برای غافلان. امام عاقلتر كسی است كه از بدیهاراه خوبیها را می آموزد. این همان حكمتِ لقمانی است كه از فرزانگی او سر چمشه می گیرد. به قول سعدی:
«لقمان را گفتند: ادب از كه آموختی؟ گفت: از بی ادبان، كه هر چه از ایشان در نظرم ناپسند آمد، از فعل آن پرهیز كردم.»[6]
و اگر جز این بود، لقمان به لقبِ «حكیم» مشهور نمی شد. آری… ادب آموختن از بی ادبان. همچنان كه باید كم حرفی را از ورّاجان پر حرف و بیهوده گوی الهام گرفت. بزرگواری و كرامت نفس را هم باید از زشتیِ كارِ تنگ نظران و خسیس طبعان فرا گرفت. هیچ كس از زشتی و بدی، خوشش نمی آید. پس چرا ما خود را از آن پاك نسازیم كه محبوب شویم؟ اگر از زشتیهای دیگران، آموختیم كه به خوبیها روی آوریم، «استاد اخلاقِ» ما در درون خودمان نهفته است. این روش، شیوه آموخته از امیر مؤمنان (علیه السّلام) است كه فرمود:
«اذا رأیت فی غیرك خلقا ذمیماً فتجنب من نفسك امثاله»؛[7]
هر گاه در دیگری اخلاق ناپسندی را دیدی، بپرهیز كه آن گونه رفتار در خودت نباشد!
عیسای مسیح هم همین روش را داشت. از او پرسیدند: چه كسی تو را ادب آموخت؟فرمود: كسی مرا ادب نكرد. من، زشتی جهل را دیدم و از آن پرهیز كردم. [8]
نشست و بر خاست و انس و معاشرت با افراد مؤدب، خلق و خوی و رفتارمان را به زینت «ادب» می آراید.
از ادب پیامبر (صلی الله علیه و اله)
رسول اكرم (صلی الله علیه و اله) كه اسوه ایمان و الگوی اخلاق و ادب و رفتار نیكو است، خود را ادب كرده پرودگار دانسته و می فرماید: «ادبنی ربی فاحسن تأدیبی»؛[9]
پروردگارم مرا ادب كرد و نیكو ادب كرد!
«سیره پیامبر»، یك كتابِ ادب آموزی است. رفتار پیامبر، نمونه عالی اخلاقی و معاشرت و الاست. وبه چند نمونه از ادبِ برخورد پیامبر با دیگران اشاره می كنیم:
رسول خدا با هر كس رو به رو می شد، سلام می داد، هم به كوچك، هم بزرگ.[10]
هیچ گاه پای خود را پیش كسی دراز نمی كرد. هنگام نگاه، به صورت كسی خیره نمی شد، با چشم ابرو به كسی اشاره نمی كرد، هنگام نشستن، تكیه نمی داد.[11]
وقتی با مردم دست می داد و مصافحه می كرد، هیچ گاه دست خود را عقب نمی كشید، تا طرف مقابل دست خود را بكشد.[12] هیچ خوراكی را مذمّت نمی كرد. به هیچ[13] كس دشنام و ناسزا نمی گفت و سخن ناراحت كننده ای بر زبان نمی آورد و بدی را با بدی پاسخ نمی گفت.

منابع:
[1] . بحارالانوار، ج 75، ص261.
[2] . میزان الحكمه، ج 1، ص 72.
[3] . غررالحكم.
[4] . همان.
[5] . همان.
[6] . گلستان سعدی، باب 2، حكایت 20.
[7] . میزان الحكمه، ج 1، ص 70، حدیث 374.
[8] . ما ادبنی احد رأیت قبح الجهل فجانبته(بحار الانوار، ج 14، ص 326).
[9] . میزان الحكمه، ج 1، ص 78.
[10] . سنن النبی، علامه طباطبایی، ص 41، 43و75.
[11] . همان، ص 45، 46، 47، 73 و61.
[12] . همان، ص 41 و47.
[13] . همان.