کلید واژه: "داستان آموزنده"

هر چیز که خوار آید یک روز به کار آید

​ روزی مرد روستایی با پسرش از ده راه افتادند بروند شهر. مقداری راه که رفتند یک نعل پیدا کردند مرد روستایی به پسرش گفت: نعل را بردار که به کار می خورد پسر جواب داد: این نعل آهنی به زحمت برداشتنش نمی ارزد مرد خودش نعل را برداشت و توی جیبش گذاشت. وقتی به… بیشتر »

داستان واقعی اصغر آواره

در قدیم یک فردی بود در همدان به نام ” اصغر آواره “ اصغر آقا کارش مطربی بود و در عروسیها و مجالس بزرگان شهر مجلس گرم کنی میکرد و اینقدر کارش درست  بود که همه شهر او را میشناختند… و چون کسی را نداشت و بیکس بود بهش می گفتند اصغر… بیشتر »