موضوع: "شهدا"

شناخت مقام شهدا


 شهادت مقام اولياء خداست . شهدا نظير انبياء و اولياء حجابهائي كه بين خود و خدا دارند را اختياري كنار مي زنند و داوطلب مرگ ميشوند . ازهمه كس و همه چيز خود مي گذرد تا به خدا برسند . اين شهادت مي تواند در مرتبه نفس و دل باشد. مي تواند در مرتبه فعل و عملكرد باشد . بعبارتي گواهي و تصديق حقيقت است از طريق درك دروني و نيز از طريق رفتار بيروني مبارزان كه درجبهه حق عليه باطل كشته مي شوند شهيدند . گروهي از علماء كه به مقام درك حقايق باطني رسيده اند شهيدند حتي به قولي , مركب قلم علماء بر خون شهيدان برتري دارد . آنچه كه مسلم است شهيد كسي است كه موفق شده است به مقام حضور الهي دست يابد. امام خميني« رحمه الله عليه» مي فرمايند: اگر نبود براي شهدا در راه حق مگر اين آيه كريمه { و لاتحسبن الذين قتلوا في سبيل الله امواتا بل هم احياء عندربهم يرزقون } در معرفي مقام بلند پايه شهدا كافي بود كه عزيزاني كه در راه حفظ اسلام و كشور اسلامي بزرگترين سرمايه خود را در طَبَق اخلاص تقديم خداوند متعال كردند, در اين آيه كريمه بحث از زندگي پس از حيات دنيا نيست كه در آن عالم همه مخلوقات داراي نفس انساني به اختلاف مراتب از زندگي حيواني و مادون حيواني تا زندگي انساني و مافوق آن زنده هستند. بلكه شرف بزرگ شهدا در راه حق حيات « عند الرب» و ورود در ضيافت الله است . اين حيات ضيافت را با قلم هاي شكسته اي مثل قلم من نمي توان توصيف و تحليل كرده اين حيات و اين روزي غير از زندگي در بهشت و روزي در آن است . اين لقاء الله و ضيافت الله است . آيا اين همان نيست كه براي صاحبان نفس مطمئنه وارد است . « فادخلي في عبادي وادخلي جنتي » كه فرد بارزه آن سيد شهيدان امام حسين «عليه السلام» است. چه مژ دهاي بالاتر براي شهيدان در راه مرام حسين «عليه السلام »كه در جنتي كه آن بزرگوار شهيد في سبيل الله وارد مي شود. و در ضيافتي كه آن حاضرند به اين شهيدان اجازه دخول دهند كه غير از ضيافتهاي بهشتي است . براي اطلاع بيشتر به كتاب بوستان شهادت , نشرشاهد , و كتاب ابواب معرفت از بيانات امام خميني مراجعه فرما ئيد .

 منابع : 1-اولين گل زهراء , علي ثقفي . 2-بوستان شهادت , نشر شاهد , سخنان امام خيمني ( ره ) 3- ابواب معرفت از بيانات امام خميني (ره ) 4-نهج البلاغه , 5-شناخت اسلام , دكتر بهشتي

زندگینامه شهید فوزیه شیر دل

شهیدفوزیه شیردل در سال 1338 در شهر کرمانشاه در خانواده‌ای متدین و مومن به دنیا آمد.

 

پس از طی دوران طفولیت در سن 7 سالگی به مدرسه رفت و از آنجا که در خانواده‌ای مذهبی رشد یافته بود، به نماز خواندن و روزه گرفتن بسیار پایبند بود. دوران ابتدایی و راهنمایی را با موفقیت پشت سر گذاشت و پس از اخذ مدرک سیکل وارد بهداری شد.

 

پس از گذشت 3 سال از خدمت در بهداری کرمانشاه و کسب تجربیات فراوان، به پاوه منتقل و در بیمارستان آنجا به عنوان بهیار مشغول به خدمت شد.

 

در سال 1357 همزمان با اوج‌گیری مبارزات علیه رژیم پهلوی و پیروزی انقلاب اسلامی، به خاطر حمایت از انقلاب و امام خمینی (ره) بارها با رئیس بیمارستان درگیر شده بود.

 

در همین زمینه یکی از دوستان و همکارانش نقل می‌کند: «فوزیه در بیمارستان با صدای بلند اعلام می‌کرد که من پیرو خط امام هستم؛ آن زمان، همه از ناجوانمردی و حمله‌های وحشیانه دموکرات‌ها و ضدانقلاب می ترسیدند ولی فوزیه دل شیر داشت. خیلی به امام خمینی (ره) علاقه داشت و عکس ایشان را بر روی دیوار اتاقش نصب کرده بود. دیگران می‌گفتند اگر ضد انقلاب‌ها پی‌ببرند که عکس امام را به دیوار اطاقت زده‌ای حساب همه‌مان را می‌رسند. اما او می‌خندید و می‌گفت:ضد انقلاب هیچ غلطی نمی‌تواند بکند.»

 

سرانجام وی در روز بیست و پنجم مرداد 1358 در جریان حمله گروهک‌ ضد انقلاب دموکرات به بهداری پاوه و محاصره بهداری و در حالی  که مشغول کمک به یاران شهید دکتر مصطفی چمران در راهنمایی هلی‌کوپتر برای فرود در بهداری پاوه بود، مورد اصابت گلوله دموکرات‌ها قرار گرفت و پس از گذشت 16 ساعت و خونریزی فراوان به درجه رفیع شهادت نائل گشت و در گلزار شهدای باغ فردوس استان کرمانشاه آرام گرفت.

 

* به روایت خواهر

 

در اتاقش عکسی از حضرت امام خمینی (ره) را قاب شده به دیوار آویزان کرده بود، خیلی‌ها به او می‌گفتند اگر رئیس بیمارستان عکس را ببیند، برخورد بدی را با او خواهد کرد، اما او عکس را پایین نیاورده بود.

 

یک روز رئیس بیمارستان -دکتر عارفی- که بعدها به خارج از کشور متواری شد برای سرکشی به اتاق‌ها آمد و متوجه قاب عکس امام بر روی دیوار اتاق فوزیه شد و با عصبانیت دستور داد که عکس را از روی دیوار بردارد. اما فوزیه گفته بود: اتاق متعلق به من است و هر عکسی را که بخواهم در آن آویزان می‌کنم.

 

رئیس بیمارستان هم فوزیه را تهدید به کسر یک ماه از حقوقش کرده بود. اما فوزیه حرفش یک کلام بود: اگر اخراج هم بشوم عکس را از روی دیوار پایین نمی‌آورم.

 

وقتی هم که مدرسه می‌رفت چند بار به خاطر حجاب اسلامی‌اش از طرف مدیر مدرسه تنبیه و توبیخ شده بود اما خم به ابرو نمی‌آورد. هیچ وقت زیر بار حرف زور نمی رفت و در اکثر راهپیمایی‌ها هم با حجاب اسلامی پا به پای مردان و زنان دیگر شرکت می‌کرد.

 

به روایت شهید چمران

 

خداوندا! چه منظره‌ای داشت این خانه پاسداران، چه دردناک! گویی صحرای محشر است! افراد مسلح و غیر مسلح در پشت در به انتظار کمک نشسته بودند. آثار غم و درد بر همه چهره‌ها سایه افکنده بود.

 

دختر پرستاری که پهلویش هدف گلوله دشمن قرار گرفته بود خون لباس سفیدش را گلگون کرده بود، 16 ساعت مانده بود و خون از بدنش می رفت و پاسداران هم که کاری از دستشان بر نمی آمد گریه می کردند…

 

… این فرشته بی‌گناه ساعاتی بعد، در میان شیون و ضجه‌ زدن‌ها جان به جان آفرین تسلیم کرد.

 

هلی کوپتر ساعت ۴ بعدازظهر در محل معین بر زمین نشست.

 

رگبار گلوله دشمن از هر طرف باریدن گرفت و ما به سرعت مشغول تخلیه آب و نان و خرما و مهمات مختلفی شدیم که تیمسار فلاحی برای ما فرستاده بود.

 

از طرف دیگر عده‌ای نیز کشته‌ها و مجروحین را از داخل بهداری حمل کرده و سوار هلی‌کوپتر می‌نمودند.

 

هرکس هر کاری می‌کرد، عده‌ای به تیراندازی دشمن پاسخ می‌گفتند و عده‌ای مجروحین و شهدا از جمله شهید فوزیه شیردل را سوار هلی‌کوپتر می‌کردند.

 

همه چیز آماده شد و هلی‌کوپتر صعود کرد. اما از روی اضطراب رگبار گلوله‌ها خلبان که می‌خواست هرچه زودتر اوج بگیرد، کنترل خود را از دست داد و پروانه هلی کوپتر با تپه جنوبی تصادف کرد و شکست و تعادل خود را از دست داد.

 

درست در کنار انبار مهمات و مواد انفجاری که تازه تخلیه شده بود، محصور شد.

 

پره‌‌های شکسته شده همچنان با دیوار عمارت بهداری اصابت می کردند و کابین خلبان متلاشی شده بود و جسد نیمه‌جان دو خلبان آن به بیرون آویزان شده بود

 

مجروحین داخل هلی‌کوپتر همه شهید شده بودند و از همه غم‌انگیزتر جسد همان دختر پرستاری بود که گلوله پهلویش را شکافته و بعد از ۱۶ ساعت خون‌ریزی بدرود حیات گفته بود.

 

پایش در داخل هلی‌کوپتر و بدنش با روپوش سفید خونین از هلی‌کوپتر آویزان شده بود و دستهای آویزانش بر روی خاک کشیده می‌شد.

زندگینامه شهید شهناز محمدی زاده


نام: شهناز

 نام خانوادگی: محمدی زاده

محل تولد: دزفول 

تاریخ تولد: 1339 تاریخ شهادت: 8/7/1359

 سن هنگام شهادت: 20 محل شهادت: خرمشهر 

نحوۀ شهادت: اصابت ترکش خمپاره در حال مقاومت در برابر دشمن بعثی، به همراه دوستش شهناز حاجی شاه مزار شهیده: گلزار شهدای خرمشهر


 زندگینامه: هدیه ای از جانب حضرت زهرا (س) سال 1339، خانوادۀ محمدی زاده که در آرزوی داشتن دختری به سر می بردند، با به دنیا آمدن دختری معصوم، بزرگ ترین هدیۀ خود را از خداوند متعال گرفتند. نام او را به احترام پدر، “شهناز” گذاشتند. شهناز، هر روز بزرگ تر و بزرگ تر می شد و مادر در آرزوی بزرگ شدن او، قد کشیدنش، ‌قرآن خواندنش، چادر سر کردن و فعالیت های اجتماعی و جهادی او را تماشا می کرد. از نظر خانم محمدی زاده، حضرت زهرا (س) در بخشیدن این دختر به خانوادۀ آنها، چشم عنایتی داشته بود، چرا که مهربانی، محبت، خداشناسی، احترام به بزرگ ترها و توجه به قرآن و دستورات دینی، از مهم ترین ویژگی های این دختر کوشا بود. خانوادۀ محمدی زاده که در دزفول زندگی می کردند، در پنجمین سال تولد شهناز، از دزفول به خرمشهر آمدند و در منزلی استیجاری اقامت کردند. شهناز شش ساله بود که به مدرسۀ “طیبه” قدم گذاشت. آن زمان ها، منزل آن ها در کوت شیخ بود و او هر روز برای رفتن به مدرسه، به شهر می آمد. از همان سال های کودکی، به قرآن و نماز خواندن علاقۀ زیادی داشت. شهناز همیشه دوست داشت که چادرش را درست سر کند و کنارم به نماز بایستد. علاقه اش را به قرآن که دیدم، خودم الفبای اولیه و سوره های کوچک قرآن را یادش می دادم. دوست داشتم آنچه را بلد بودم، یادش بدهم. او از همان دوران کودکی، دوستان خوبی داشت. همۀ آنها با خدا و اهل نماز و قرآن و مسجد بودند… . با شروع جنگ، دوستی ها از هم پاشیده شد. در نوجوانی چون بزرگسالان رفتار می کرد. شهناز تا کلاس ششم ابتدایی را که خواند، مانند خانم بزرگی برایم خانه داری می کرد. برادرش تهران بود. وقتی به دیدار برادرش می رفتم، علاوه بر خانه داری، از خواهرها و برادرهایش مراقبت می کرد. تقریباً سیزده یا چهارده ساله بود که هم درس می خواند و هم بر کارهای خانه تسلط کامل پیدا کرده بود. دیگر خیالم از بابت همۀ امور راحت بود و به او اطمینان کامل داشتم. وقتی دخترم شهره (آخرین فرزندم) به دنیا آمد، شهره اصلاً به من مامان نمی گفت! و شهناز را “مامان شهناز” صدا می کرد. مادرش او بود. خیاطی لباس هایش، این طرف و آن طرف بردنش با شهناز بود. شهناز در درس های برادرش هم به او کمک می کرد و با انواع ترفندها، او را به درس و مشق دلگرم می کرد. در مدرسه، رابطه اش با معلم و اولیای مدرسه طوری بود که بعد از شهادتش، خانم نیک روان، معلم کلاسشان، برای تسلیت که آمده بود، گفت: «من برای تسلیت آمدم، ولی تبریک هم به شما می گویم! چون مدتی که شاگردم بود، با سن کمی که داشت، هرگز من و دوستانش را ناراحت نکرد.» راست می گفت. رابطه اش با دوستان و همکلاسی هایش خیلی خوب بود. دوست داشت با هم باشند. هرچه بلد هستند، به هم یاد بدهند. تابستان ها وقتی از شلمچه بعد تمام شدن کلاس به خانه می رسید، پدرش خیلی نگران سلامتی اش بود. می رفت زیر لوله آب سرد، سر و دست و پایش را خنک می کرد. می گفتم: مادر تشنه ات نیست؟ می گفت: نه مادر، حرفی نزن که پدرم بفهمد و ناراحت شود. اجرم ضایع می شود. خدا شاهد است در گرمای بالای 50 درجۀ خوزستان، وقتی به خانه می رسید، از شدت گرما، تشنگی از رخت و لباسش هم نمایان بود!! یادم می آید یک روز خواهرش شهره را با خودش به شلمچه برد. می دانستم آنجا آب به راحتی پیدا نمی شود. نوشابه ای برای شهره خریدم و یک کلمن آب همراهشان کردم. شهره وقتی رسیدند خانه، خاطرۀ آن روز را اینگونه برایمان تعریف کرد: «‌نوشابه را روی تاقچۀ پنجره کلاس گذاشتم. دیدم که شهناز با لبخندی معنی دار نگاهم می کند. با نگاهی به نوشابه، معنای نگاهش را فهمیدم؛ بچه ها برای رفع تشنگی، سر کلاس کم کم محتویات شیشۀ نوشابه را خورده بودند!» بعد از کلاس وقتی متوجه کار بچه ها شدم، شهناز گفت: « شهره، تو را به خدا، چیزی نگویی که ناراحت بشوند.» فردای آن روز رو به من کرد و گفت :« مادر! ماه رجب و شعبان، ماه خیرات استٰ این ماه ها به ائمه اطهار تعلق دارد و ما باید انفاقی در راه خدا بکنیم. چه بهتر که برای بچه ها باشد. بعد با شهلا به مسجد می رفتند و خیرات را جمع می کردند. چیزهایی تهیه می شد. خودمان هم هر چه از دستمان بر می آمد، دریغ نمی کردیم. اینگونه کارها را گاهی چنان انجام می داد که نمی گذاشت کسی بفهمد، حتی دیگر اعضای خانواده… در دبیرستان، وضع درسش بد نبود. یکسال پشت کنکور ماند که خیلی ناراحت شد. خیلی دوست داشت مکتب شهید مطهری ادامۀ تحصیل بدهد. یکسال در مکتب قرآن مشغول بود که به جهاد پیوست. آنجا کارهای حسابداری را انجام می داد. هنوز هم کارتش در پوسترش هست. عصرها هم برای کمک در مباحث آموزشی به همراه چند دختر دیگر به شلمچه می رفت و شب ها هم برای روستایی ها، خیاطی می کرد. گام هایی که برای رضای خدا برداشته می شد در مسیر بزرگ شدن شهناز، ما هر روز شاهد تعالی روح او بودیم. او دربارۀ شغل آینده اش معتقد بود که: «کار باید خوب باشد. عنوانش مهم نیست! این مهم است که کاری که انجام می دهی، برای رضای خدا باشد.» در جهاد مشغول بود و از کارش راضی و خوشحال به نظر می رسید. او و دوستانش بابت زحمات هایشان، هیچ مبلغ و حقوقی هم از جهاد نمی گرفتند. به کارهای عام المنفعه و خیرخواهانه علاقۀ زیادی داشت. مثلاً وقتی برای تدریس به شلمچه یا به جهاد می رفت، اگر با مستضعفی برخورد می کرد، او را به خانه می آورد و برایش شب ها خیاطی می کرد. به اموال عمومی و حق الناس بسیار حساس بود. خانه هایی بودند که با اموالشان مصادره شده بود. به کسانی که در آن خانه ها رفت و آمد داشتند، دائما تذکر می داد: «دست به وسایل این ها نزنید.» عاشق امام خمینی ره بود. خیلی دوست داشت به تهران بیاید و امام را ببیند. شهناز با تمام خستگی ها و مشغولیت هایی که داشت، به کارهای هنری علاقۀ زیادی داشت. در اوقات فراغت، خیاطی می کرد. گلدوزی، قلاب بافی، ماشین نویسی و اخذ گواهی نامۀ رانندگی، از دیگر هنرهای شهناز بود. آخر سری هم که به تهران آمدیم و مدتی قبل از شهادتش هم می گفت دوست دارد دورۀ لحاف دوزی با پشم شیشه برود. منشی به زیبایی و دلفریبی گل سرخ به نماز جماعت علاقۀ زیادی داشت. نماز ظهر را در مسجد حضرت زهرا (س) و نماز مغرب را در مسجد امام زمان (عج) می خواند. نماز غفیلۀ ما بین نماز مغرب و عشا را بسیار دوست داشت و ترک نمی کرد. شب های جمعه، حال و هوایی عجیب داشت! می رفت گوشه ای و دعای کمیل می خواند و اشک می ریخت. می گفت: « مادر! بگذار بروم گوشه ای که اگر اشکی ریختم، خواهر و برادرم نبینند و ناراحت نشوند. جوان هستند و باید کم کم متوجۀ این مسائل بشوند. شهناز هرگز دروغ نمی گفت و عصبانیتی از او به یاد ندارم. در حرف زدن و انتخاب جملات، بسیار دقت می کرد تا اگر به کسی حرفی می زند، او را ناراحت نکند. اگر کسی را ناراحت و عصبانی می دید، سعی می کرد آرامش کند و این صفت، الآن برای خواهرانش به یادگار مانده است. آنها شهناز را الگوی خود قرار داده اند. دوستان صمیمی اش را به یک چشم نگاه می کرد و برایش فرقی نداشت. به همنشینی با کسانی که سواد بالایی داشتند، رغبت بیشتری نشان می داد. جذابیت اخلاقی و وجهۀ خوبی هم میان اعضای خانواده و هم در بین دوستانش داشت. در مکتب قرآن، خانم “عابدینی” هم به او خیلی علاقه داشت. خانم “عابدینی” می گفت: «محبت می بینیم که محبت می کنیم.» شب شهادتش، گفتگوی جالبی با شهناز محمدی زاده داشت. این شهید به شهناز می گفت: «خوش به حال تو؛ قدت کوتاه است و کندن قبرت زیاد طول نمی کشد، ولی من قدم بلند است و کلی طول می کشد تا قبرم آماده شود!» شوخی های آنها از این باب بود. انقلاب را از نوجوانی شناخت قبل از پیروزی انقلاب اسلامی، پخش اعلامیه و تکثیر نوارهای امام خمینی (ره)، از کارهای انقلابی شهناز و برادر شهیدش حسین و شهید محمدرضا ربیعی بود. فعالیت شان را در حسینیۀ اصفهانی ها انجام می دادند. درآمد و خرج این کارها از جیب خودشان بود. برای بالا بردن ضریب امینت کارشان، پخش نوار و اعلامیه ها را به شهره هم سپرده بودند. او چون کوچک بود، کسی شک نمی کرد و امانتی ها به دست کسانی که باید تحویلشان می داد، می رساند. اوایل سال 59، یکبار قسمت شد به دیدار امام خمینی بروند. شهناز از این دیدار برایم تعریف کرد: «در اتاق ساده، سرد و نمناکی نشستیم. لحظاتی بعد، عروس امام، علاءالدینی آورد و در اتاق گذاشت و بعد هم امام را همراهی کرد تا ایشان به تشکچه ای نشستند. می گفت: مادر! دلم می خواهد فقط یک دفعه خدا زنده بگذارم تا چهار گوشۀ تشکی که امام روی آن نشسته بود را ببوسم. خرمشهر، باز هم سکوی پرواز جنگ که یکدفعه شروع شد، ما قصد مسافرت به شمال را داشتیم. شهناز وقتی خبر را در روزنامه خواند، گفت: «من به شمال نمی آیم! با تصمیم شهناز، 28 شهریور، همۀ مان آمدیم خرمشهر. انتظار نداشتیم جنگی صورت بگیرد. یادم می آید آن روزی که خیابان طالقانی را بمباران کردند، ‌سه چهار نفری به بیمارستان رفتند و تا صبح آنجا ماندند. بعد هم کارشان شده بود رسیدگی به بیمارها و کفن و دفن کشته ها… شهناز در مدتی که کمک های اولیه را دیده بود و در خرمشهر به مجروحان رسیدگی می کرد، جان خیلی ها را نجات داده بود. یکی از آنها سربازی بود که برایم تعریف کرد چگونه شهناز با قرار دادن اعضاء‌ و جوارح بیرون ریخته از شکمش، نجاتش داده بود. دربارۀ شهادت شهناز برایم اینگونه تعریف کرده اند که: « ساعت دو بعد از ظهر هشتم مهر ماه سال 59، جلوی مکتب قرآن توپ می زنند و او و دوستش شهناز حاجی شاه، با هم شهید می شوند و وقتی خودمان را به نزدیکی مکتب رساندیم، گفتند: دو تا از خواهرها شهید شده اند، ولی نمی دانیم چه کسانی هستند. وقتی رفتم مسجد، همه گفتند خانوادۀ شهید حاجی شاه آمدند… . از “شهید محمود احمدی” و شهید “محمد جهان‌آرا” پرسیدم: بچه ها کجا هستند؟ گفتند: حسین که رفته پیش پدرش و ناصر هم نمی دانیم کجاست. گفتم : چیزی شده؟ گفتند نه! گفتم: آقای جهان آرا! تو خودت خوب می دانی که من چند سال است با این بچه ها هستم ـ منظور فعالیت های انقلابی و خطرهای آن ـ و آمادگی همه چیز را دارم. گفت: شهناز مجروح شده و توی بیمارستان است و حسین (شهید حسین حاجی شاه) هم رفته پیش پدرش ببیند اجازه می دهد پای شهناز را قطع کنند! چون خمپاره خورده. گفت: عزیزم، برای عمل که اجازه نمی خواهند! بگو شهید شده. مرا ببرید تا ببینمش. گفت: نمی توانیم امشب تو را ببریم. فردا می بریمت بیمارستان. به من نگفتند شهناز ما هم شهید شده، اما شبش خواب دیدم شهناز آمد؛ از جایی می خواستیم رد شویم؛ انگار تیغ بود و شهناز گفت: مادر دستت را بده. دستم را گرفت و از آنجا بلندم کرد و به طرف دیگر گذاشت. وقتی که کمی رفتیم، گفت خدا کند حسین زود بیاید… فردا عصر ساعت 2 بعد از ظهر، من و خواهرش چادرها را به کمر بستیم و همراه برادر شهیدش ناصر و برادر کوچکش علیرضا و حسن علامه، او را تشییع کردیم. قبرهایی که کنده بودند، کم و پر از آب بودند. خودم داخل قبر رفتم و در قبر خاک ریختم و مشما گذاشتم. وقتی خواستم او را در قبر بگذارم، چون پیکرش تکه تکه شد و در مشما جمع شده بود، با چادرش دفنش کردیم پسر کوچکم (علیرضا) دلش نیامد. خودم و ناصر، دو سر مشما را گرفتیم و درون قبر گذاشتیم، ولی از بس توپ می زدند، بیشتر نگران حال زنده ها بودم و از شهناز خواستم که شب اول قبر دعا کند که اماممان ـ امام خمینی ره ـ، جلوی کشورهای خارجی مسلمان و کافر پیروز شود. با صلوات های پیاپی، سر و ته مشما را باز کردم. همانطوری که با شکر خدا، سرش را در گهواره گذاشتم، همانطور با شکر خدا در قبر گذاشتم. از شهید محمود احمدی و شهید جهان آرا خواسته بودم وقتی شهناز را دفن کردم، بگذارید خودم کارها را انجام دهم. نگذارید حسین زیاد آفتاب بخورد! در خوابی که دیدم، شهناز گفته بود خدا کند حسین زود بیاید. فهمیده بودم حسین هم به زودی شهید می شود و او هم 59/8/4 به شهات رسید و به خواهرش پیوست.

زندگینامه شهید نسرین افضل

دگر بار سخن از شهیده ای است شاهد برقلّه بلند تاریخ انقلاب اسلامی از فاضله گرانقدری که کیمیای سعادت را در پیروی از زینب بدست آورده و تاج شهادت را با انگشتان سیدالشهداء مولا و برادر ارجمند زینب (س) بر سر نهاده است .

او با شهادت خود به ائمه معصومین و فاطمه زهرا(س) و زینب کبری(س) گفت که من برای شما زینت بودم .

اواز نسترن زار فضیلت آمده بود و عطر باغ و بهار صداقت با خود داشت . از چشمه ی خورشید ، زلال نیایش و ستایش می نوشید و پروازش به گلگونی شقایق و شقایق زاران بود . وقتی از باران نور و نیایش ، سرشار از طراوت شده بود ، لاله زاران به داغ جان سوزش عاشقانه سوختند.

پرهیزکاران و پارسایان در بوستان سحر و سپیده ، به نکهت ندبه و انابه ، بوی بهار اخلاص می گرفتند و زایران ضریح احمدی به زمزم زیارت ، دلی مهتابی داشتند و درشیراز و درخانه ای که آفتاب آیین محمّدی (ص) برآن می تابید و چلچراغ دوستی خاندان عصمت و طهارت در آن روشن بود و بوی خوش صفا و صداقت می داد، نوزادی سپید سیرت ، چشم آیینه گونش را به جهان آفرینش می گشاید ودر کانونی گرم و پرمحبّت ، گام  می گذارد و به یمن میلادی مسرّت بخش ، نام «نسرین» را بر او می نهند.

نامش نسرین که وجودش عطر نسترن انقلاب اسلامی را میپراکند و فاضله ای بود که در ردیف افضل ترین زنان شهید انقلاب اسلامی مان قرارگرفت .

وی روزها و سال های شیرین و شهدانگیز کودکی را به عطر رأفت و عطوفت مادری    نیک روش و به همّت و اهتمام پدری مخلص و متدیّن  می گذراند؛ سپس درمدارس شیراز ، تحصیلات دوره های ابتدایی و راهنمایی را به پایان می رساند و به برکت و بهره ی معارف و تعالیم عالیه ی اسلامی ، زندگی عزّتمندانه و شرافتمندانه ی خود را ادامه می دهد و حجب و نجابت ،زیور و زینت جانش می شود وبا گزاردن فریضه هایی چون نماز و روزه ، روح و روانش را شادی و نشاط می بخشد .

نسرین با ورود به دبیرستان ، به عنوان یکی از دانش آموزان پر شور و باشعور ،بر بسیاری از نابسامانی هادر رژیم شاه ، خردمندانه اعتراض می کند و برنامشروع بودن حکومت خروش بر می دارد تا آن جا که یک بار نیروهای امنیّتی اورا مورد تعقیب قرار می دهند و به جستجویش می پردازند. ایمان و استعداد شکوفای او باعث شد که با معدل 18موفق به اخذ دیپلم گردد.

وی با روحی سرشار از پیوستگی به درگاه احدیّت کمر به خدمت خلق خدا بست و قدرت خویش را صرف خدمت در کمیته امداد و کمیته امام  و سپاه و جهاد سازندگی نمود وی مطلوب خود را در جهاد سازندگی یافته و با خدمت به محرومترین قشر جامعه بیشترین قرب به پروردگار را برای خود کسب مینمود .

وی در نخستین تلاش های خداپسندانه اش ، به عنوان جهادگری آراسته به گوهر اندیشه و خرد در یکی از روستاهای مجاور شیراز «روستای دودج» برای زنان و دختران جوان آن دیار به برگزاری کلاس های فرهنگی همّت می گماردوآنان رابااصول ومعارف انسان سازاسلام مأنوس ومألوف می کند؛ سپس فعّالیّت پر بارش را در روستای دیگر «دشمن زیاری» ادامه می دهد و در منطقه ی «فراشبند» از توابع استان فارس به برگزاری نمایشگاه عکس و کتاب مبادرت می ورزد.

درآغاز سال 1360 نسرین از فقر فرهنگی شدید کردستان آگاه شد و با برادر بزرگوارش احمد افضل (مفقود الاثر) درمورد رفتن به آنجا به مشورت پرداخت و درهمین زمان بود که جهاد اعلام کرد که جهت رشد هر چه بیشتر فرهنگی خواهران در کردستان احتیاج است که تعدادی ازخواهران متعهّد به آن خطّه عزیمت نمایند و مجدّانه به کار بپردازند .

دگر بار شهیده افضل فضیلت الهی خویش را هویدا کرد و باکوشش فراوان خواهران دیگری راجمع کرده وبا مشورت باعلمای شهر راهی کردستان شد.

با ایمان و اخلاصی که داشت و خداوند به مشابه آیه :

اِن الذینَ آمنوا و عَملواالصالِحات سَیَجعَلَ لهُم والرحمَنُ ودا…                                                                   سوره مریم (96)

همانا آنانکه ایمان آوردند و عمل صالح انجام دادندخدای رحمان آنها را محبوب میگرداند .

به وعده همیشگی خود با او عمل کرد ودرهمان روزهای اول مستقر شدن درمهاباد ودراولین برخورد این خواهر شهید با زنان مهابادی محبت او را دردل آنان جای داد وکلامش را پرنفوذ ساخت تا دعوت به حق و تقوی نماید چیزی نگذشت که گوهر وجود وقف الهی شده نسرین عزیز بر همه نمایان شد و همه ارگانها سعی در به خدمت گرفتن او داشتند و او که هدفش به جزقرب الهی نبود تا آنجا که توان داشت ارگانها ضعبف و مردم محروم آنجا را توان الهی می بخشید حتی وقت استراحت شبانه خویش را در فرمانداری و برای تقسیم کوپن های مردم مهاباد صرف مینمود گاهاً تا نیمه های شب با وجود خطرهای فراوان آن شهر که چون شهر به تاراج رفته دراختیار ضدانقلاب بود برای آموزگاران متعهد آن دیار جلسه میگذاشت .

درشهریور ماه سال 1360 خبر پیوستن برادر بزرگوارش به تبار پیروان حسین(ع) راشنید و راهی شیراز شد ومطلع شد برادر ارجمندش که چون شمعی چراغ راه حزب الهیان شیراز بود به تنها به درجه رفیع شهادت نائل آمده که وجودگهربار او به شهیدان مفقود الاثر انقلاب پیوسته وبرادر جسم خاکی خود را بخاطر اثبات عشق به حسین(ع) به خانه بازنگرانیده است .

نسرین دل مادر را مملو ازغمی زهرا گونه یافت وبرای تسلی دل او چند صباحی درکنارمادر ماند ،امااواکنون دیگرنسرین تنهانبودکه بازینب کبری(ع) دست بیعت داده بود و پیام برادر را بردوش می کشید .

با مسئولیتِ سنگینِ ابلاغ اندیشه شهدا اندیشه برادر شوق آرمیدن در جوار زینب و ملاقات برادر ارشد ، دیدار زهرا و بوسیدن دستان حسین او را آرام نگذاشت و دگر بار به مهاباد بازگشت و با شوق پیوستن به او  به امید آنکه خداوند او را برگزیند به کار بیشتر پرداخت از صبح تا شام از شام تا صبح از سپاه گرفته تا جهاد سازندگی ، بنیاد امور جنگ زدگان ، فرمانداری ، آموزش و پرورش ، سپاه پاسدارن به مجاهدت پرداخت .

وی اکنون تنها کسی است که لایق برای پست تبلیغات و انتشارات سپاه در مهاباد است زیرا مقاوم ، پرکار با تقواست ، مدتی این مسئولیت را میپذیرد و درعین حال به دیگر ارگانها نیز رسیدگی میکند و بعد بخاطر نیاز شدید آموزش و پرورش با سِمَت معلم تربیتی شروع بکار میکند و با این مسئولیت معلمین را نیز آموزش میدهد و یک دوره از معلیمن نهضت سواد آموزی نیز از جمله افرادی بودند که از فضل او بهره مند شدند.

درنخستین روزهای بهار سال 1361 که عطر گل های محمّدی ، بوی خوش شهیدان را همراه داشت ، با یکی از جوانان مجاهد مؤمن که در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به خدمتی خالصانه مشغول بود، پیمان ازدواج    می بندد و زندگی شیرین و مشترک خود را آغاز می کند .

در نخستین سال های انقلاب که مهاباد در آرامش مطلوبی به سر نمی برد ، نسرین در نهضت سواد آموزی آن شهر ، فروغ خواندن و نوشتن را بردل و دیده ی سوادآموزان می افشاند ؛ زمان انتخابات به عنوان ناظر بر سر صندوق های رأی حاضر می شد ؛درکمیته ی امداد و بنیاد جنگ زدگان آن زمان به فعّالیّت می پرداخت ؛ به عنوان مربّی امور تربیتی در مدارس ، آگاهی و توان دانش آموزان را در زمینه های فرهنگی و مذهبی می افزود و آن گاه که به کاشانه اش باز می گشت ، با ذوق و ظرافتی ستودنی ، خانه ی ساده و بی پیرایه را به بهشتی روح بخش تبدیل می کرد .

نسرین فاضله بانویی که پیوسته جمله ای ازدعای امیرمؤمنان حضرت علی (ع) « الهی قلبی محجوب و نفسی معیوب» بر ذهن و زبانش جاری بود وبا توسل جستن به نیایش وستایش ، گلشن جانش را عطر آگین می کرد و با شیدایی و مشتاقی محافل و مجالس ذکر و ثناء خداوندی را برگزار و دیگران را نیز برای شرکت در آن تشویق و ترغیب می کرد .

ودرآخرین شب فروزندگی اش در آن لحظاتی که در تب میسوخت از همسر عزیزش خواست که او را به مجلس دعای توسل برساند و همسر بخاطر مریضی سعی دارد که او را وادارد که استراحت کند اما او وجودی است که خستگی نمی پذیرد و مریضی نمیداند و چگونه آنجا که ذکر حق است او نباشد .

چگونه آنجا که دست بدامان ائمه معصومین پیوند میخورد و مدد می یابد او حاضر نباشد آنجا که آرزوها جامه عمل میپوشد و پیوند غیب و شهود ، تحقق می یابد وپرده ها می درد و رازهای نادیدنی با چشم دنیادیده میشود ، او غائب باشد همسر را راضی و در مجلس انس به خدا شرکت میکند به گواه دوستانش آن شب مثل همیشه او بشدت منقلب میشودکسی چه می داند شاید درهمان حال ملائک تهنیت و سلام به او را گفتند و پیام وصال و لقا را آوردند .

   دعا پایان می یابد همه جهت مراجعت به اتومبیل سوار میشوند و نسرینِ انقلاب پیش می آید . یکی از خواهران را از جای بلند میکند و میگوید اینجا جای من است و خودمی نشیند .

اتومبیل حرکت میکند و نسرین آغاز حرکت خویش را در عالم ملکوت   می بیند دست پلید آمریکا از آستین عوامل گروهکها بیرون آمده و دیگر بارگلی از باغ انقلاب اسلامی را پرپر میکند و عطر نسترن انقلاب دوباره تمام فضای مهاباد را که نه ، ایران را و نه همه جهان را میگیرد و افضل ما ، نه ، افضلِ زینب به آرزوی دیرین خود میرسد .

زندگینامه شهید سیده طاهره هاشمی

شهیده سیّده طاهره هاشمی در اوّل خرداد سال 1346 در روستای شهیدآباد (شهربانو محلّه) شهرستان آمل، در خانواده‌ای متدیّن و انقلابی به دنیا آمد و تحت تربیت پدر و مادری بزرگوارش که هر دو از سادات بودند، رشد و پرورش یافت.

  وی از کودکی با قرآن، نهج‌البلاغه و سایر کتب اسلامی اُنس و اُلفت خاصّی پیدا کرد و به دلیل جوّ  فرهنگی و مذهبی خانواده، روح تشنه‌اش با عمیق‌ترین مفاهیم دینی و معنوی سیراب شد.

سیّده طاهره از وقتی که نخستین گامها را برای آموزش در مدرسه برداشت؛ لحظه‌ای از مطالعه غافل نبود. عشق به مطالعه در کتب اسلامی و اندیشه های متفکّران بزرگ انقلاب، از او دختری با شعور و با درکی بالاتر از سنّش ساخته بود.

 

او بینش و بصیرت سیاسی بسیار قوییی داشت؛ به طوری که در محیط مدرسه علاوه بر کسب علم، به انجام فعالیّتهای سیاسی و تربیتی نیز میپرداخت.

سیّده طاهره و خواهرش، همیشه در صف مقدّم راهپیمایی‌های ضدّ رژیم حضور داشتند. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی نیز یکی از اعضای مؤثّر انجمن اسلامی و عضو فعّال پایگاه بسیج محلّه بود.

او دختری مهربان، دلسوز و دانش‌آموزی نمونه و موفّق و درسخوان بود و هرگز در ادای تکالیف واجب دینی کوتاهی نمی‌کرد و مستحبّات را تا جایی که می‌توانست، به جا می‌آورد.

به حجابش خیلی مقیّد بود. قبل از انقلاب هم با چادر به مدرسه می رفت. حتّی سرِ کلاس هم چادرش را از سرش برنمی داشت. مسئولان مدرسه به او گفته بودند : «این جا روسری هم حق نداری سرکنی،چه برسدبه چادر!».زیر بارنرفته بود.سیّده طاهره تا لحظه شهادت هم چادرشرا بر روسری اش سنجاق کرده بود.

سیّده طاهره در کارهای هنری چون خطّاطی، طرّاحی، گلدوزی، نگارش مقاله، تهیّه‌ روزنامه دیواری و نیز اداره برنامه‌های فرهنگی مدرسه بسیار موفّق بود و بسیاری از برنامه‌های فرهنگی، اجتماعی و حرکت‌های سیاسی مدرسه بر عهده‌ او بود.

او بسیار خوش فکر بود و طرح‌های زیبا و آموزنده‌ای را برنامه ریزی کرده و به بهترین شکل ممکن اجرا می‌کرد. برگزاری انتخابات نمادین برای بچه‌ها، راه‌اندازی کتابخانه مدرسه و اجرای نمایشنامه های انقلابی در قالب بازی های کودکانه از اقدامات به یاد ماندنی او است.

از ویژگی‌های کار هنری و گرافیکی طاهره که وی را ممتاز ساخته بود، قالب ها و محتوای انقلابی و سیاسی گرافیک بود. وی به خوبی مفاهیم سیاسی و انقلابی را به تصویر می کشید.

“ طاها“ تخلّصی بود که با آن آثار خود را امضا می کرد. تخلّصی که خیلی ظریف و دقیق از ابتدای اسم و فامیلش گرفته شده بود.

طاهره حتّی در برخورد با دانش‌آموزانی که تحت تأثیر تبلیغات گروهک‌های منحرف قرار گرفته بودند؛ بسیار مهربان، باحوصله و دلسوز بود و از فرط مهر و دوستی، آن‌ها را به خود جذب می‌کرد.

کارش را هرگز گردن کسی نمی انداخت. همیشه خودش کارهایش را انجام می داد؛ دقیق و سرِ وقت. عبادت و نمازهایش هم همینطور بود، نماز سرِ وقتش ترک نمی شد.

همیشه چهره خندان و شادابی داشت و پر جنب وجوش بود. غیر از آراستگی  ظاهر و رفتارهای معقول و مؤدّبانه، بسیار وقت شناس بود. وقتی با کسی قرار ملاقات داشت، سرِ وقت می رفت و او را معطّل نمی کرد. اگر قول می داد کاری انجام دهد، امکان نداشت زیر قولش بزند.

وقتی کاری را به او می سپردند، با این که فرصت کافی داشت؛ بلافاصله مشغول کار می شد. میگفت : «کار را نباید معطّل گذاشت؛ ممکن است بعداً فرصت پیش نیاید».

تکالیف درسی اش را پاکیزه و منظّم می نوشت. برای همین سرِ درس ریاضی، مدام معلّمش از او می خواست برود پای تخته و تمرین ها را حل کند.

روز ششم بهمن سال 1360 گروهک های معاند انقلاب اسلامی با اشغال شهر آمل با نیروهای بسیجی و مردمی درگیر شده بودند. این روز درست مصادف با عقد خواهرش بود.

شب تا صبح درگیری شدیدی بین اعضای ملحد اتّحادیه کمونیستهای ایران و  نیروهای مسلّح شهر به خصوص پاسداران اتّفاق افتاده بود. مدارس تعطیل شده بود و سیّده طاهره با جمع آوری دارو، رساندن نان به مدافعان شهر، در کمک به بسیجیان و پاسداران کوشا بود..

سرانجام درغروب روز ششم بهمن‌سال1360 درسنّ چهارده سالگی،درحال کمک به نیروهای مدافع شهر؛ در درگیری‌های خونین گروهک‌های معاند با نیروهای بسیجی و مردمیبا اصابت دو گلوله به گردن و قلبش به فیض شهادت نایل آمد.

زندگینامه شهید فهمیده

زندگینامه

tyle="color: rgb(68, 68, 68); font-family: Tahoma; font-size: 13.3333px; text-align: justify;">

محمدحسین فهمیده در اول اردیبهشت 1346 در شهر قم متولد شد.

در سال 1352 در دبستان روحانی قم مشغول به تحصیل شد.

سال تحصیلی به آخر رسیده بود. بوی تابستان می آمد. محمد حسین با معدل عالی قبول شده بود. در سال 1356 به کلاس اول راهنمایی مدرسه حافظ قم رفت.

در سال‌های 1356 و 1357 به پخش اعلامیه‌های رهبر کبیر انقلاب مبادرت می‌ورزید و در زمستان سال 1357 نیز در تظاهرات انقلاب اسلامی شرکت نمود.

در 12 بهمن سال 1357 موفق به دیدار مقام معظم رهبری شد.

آنها شهر قم را دوست داشتند ولی رفتن به تهران برایشان رویایی شیرین بود. دیدن خانة جدیدشان در کرج همه را خوشحال کرده بود.

روزی که برای اولین بار به مدرسه راهنمایی «خیابانی» کرج قدم گذاشت، به خود نهیب زد: همه بچه‌ها دوست تو هستند! هیچ کس غریبه نیست!»

آقای ناظم و معلم‌ها فرمان امام دربارة تشکیل بسیج را توضیح می‌دادند. محمد حسین و داوود روز ورود امام به وطن (12 بهمن) را به یاد می‌آوردند.

حسین! ده روزی که نبودی کجا بودی؟ آموزش جنگی هم آموزش رزمی، هم آشنایی با اسلحه و محیط و این طور چیزها.

پدر سرد و بی‌روح، پسرش را بوسید و تسلیم رفتن او شد.

محمد حسین همراه بچه های پایگاه مقاومت و داوطلب‌های دیگر به جبهه اعزام شده بود. برای فرمانده سخت بود که مغلوب محمد حسین شود. با هیچ حساب و کتابی نمی‌توانست حرف او را بپذیرد. با حرف‌هایی که می‌زد بچه‌ها فهمیدند که او از یک جنگ چریکی موفق برگشته است. همه فکر می‌کردند. بعد از نشان دادن آنهمه دلاوری و جسارت چاره‌ای جز موافقت با خواستة او نیست.

محمد حسین و نوجوانی دیگر به خط مقدم اعزام شدند؛ محمد حسین و محمد رضا شمس.

در میان صفیر گلوله‌ها، انفجار خمپاره‌ای محمد حسین و محمد رضا را از جا پراند. چند روزی در بیمارستان ماهشهر بستری شدند. محمد حسین و محمد رضا هم خسته از تحمل محیط بیمارستان بی‌صبرانه به خرمشهر بازگشتند. بار دیگر فرماندهان باید جثه لاغر و نحیف محمد حسین را محک می‌زدند.

محمد حسین به همراه رزمندگان دیگر در آخرین لحظه‌ها به استقبال کسانی رفتند که تازگی عقب نشسته و آماده می‌شدند تا با توان بیشتری به میدان برگردند.

ناگهان محمد حسین آهی سرد از اعماق دل کشید. یک پای محمد حسین به فرمان او نبود اما پیش‌ می‌رفت. تانک‌ها به چند قدمی او رسیده بودند. نارنجکی را که در مشت گرفته بود از ضامن آزاد کرد. بعد خم شد و نارنجک را روی جیب نارنجک‌ها فشرد. و بی‌درنگ خود را زیر شنی تانک انداخت.


سال شمار زندگی


 1346: (اول ادریبهشت) ولادت – در شهر قم

 1352: ورود به کلاس اول دبستان- دبستان روحانی قم (کریمی)

 1356: (خرداد) پایان دورة ابتدایی

1356: (مهر) ورود به کلاس اول راهنمایی- مدرسه راهنمایی حافظ قم

 1356: (مهر) ورود به کلاس دوم راهنمایی- مدرسه راهنمایی حافظ قم

 1357: پخش اعلامیه‌های رهبرکبیر انقلاب اسلامی

 1357: (دوازدهم بهمن ماه) دیدار با مقام معظم رهبر انقلاب اسلامی

 1358: (تابستان) هجرت به شهرستان کرج و جدایی از زاد و بوم خود.

1358: (تابستان) نام نویسی در کلاس سوم راهنمایی- مدرسة راهنمایی شهید «محمد خیابانی» کرج

 1358: (پنجم آذر ماه) عضویت در بسیج دانش‌آموزی

 1359: (تابستان) شرکت در آموزشهای رزمی

 1359: (بیست و پنجم شهریور ماه) کسب اجازه از پدر و مادر برای حضور در جبهة جنگ

( 1359: ( بیست و ششم شهریور ماه) اعزام به جبهة جنگ و حضور در خاک خرمشهر

روزهای نخستین ورود به جبهة: جلوگیری از او در خط مقدم

امتحان اول( نفوذ به خط نیروهای دشمن و …) قبل از گرفتن اجازه حضور در خط مقدم

 1359: (نخستین روزهای اعلام تجاوز نظامی ارتش عراق غروب سی و یکم شهریور ماه) حضور رسمی در جبهه نبرد، همراه با محمد رضا شمس

: (هفته اول مهرماه) زخمی شدن و اعزام به بیمارستان ماهشهر

چند روزی پس از بهبودی: ترخیص از بیمارستان و بازگشت به جبهه.

پس از مراجعت به خرمشهر: جلوگیری دوباره از اعزام او به خط مقدم.

یکی دو روز بعد: بازگشت به خط مقدم و مبارزه در کنار محمد رضا شمس

 1359: (بیست و هفتم مهرماه) مقاومت در برابر حمله‌های دشمن

 1359: (بیست و هفتم مهرماه) زخیم شدن مجدد در خط مقدم

روزهای نبرد رو در رو با دشمن: (بیست و هفتم مهرماه) امتحان آخر

 1359: (بیست و هفتم مهرماه) آخرین پرواز- شهادت در کوت شیخ- نزدیک ایستگاه راه آهن خرمشهر خاکسپاری در بهشت زهرا، تهران.





روز شهادت محمدحسین فهمیده

ین فهمیده در چنین روزی در سال 1359 به در جه رفیه شهادت نایل آمد . محمد حسین در اردیبهشت سال 1346  در خانواده ای مذهبی در محله پامنار قم دیده به جهان گشود . وی دوران کودکی خود را در همان شهر گذراند و در سال 1352 به مدرسه رفت . سال پنجم ابتدایی به دلیل انتقال خانواده اش به کرج ، به این شهر آمد . در بحبوحه جنگ تحمیلی روح او نیزهمچون صدها جوان ونوجوان عاشق این کشور به تلاطم در آمد و در نخستین روز های جنگ تحمیلی تصمیم گرفت که به جبهه برود . وی علیرغم مشکلات فراوان و صغر سن ، خود را به جبهه های نبرد حق علیه باطل رسانید و در این زمان بود که با توجه به کوچکی سن رشادت های بسیاری را از خود نشان داد . کیفیت شهادت او را به این گونه توصیف کرده اند : وی و رفیق همرزمش محمد رضا شمس ، در سنگر بودند که توسط تانک های رژیم بعثی محاصره می شوند . محمد رضا شمس دوست و همسنگر حسین در این میان زخمی می شود و حسین با سختی و مشقت بسیار او را به پشت خط می رساند . وی به جایگاه قبلی خود برگشته و می بیند تانک های عراقی به طرف رزمندگان در حال حرکت اند . حسین در حالی که تعدادی نارنجک به کمرش بسته بود به سمت تانک ها حرکت می کند . تیری به پای او می خورد واو از ناحیه پا مجروح می شود . وی با این حال خود را به تانک می رساند و با استفاده از نارنجک موفق می شود ، تانک را منفجر کند . با این انفجار سایر تانک ها دست به عقب نشینی می زنند . هنگامیه که خبر شهادت دلیرانه آن طفل دوازده ساله از صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران پخش می شود ، حضرت امام خمینی ره در پیامی می فرمایند : رهبر ما آن طفل دوازده ساله ای است که قلب کوچک خود که ارزشش از صد ها زبان و قلم بزرگتر است با نارنجک خود را زیر تانک دشمن انداخت و آن را منهدم کرد و خود نیز شربت شهادت نوشید . پیکر او در بهشت زهرای تهران قطعه 24 ردیف 44 شماره 11 مدفون است . هشتم آبان ماه یاد آور ایثار و دلاور مردی نوجوان با ایمانی است که با عشق به ولایت و اسلام و برای بیرون راندن دشمنان متجاوز بعثی از خاک میهن اسلامی ، با جانفشانی حماسه ای آفرید که در تاریخ هشت سال دفاع مقدس چون ستاره ای می درخشد و به سایر دانش آموزان و نوجوانان درس وفاداری و ایثار می آموزد.

زندگینامه شهید سید محمد سعید جعفری

 
سید‌محمد سعید جعفری‌کرمانشاهی در روز 18 بهمن‌ماه سال 31 در قصرشیرین و در ایام تصدی پدرش بر گمرک خسروی به دنیا آمد، سلسله وی از سادات قدیمی و اصیل کرمانشاه بود و با چهل واسطه به امام حسن ابن علی ابن ابیطالب‌(ع) می‌پیوست.

سعید در سن 7-8 سالگی به همراه خانواده ساکن کرمانشاه شد و تحصیلاتش را در همانجا شروع کرد و همزمان با دروس دبستان، حفظ و قرائت قرآن کريم و آموزش احکام شرعی را از ايام دبستان نزد مربی قرآن مرحوم ميرزا علی اصغر بهمانی آغاز نمود، تا بدانجا که در همان سنین اندکش 2-3 بار ختم قرآن نمود و حتی بعضی اوقات مخاطبانش را با قرآن جواب می داد.

هوشمندی سعيد از ايام کودکی منجر به اشتغال همزمان او در دروس کلاسيک تا اخذ ديپلم رياضی و پذيرش دوره کارشناسی و آموزش های دينی و مذهبی گرديد تا بدانجا که از ۱۶ سالگی رسماً در مساجد و جلسات دينی به سخنرانی می پردازد._هرچند اولین سخنرانی ایشان در سن 12 سالگی و در روز ولادت امام علی(ع) بر روی منبر مسجد آیت الله بروجردی با موضوع شرح یکی از خطبه های نهج البلاغه بوده است._از نوجوانی آموزشدروس حوزوی را در نزد روحانيت کرمانشاه آغاز می نمايد و از محضر اساتيدی چون شهيد محراب آيت الله عطاء الله اشرفی و شهيد آيت الله بهاءالدين کنگاوری(محمدی عراقی) و آيت الله مجتبی حاج آخوند و نيز آخوند ملاعلی معصومی همدانی(استاد عرفان شهید جعفری که ایشان برای استفاده از درس این عالم ربانی به همدان رفت و آمد می کردند.) و استاد علی حجتی کرمانی(از علمای تبعیدی به کرمانشاه) تا آغاز دروس خارج استفاده علمی می نمايد.

ایمان و توکل بر خدا، پشتکار، استعداد، نفوذ کلام و اطمینان به نفس او از ایشان شخصيتی اثرگذار بر مردم می سازد. سعيد خوش سيما و خوش سيرت است. لبخندش قفل دلها را می گشايد و در متن مردم نفوذ فوق العاده می يابد. حتی در ميان اهل سنت و نيز شيعيان اهل حق(طایفه ای که در بیان شأنیت حضرت امام علی(ع) دچار غلو شده اند) هم صاحب وجاهت است. همزمان او به مبارزه و مناظره با مروجين مکاتب انحرافی، میسيونرهای مسيحی و مبلغان بهايی و گروه وحدت نوين جهانی که رهبری آن در کرمانشاه مستقر بود می پردازد. شايد نخستين فعاليت سياسی او به پخش اعلاميه های امام در خرداد ۴۲ و زمـان کودکی بـرمی گردد.

شهيــد سپهبدعلی صياد شيرازی در سال۱۳۵۰در جریان دعوت شهید جعفری(اعلی الله مقامه)از نیروهای مذهبی برای مبارزه با رژیم طاغوتی با ايشان آشنا می گردند و اين آشنايی را نقطه عطفی در تغيير مسير زندگی خويش دانسته می گويد: «آشنايی من با سعيد آغاز آشنايی من با مربيان دينی بود؛ سعید برای من همچون پلی بود به جهان معرفت و معنويت.»

این سید الهی و شهید والامقام بسیار شجاع و نترس بود به گونه ای که شهيد صياد(اعلی الله مقامه) از موضع علنی ايشان در مخالفت با رژيم از همان زمان(در زمانی که هنوز مبارزات انقلابی اوج نگرفته بود و موضع گیری ها علیه شاه به آن صورت علنی نشده بود) اظهار تعجب می نمايد.

سعيد جعفری با شجاعت تمام در زمان اوج قدرت رژیم پهلوی و در هنگام جشن های 2500 ساله، همه جا در سخنرانی های خود از مبارزه و قيام سخن می گويد فلذا از سال ۱۳۵۲ مورد گزارش هفتگی ساواک قرار می گيرد (اسناد ساواک). از سال ۱۳۵۳ فعاليت های خود را به منطقه غرب گسترش می دهد و سخنرانی های متعدد در استانهای ايلام، کردستان، همدان و تهران برگزار می نمايد.

سید سعید در سال 53 با همسری مؤمنه، فداکار و وفادار ازدواج می نمايد و در سال ۵۴ صاحب فرزند می گردد و نام آن را صالح می نهد که به حمد الله ایشان از رهروان صدیق پدر بوده و امروز از اساتید متعهد و متخصص کشور می باشد.

 فعاليت های سياسی و فرهنگی و جلسات سخنرانی ایشان در مساجد و دانشگاه های کشور و در جلسات آموزشی خصوصی شهيد منجر به تربيت شاگردان فراوانی می گردد که تا پايان عمر به شهيد دلبستگی مي یابند.

ایشان در سال 56 با همکاری علمای ذی نفوذ، بازاریان و ثروتمندان خیّر کرمانشاه مجموعه ای را برای کمک رسانی به فقرا و مستمندان راه اندازی می نمایند که بعدها آن را «شورای یاوری تهیدستان»میخوانند.

ارتباط وسیع ایشان با روحانیت و نقش محوری او به عنوان حلقه رابط میان علمای منطقه منجر به تشکیل جامعه روحانیت کرمانشاه در سال ۵۶و جامعه روحانیت غرب کشور و نیز مجمع روحانیون تبعیدی در سال ۵۷می گردد. صدور دهها اعلامیه ضد رژیم با پیگیری ایشان و همکاری بسیار فعال علمایی چون آیت الله جلیلی، آیت الله نجومی، حجت الاسلام علی کرمانی و … صورت می پذیرد و در همین مسیر شهید عزیز شبکه وسیعی را در غرب کشور به منظور تهیه، آماده و انتشار اعلامیه های ضد شاه با نظارت و همراهی آیت ا… سید مرتضی نجومی مهیا نموده با اوج گیری خیزش ملت نقش اساسی در سازماندهی مراسم و تظاهرات و جلوگیری از انحراف حرکت و شعارها در منطقه ایفا می نمایند.

شهید جعفری در سال ۱۳۵۶فاز نظامی فعالیت های خویش را آغاز نموده ۷ گروه مخفی برای فعالیت های تهاجمی و آموزش استفاده از تسلیحات نظامی تشکیل می دهد. شبکه ۷ گانه تحت امر ایشان نیز اکثر مراکز فساد و مشروب فروشی ها را در منطقه به تعطیلی می کشاند و رشد انقلاب در منطقه غرب سیری شگرف می یابد. از این زمان استاد شهید تحت تعقیب ساواک قرار می گیرد. در جریان فتنه سالار جاف و تعرض چماقداران او به مردم که با سکوت و حمایت ضمنی شهربانی در شهرهای مختلف غرب کشور توأم است شهید جعفری به تدارک تحصن بزرگی از علما و بزرگان منطقه در کرمانشاه می پردازد که در این زمان دستگیر و زندانی اما تحصن با موفقیت برگزار و بعد از سه روز تحصن با برآورده شدن خواسته های متحصنین پایان می گردد. در زندان پیشنهاد بورس تحصیلی خارج از کشور را نمی پذیرد و به جهت فعالیت مذهبی در دوران زندان تحت شکنجه قرار گرفته دست به اعتصاب غذا می زند. اما با آزادی زندانیان سیاسی استاد شهید نیز بعد از یک ماه و اندی آزاد می گردند. به محض آزادی با متشکل کردن شاگردان و جوانان متدین و متعهد شهر کمیته حفاظت شهری کرمانشاه را در اول آذر ماه ۵۷ راه اندازی نموده شهر رابه ۱۴ منطقه حفاظتی تقسیم و برای هر بک از گروه ها یک مسئول می گمارد و مقر و پایگاه هر یک از حوزه های استحفاظی را مسجد آن منطقه قرار میدهد و پایگاه مرکزی کمیته ها نیز تحت نظر آیت الله جلیلی در مسجد آیت الله بروجردی مستقر می شود. رادیو مسکو سقوط انتظامی کرمانشاه و تشکیل نخستین کمیته حفاظت شهری به وسیله جوانان شهر را گزارش می کند. به جهت عدم امکان آموزش مسلحانه و استفاده آشکار سلاح در ساعات حکومت نظامی، شهید جعفری پایگاه مخفی ای را در نیمه دوم آذر ماه در ارتفاعات برفگیر«خورین»حد فاصل کرمانشاه-کامیاران راه اندازی نموده نخستین آموزش متمرکز نظامی نیروهای انقلاب و هسته اولیه مجموعه ای که بعدها آن راسپاه پاسداران نامیده اند تحت آموزش های سرگرد علیداد همتی به عنوان مسئول آموزش نیروها -که در این امر نقش بسیار ارزنده ای داشتند- شکل می گیرد. در دیماه نیز پایگاه دیگری را در چغانرگس حد فاصل کرمانشاه و ماهیدشت ایجاد و گروه دیگری در آن مشغول آموزش می گردند. تعدادی از نیروهای آموزش دیده این دو مجموعه در نیمه دوم دیماه ۵۷ به منظور کمک به حفاظت جان امام (ره) به تهران اعزام می گردند. همراهی این گروه با سایر مرتبطین حلقه کرمانشاه در تهران نهایتاً منجر به تشکیل کمیته مسجد قبا زیر نظر آیت ا… شهید دکتر مفتح می گردد. با پیروزی انقلاب اسلامی شهید جعفری اردوگاه پیش آهنگی خضر زنده را به پادگان آموزش نظامی تبدیل کرده نیروهای پادگانهای خورین و چغانرگس را در آنجا مستقر و با عنوان «پاسداران انقلاب اسلامی» شروع به فعالیت می نمایند. این پادگان همینک با نام پادگان شهید منتظری بزرگترین پادگان آموزشی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در کشور است.

این شهید بزرگوار در ابتدای پیروزی انقلاب با همکاری و قضاوت آیات عظام عبدالجلیل جلیلی، شهید بهاءالدین کنگاوری(محمدی عراقی)، و عبدالخالق عبدالهی دادگاهی اسلامی برای اجرای حدود و اعمال تعزیرات شرعی تشکیل می دهند که هسته اولیه دادگاه انقلاب کرمانشاه می گردد.

در اوایل اسفند ماه ۵۷ شهید جعفری به خدمت امام راحل (ره) رسیده گزارشی از نیروهای آموزش دیده در پادگانهای خورین و چغانرگس و خضرزنده، ارائه و امعان نظر امام (ره) برای تجهیز تسلیحاتی این نیروها و راه اندازی یک نیروی نظامی مستقل –که در واقع همان پیشنهاد تأسیس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی توسط شهید جعفری(رضوان الله تعالی علیه)به امام خمینی(ره) بود- و توجه بیشتر مسوولان به مسائل کردستان را تقاضا می نمایند که منجر به ارجاع ایشان به آیت ا… حسن لاهوتی و شهید سپهبد ولی ا… قرنی از سوی امام (ره) می گردد. آیت ا… لاهوتی در اسفند ماه ۵۷ برای دیدار از پادگان خضرزنده و اقدامات به عمل آمده به کرمانشاه سفر می نمایند و با تشدید درگیری ها در کردستان و سقوط منطقه شهری سنندج و محاصره پادگان آن به وسیله گروهکها، تسلیحات گسترده این پادگان در شرف تصرف گروهکهای معاند با نظام قرار می گیرد –که اگر نبود آن فرماندهی شهید جعفری و رشادتهای نیروهای تحت امر ایشان، و پادگان سنندج به تصرف گروهک ها در می آمد به قول خود شهید، با نقشه ی از نیل تا فرات صهیونیسم کردستان برای همیشه از حاکمیت جمهوری اسلامی ایران خارج می شد.- فلذا شهید سپهبد قرنی با ارائه اختیارات تام در مسائل ارتش غرب کشور به شهید سعید جعفری، ورود نیروهای آموزش دیده ایشان را به عرصه دفاع طلب می نمایند. شهید جعفری با استقرار در هوانیروز کرمانشاه و هماهنگی عملیات هوایی از پایگاه شهید نوژه عملیات سنندج را آغاز نموده با خاموش کردن آتش نیروهای مهاجم به پادگان و هلی برد نیروهای آموزش دیده پادگان خضرزنده به درون پادگان تحت محاصره سنندج نخستین عملیات نظامی انقلاب اسلامی را در ۲۸ اسفند ماه ۱۳۵۷ با موفقیت کامل رهبری می نماید. در این عملیات پر خطر نظامی با به شهادت رسیدن نخستین شهیدان سپاه پاسداران انقلاب اسلامیشهید امیر شاهرضایی و برادران امیر و حسین اشک تلخ پادگان سنندج و تسلیحات آن از سقوط حتمی نجات می یابد و شهر سنندج از تصرف گروهک ها خارج می گردد. در فروردین ۵۸ پس از آزادی و تامین سنندج شهید جعفری نیروهای مبارز سنندج را همراه با گروه میثم به سمت مهاباد گسیل می دارند تا به صورت مردمی در شهر وارد و در پایگاههایی مستقر گردیده متصرفین شهر و پادگان مهاباد را به عقب برانند. این نیروها به مدت چند ماه تا رسیدن به هدف مورد نظر در مهاباد مستقر و در دو گروه فرهنگی و نظامی مشغول به فعالیت می گردند.

پراکندگی نیروهای ضد انقلاب و عناصر وابسته به پالیزبان و… در شهرستانهای «کرند و گهواره» نیز در آن زمان منجر به عدم امنیت در منطقه می گردد. ارتباط نزدیک شهید جعفری با بزرگان قومی آن مناطق و طرح واگذاری تامین منطقه به ایشان، اغتشاشات دراز مدت را بدون درگیری و مداخله نظامی خاتمه می دهد.

در اوایل مرداد ۵۸ با سقوط پایگاه سپاه در مریوان به دست گروهکها و قتل عام خانواده پاسداران منطقه، شهید سعید جعفری با تقویت سران محلی مدافع انقلاب و ایجاد حرکت از روستا به شهر این نیروها (طرح و مدیریت یکی از نزدیکان شهید) منجر به محاصره شهر و قطع ارتباط گروهکها با نیروهای خارج گردیده باورود شهید دکتر مصطفی چمران به منطقه به نمایندگی از دولت و مذاکره ایشان با شهید جعفری با سران گروهکها نیروهای متهاجم مریوان را به سمت پاوه ترک می نمایند. حضور این نیروهای غیر متعهد در پاوه و بروز برخی رفتارهای زننده آنها مردم مسلمان پاوه را به واکنش واداشته منجر به تحصن اعتراض آمیز مردم در فرمانداری شهر می گردد. متقابلاً هواداران گروهکها نیز تحصنی را به منظور اعمال فشار بر دولت در قوری قلعه ترتیب می دهند. در آن فضای متشنج شهید جعفری در اقدامی شجاعانه با همراهی آیات عظام اشرفی، کاظمی و خرمشاهی در جمع مردم متحصن در فرمانداری پاوه حضور می یابند و با سخنرانی و اعلام حمایت از متحصنین شخصاً خطر مذاکره با سران گروهکها را در قوری قلعه به جان می خرد و سعی در ختم غائله نموده موضع مردم پاوه را تثبیت می نمایندپيروزي مذاكرات به نفع مردم پاوه و ورود شهيد چمران به اين شهر منجر به خشم معاندان و محاصره و حمله مسلحانه آنها به پاوه گرديد. شهيد جعفري -که در حقیقت متصدی امر پاوه و حلقه ی ارتباطی نظام با پاوه بودند و حقیقتاً و بدون اغرق اگر ایشان نبودند پاوه و به تبع آن کردستان و کرمانشاه از ایران جدا می شد و به خاطر همین اهمیتش بود که امام(ره) با پیگیری های شهید بزرگوار، برای آزادسازی پاوه برای ارتش فرمان صادر نمودند- در دو مرحله تسليحات و نيروهاي جان بر كفي را به فرماندهيشهيد آيت شعباني و آقاي عبدالعلي بوچانپور به درون حلقه محاصره پاوه اعزام و پي گيري وسيعي را با همراهي آيت ا… مجتبي حاج آخوند جهت صدور فرمان امام (ره) خطاب به ارتش براي نجات پاوه ايفا مي نمايد.

در شهريور ۵۸ شهيد جعفري با اعزام نيروهاي سپاه به روانسر، دشمنان انقلاب را بدون درگيري به عقب نشيني از آن شهر وادار می نمایند. این شهید بزرگوار و مجاهد ربانی -که زبان از بیان خدماتشان به اسلام واقعاً عاجز بوده و یکی از همرزمانش به حق و بدون اغراق سیدالشهدای کرمانشاه نامیده است- در ديماه ۵۸ با تشكيل (گروه سلمان) و تدوين طرح يك عمليات چريكي و پارتیزانی پيچيده به فرماندهي شهيد ابوالحسن ياري که مخالفین زیادی این طرح ایشان داشت ولی شهید به دلیل تلفات غیرنظامیان طرح مخالفین با وجود آسانی آن طرح ها مصرانه بر طرح خویش پافشاری نموده -بعد از اجرای طرح و موفقیت آن به نبوغ نظامی شهید پی بردند- كامياران را در اوج نا اميدي ها بدون تلفات شهري و با تقديم كمتر از ۱۲ شهيد آزاد مي نمايد.

از ديگر اقدامات شهيد گرفتن امان نامه از امام(ره) براي برخي از افرادي است كه از زمان طاغوت با جرايم كوچك به عراق گريخته بودند و رژیم بعثی عراق از آنها برای انجام یک سری اعمال خرابکارانه علیه جمهوری اسلامی بیگاری می کشید. اين طرح منجر به بازگشت اين آوارگان به كشور و رفع يكدست ناهنجاري هاي اجتماعي در منطقه و نيز همراهي بسياري از آنان با انقلاب در مقاطع بعدي خصوصاً در سازمان(پيشمرگان كرد مسلمان) گرديد که خود این شهید عزیز مؤسس این تشکل انقلابی بود. طرح تشكيل(پیشمرگانكرد مسلمان) با محوريت سران كرد رانده شده از ایران و دريافت كنندگان امان نامه ها و حمايت شهيد چمران و علامه احمد مفتي زاده نيز توانست تفاوت كرد و كفر را در كردستان آشكار نمايد.

اسكان مهاجران كردي كه در خطر قتل و غارت گروهكها قرار داشتند –چون گروهک ها همه ی کردهای طرفدار انقلاب را قتل عام می کردند- در شهر كرمانشاه از ديگر اقدامات ايشان بود.

خدمت ديگر این سید الهی آن بود كه در مسير تأليف قلوب طوايف محلي تعدادي از افراد ذي نفوذ و نيازمند منطقه را نيز مورد حمايت مالي نظام قرار دادند.

استاد شهيد سعيد جعفري همزمان در عرصه سياسي مبارزه وسيعي را عليه گروهكها التقاطي و مجاهدين خلق و ساير گروهكهاي ماركسيستي سامان داد. قدرت مناظره سعيد در اين مسير بسيار موثر و نزديكي ايشان با جامعه روحانيت كرمانشاه بسيار راه گشا بود. همچنين شهید با برگزاري دروس تفسير قرآن كريم و نهج البلاغه و سخنراني در مساجدخصوصاً برگزاري جلسات هفتگي مسجد معتضدي و دعاي كميل مسجد بروجردي و افشاگري در مورد ماهيت بني صدر و نيز با متشكل كردن و برافراشتن نام حزب ا… و تدارك تاسيس نهضت اسلامي دانشجويان غرب كشور به عنوان نخستين اتحاديه دانشجويي و نامزدي در انتخابات اولين دوره مجلس شوراي اسلامي در پاوه نقش بي بديلي در عرصه هاي سياسي و فرهنگي منطقه ايفا نمود. در دور اول انتخابات مجلس شوراي اسلامي كرمانشاه كه با نفوذ و تقلب سازمان مجاهدين خلق در فرمانداري كرمانشاه سید محمد سعید جعفری را رد صلاحیت کرده، سه نفر از نامزدهاي منافقين و گروهک ها را به مرحله دوم انتخابات معرفي نمودند، استاد شهيد سعيد جعفري با دعوت از مردم به تحصن در فرمانداري از ورود آنها به مجلس جلوگيري به عمل آورد.

برگزاري مراسم ديدار حزب ا… و روحانيت كرمانشاه با امام(ره) و ديدار امام جمعه وقت سنندج و جمعي از برادران اهل سنت و ديدار طايفه اهل حق با امام(ره) و ديدار جهت اخذ امان نامه ها و ملاقات در مساله كردستان و تشكيل نيروي نظامي و بيان مطالب خصوصي با امام(ره) در مورد عدم سلامت وابستگان آيت ا… منتظري در اواخر سال ۵۸ از مهمترين ديدارهاي اين شهيد با امام(ره) است. ارتباط شهيد با مجلس اعلاي شيعيان لبنان و سفر آقاي عبدالامير قبلان به كرمانشاه و نيز ارتباط با حزب الدعوه الاسلاميه عراق خصوصاً علامه سيد مرتضي عسگري از پيش از پيروزي انقلاب اسلامي و همكاري با حزب اسلامي رعد افغانستان پس از پيروزي و صدور نشريه عاشورا در افغانستان از اقدامات سیاسی-فرهنگي شهيد است در حوزه ی خارج از کشور.

استاد شهيد و این فرمانده دلیر يكسال پيش از آغاز جنگ تحميلي با نگاشتن نامه اي تحركات جبهه عراق و خطر حمله قريب الوقوع آنان را به رئيس جمهور وقت گوشزد مي نمايد ولی با بي توجهي او روبرو مي گردد. پيرو اين روشنگري ها نيروهاي مردمي كرمانشاه در آذر ماه ۵۸ كنسولگري عراق را كه مشغول نقشه برداري و جمع آوري اطلاعات از منطقه است تصرف مي نمايند و اسنادي را نيز در اختيار آن شهيد قرار مي دهند. شهيد جعفري در مصاحبه خويش با روزنامه اطلاعات در اسفند ۵۸ بار ديگر بر خطر حمله عراق تصريح نمودهو با وجودی که در این زمان هیچ گونه مسئولیت رسمی در کشور نداشت (چون با آماج تهمت هایی که مهدی هاشمی و باندش، گروهک ها و … به آن بزرگوار نسبت دادند ایشان را از فرماندهی سپاه کرمانشاه کنار گذاشتند) تنها از روی احساس تکلیف، از تابستان ۵۹ رأساً دو مجموعه را به سركردگي شهيدانمفقودالاثر امير سالمي و داوود رضواني در مرزهاي خسروي و گيلانغرب مستقر مي نمايد تا آخرين تحركات دشمن را به صورت روزانه به ايشان گزارش نمايند. متأسفانه با هجوم ارتش عراق به ایران این دو گروه که در نزدیک ترین خط مرزی ایران با عراق مستقر بودند با مقاومت محدودی متلاشی و دو فرمانده غیور آن به شهادت می رسند. استاد شهید با سخنرانی های متعدد در کرمانشاه به دعوت عمومی و بسیج نیروهای مردمی به جهاد اهتمام نموده شخصاً با جمعی از یاران و شاگردان جان بر کف خویش به عنوان نخستین گروه پیشتاز در مبارزه و جهاد به جبهه ی دشمن در حال پیشروی می شتابند و در حالی که دشمن از سرپل ذهاب گذشته است با آنان روبرو می شوند. راهبرد سردار شهید و همرزمان او در این نبرد نابرابر اجرای عملیات چریکی و وارد کردن ضربات متعدد بر پایگاه ها و مراکز نظامی و ماشین های زرهی دشمن در طول شب به منظور افزایش خسارت و تلفات مهاجمان و عدم امکان پیشروی و زمین گیری ماشین جنگی دشمن است. یکماه مقاومت سرسختانه این گروه اندک که با حمایت هوانیروز کرمانشاه خصوصاً رشادتهای شهیدان علی اکبر شیرودی و احمد کشوری و یحیی شمشادیان پشتیبانی می گردد منجر به زمین گیر شدن سپاه سوم عراق در دشت ذهاب و نهایتاً تخلیه و عقب نشینی آنها از منطقه شهری سرپل ذهاب و انتقال جبهه مقاومت ایران به ارتفاعات قراویز در غرب سرپل ذهاب می گردد. در تمام این مدت درسهای نهج البلاغه شهید در خط مقدم نیز ادامه می یابد. او پاسدار توأم جبهه های جنگ و فرهنگ بود. عاقبت در ۴ آبان ۱۳۵۹ در شب خجسته عید غدیر ولایت مرتضوی در خط مقدم جنگ و ارتفاعات قراویز به اجداد پاک و شهید خویش تأسی نموده پس از عمری کوتاه اما بسیار پربرکتدر حال سجده جان به جان آفرین تسلیم می نماید. علمای کرمانشاه بر پیکر او چندین نماز می گذراند و مردم کرمانشاه با شکوه ترین تشییع را در خاطره ی این شهر برای او بر پا می کنند. در بیان شأن و منزلت شهید جعفری(اعلی الله مقامه)همین قدر کافی است که مزاری که امروز شهید جعفری در آن آرمیده است در حقیقت مزاری است که آیت الله نجومی 18 ماه قبل از شهادت شهید جعفری برای خود تهیه ومهیا کرده بود ولی بعد از شهادت شهید جعفری بر اساس علاقه اي غير قابل توصيف که به این شهید والامقام داشت مزار خود را به این شهید تقدیم نمود وسنگ مزارش را شخصاً با قلم بی نظیرشان اینگونه نوشتند:

«درود بر تو ای عزیز روزگار و ای اباصالح؛ لَقَد عَشتَ سعیداً و متَّ سعیداً و سَتَبعَثَ بعداً حَیّاً سعیداً.»  

وامروز بحمد الله مزار شهید جعفری میعادگاه عارفان و دلسوختگان ودارالشفای عاشقان مي باشد ./س

روحش شاد ویادش گرامی

شهدای شاخص ملی سال96


 

بسیج مستضعفین، در راستای بزرگداشت مقام شامخ شهدای جبهه‌های نبرد حق علیه باطل بالأخص شهدای هشت ساله دفاع مقدس و شهدای جبهه مقاومت و همچنین معرفی الگوهای برتر ایثار، جهاد و شهادت برای جامعه بالاخص روح جوانان، شهید والامقام سید‌محمد سعید جعفری از شهدای عزیز دفاع مقدس استان کرمانشاه و شهیده مرجان نازقلچی (فرماندار فقید بندر ترکمن) و از شهدای فاجعه خونین منا به‌عنوان شهید شاخص ملی سال 96 بسیج انتخاب شدند.

براساس این گزارش، این شهدای بزرگوار از میان 108 شهید عزیز (56 شهید استانی و 52 شهید اقشاری) انتخاب شده‌اند، همچنین شهید بزرگوار علی‌رضا توسلی از شهدای عزیز افغانستانی در جبهه مقاومت در سوریه نیز به‌عنوان شهید شاخص بین‌الملل انتخاب و معرفی شد.

این گزارش ادامه می‌دهد، طی بررسی‌های شهدای شاخص پیشنهادی اقشار سازمان بسیج مستضعفین از بین اولویت‌های سه‌گانه پیشنهادی این سازمان‌ها شهدای شاخص هر قشر انتخاب و معرفی می‌شوند.



گفتنی است، سید‌محمد سعید جعفری‌کرمانشاهی در روز 18 بهمن‌ماه سال 31 در قصرشیرین و در ایام تصدی پدرش بر گمرک خسروی به دنیا آمد، سلسله وی از سادات قدیمی و اصیل کرمانشاه بود و با چهل واسطه به امام حسن ابن علی ابن ابیطالب‌(ع) می‌پیوست.

زندگینامه شهید مصطفی احمدی روشن

 

 نام:شهید مصطفی احمدی روشن

تاریخ تولد  :  1358/06/17 - همدان


تحصیلات  :  کارشناسی مهندسی شیمی پلیمر


مسئولیت  :  دانشمند هسته ای و معاون بازرگانی سایت نطنز


تاریخ شهادت  :  1390/10/21


محل شهادت  :  خیابان گل نبی تهران




شهید مصطفی احمدی روشن در 17 شهریور سال 1358 در روستای سنگستان استان همدان متولد شد. خانواده وی در محله ای واقع در پشت امامزاده یحیی همدان به نام محوطه آقاجانی بیگ و در خانه ی اجاره ای و قدیمی، با امکاناتی اندک زندگی می کردند. پدر وی راننده مینی بوس بود و در دوران جنگ تحمیلی عراق علیه ایران سال های بسیاری را به مبارزه با دشمن بعثی پرداخت.

وی تحصیلات خود را در زادگاه خویش آغاز کرد. دوره تحصیلی راهنمایی را با رتبه عالی از مدرسه خیام همدان فارغ التحصیل شد و به دبیرستان ابن سینا رفت. شهید احمدی روشن هشتاد و پنجمین شهید دبیرستان ابن سینای همدان است.

پس از آن نیز در آزمون سراسری سال 77 شرکت کرد و وارد دانشگاه صنعتی شریف تهران شد و سپس در سال 81 از این دانشگاه فارغ التحصیل شد.

وی دانش آموخته رشته مهندسی پلیمر از دانشگاه صنعتی شریف بود. شهید احمدی روشن با سن پایین حدود 32 سال، دارای مقالات متعدد علمی در رشته پلیمر بود.

 وی در سال 1380ش و در دوران تحصیل خود در این دانشگاه در پروژه ساخت غشاهای پلیمری برای جدا سازی گازها که برای اولین بار در کشور انجام می شد، همکاری داشت. او همچنین دارای چندین مقاله ISI به زبان های انگلیسی و فارسی بود و در زمان شهادت دانشجوی دکترای دانشگاه صنعتی شریف و از نخبگان این دانشگاه به شمار می رفت که مسئولیت معاونت بازرگانی سایت هسته ای نطنز را نیز به عهده داشت.

به گفته دوستانش وی شخصی ولایتمدار و از شاگردان آیت الله خوشوقت استاد اخلاق تهران بود. شخصی شوخ و باصفا و در عین حال مدیری جدی و قاطع بود. ی در دوران دانشجویی معاون فرهنگی بسیج دانشجویی دانشگاه شریف بوده است. سرانجام مصادف با سالگرد ترور دیگر استاد فیزیک ایران مسعود علی‌محمدی، شهید احمدی روشن در 21 دی 1390 پس از خروج از منزل در ساعت ۸:۳۰ صبح توسط یک موتورسیکلت سوار با چسباندن یک بمب مغناطیسی در خیابان گل نبی تهران، میدان کتابی ترور شد. از شهید احمدی روشن یک فرزند به نام «علی» به یادگار مانده است.

یکی از دوستان شهید احمدی روشن می‌گفت که شرط ازدواج مصطفی با همسرش این بوده که اگر یک روز ازدواج کرد و خواست به لبنان برود و شهید شود همسرش جلوی او را نگیرد. مصطفی یک عموی شهید داشت که برایش اسطوره بود. بیت‌المال برای مصطفی خیلی مهم بود و حق‌الناس برایش مهم تر بود. پشت تمام افکار مصطفی منطق وجود داشت. مصطفی همیشه به فکر نابودی آمریکا و اسرائیل بود. جسارت، شجاعت،هوش،سواد بالا و ایمان قوی از صفات مصطفی بود . مصطفی جزء 5-6 نفری بود که اولین بار غنی‌سازی را انجام دادند. اگر مصطفی در یک تصادف کشته می شد خیلی غصه می‌خوردم ولی واقعا به آرزویش رسید. مصطفی با وجود اینکه از خطرات کارش مطلع بود همیشه می‌خندید و هیچ وقت غم به دلش راه نمی‌داد و همیشه می‌گفت: “ترسو مرد". مصطفی به آرزوی قلبی خودش رسید؛ مصطفی از قبل می‌دانست که شهید می‌شود.

یکی از دوستان شهید مصطفی احمدی روشن با بیان اینکه شهید احمدی روشن فردی ولایتمدار، اخلاق مدار و شوخ طبع بود، تاکید کرد: شهادت آرزوی شهید احمدی روشن بود، او از شهادت نمی ترسید و امروز به آرزویش رسید. وی افزود: شهید احمدی همیشه می گفت دعا کنید تا من شهید شوم و اگر شهید شدید دست من را هم بگیرید. دوست شهید  احمدی با اشاره به روحیه بسیجی و جهادی شهید احمدی روشن گفت: او فردی خاص بود و دشمنان خوب فهمیدند که چه کسی را ترور کنند. وی با بیان اینکه شهید احمدی اهل نماز اول وقت بود، تصریح کرد: ایشان دارای پشتکار بالا، پرتوان، پرتلاش، پرانرژی و توانمند در عرصه اجرایی و علمی بود.

همرزم شهید احمدی با اشاره به ولایتمداری شهید احمدی روشن تاکید کرد: او در خط ولایت و سرسپرده بود، همیشه می گفت دعا کنید مثل ابراهیم مالک اشتر نشوم و مختار را تنها نگذارم. وی ادامه داد: شهید احمدی در راهپیمایی عظیم 99 دی حضور داشت و یک ولایتمدار به معنای واقعی بود، او شیفته رهبر معظم انقلاب اسلامی بود.

دوست شهید احمدی با بیان اینکه شهید احمدی عضو فعال بسیج بود تصریح کرد: اگر شهید احمدی روشن زمان جنگ حضور داشت حتما یکی از فرماندهان می شد و در آنجا به شهادت می رسید. به گفته وی شهید احمدی از نخبگان علمی کشور و از خانواده ای مذهبی و ولایی بوده است.

شادی روح بزرگ این شهید صلوات

زندگینامه شهید مجید شهریاری

 

دکتر مجید شهریاری در سال 1345 و در زنجان متولد گردید . ایشان متاهل و دارای دو فرزند به نام های محسن و زهرا بودند . همسر ایشان شهید زنده خانم بهجت قاسمی عضو هیات علمی دانشگاه شهید بهشتی می باشد .

شهید مجید شهریاری تحصیلات ابتدایی و دبیرستان را در زنجان ، دوره کارشناسی را در رشته مهندسی الکترونیک در دانشگاه صنعتی امیر کبیر ( از سال 1363 تا سال 1368 ) ، دوره کارشناسی ارشد را در رشته مهندسی هسته ای در دانشگاه صنعتی شریف ( از سال 1369 تا سال 1371) و دوره دکتری در رشته مهندسی هسته ای را در دانشگاه امیر کبیر از سال 1372 تا 1377 ) گذارنده اند . بدین تربیت ، ایشان تمام تحصیلات خود را در کشور جمهوری اسلامی ایران گذرانده اند .

 

پس از فراغت از تحصیل در دانشگاه امیر کبیر به عنوان عضو هیات علمی مشغول به کار شدند . شروع به کار ایشان به عنوان عضو هیات علمی در دانشگاه شهید بهشتی در تاریخ 14/11/1380 در دانشکده مهندسی هسته ای و در گروه آمورشی کاربرد پرتوها با مرتبه استادیاری پیمانی بوده است . دکتر شهریاری در تاریخ 28/2/1383 از مرتبه پیمانی به مرتبه رسمی آزمایشی تغییر وضعیت داده و در تاریخ 16/1/1384 یعنی حدود چهار سال بعد از شروع به کار به مرتبه دانشیاری ارتقا پیدا نمودند. در این مرحله از ارتقاء ،نمره کیفیت آموزشی ایشان در چهار سال تدریس در دوره استاد یاری نمره 18.5 (از بیست) و در امر پژوهش با چاپ 10 مقاله علمی پژوهشی در مجلات علمی بین المللی ، ارائه سخنرانی در 21 کنفرانس بین المللی ، راهنمایی و مشاوره 20 دانشجوی کارشناسی ارشد و راهنمایی 3 دانشجوی دکتری و بالاخره اجرای 5 طرح پژوهشی با امتیازی بالا به مرتبه دانشیاری ارتقاء پیدا کرد . ایشان از تاریخ 8/2/1388 و بر اساس تصویب هیات ممیزه در تاریخ 6/2/1389 به درجه استادی ارتقاء پیدا نمود . در واقع بعد از چهار سال دوره دانشیاری و حدود هشت سال از زمان شروع به کار که حداقل زمان لازم برای برای ارتقاء به درجه استادی است  ، به این مرتبه ارتقاء یافت . نمره کیفیت تدریس ایشان در دوره دانشیاری 19.46 از 20 بوده است . به علاوه، فقط از ماده 2 آئین نامه ارتقاء ، 115.83 امتیاز کسب کردند .

 

لازم به توضیح است که برای ارتقاء به درجه استادی 115 امتیاز کافی است که با احتساب امتیاز همین ماده توانستند به مرتبه استادی ارتقاء یابند . جمع امتیازهای ایشان برای ارتقاء به مرتبه استادی 169.79 بوده است . در دوره دانشیاری ، استاد راهنمای 17 دانشجوی کارشناسی ارشد و 5 دانشجوی دکتری بوده و 21 مقاله تخصصی در مجلات علمی پژوهشی به چاپ رسانده اند. همچنین در 24  کنفرانس بین المللی به ایراد سخنرانی در رشته تخصصی خود پرداخته اند . بالاخره در این دوره مجری 5 طرح پژوهشی بوده اند .

  


مشاغل اجرایی ایشان به شرح زیر بوده است :

_ نماینده دانشگاه شهید بهشتی در امور اجرایی همکاری با سازمان انرژی هسته ای 4/11/1383 تا زمان شهادت

_ عضو انجمن هسته ای ایران از 1/12/1383 تا 1/12/1385

_ مدیر گروه کاربرد پرتوها از 3/7/1384 تا زمان شهادت

_ عضو شورای آزمایشگاه مرکزی دانشگاه از 18/5/1385 تا 1/7/1386

_ عضو شورای فناوری دانشگاه از 25/9/1381 تا 1/7/1386

_ عضو کمیته تخصصی فنی و مهندسی هیات ممیزه از 10/11/1386 تا زمان شهادت

_ مشاور جمهوری اسلامی ایران در پروژه سزامی از 25/3/1387 تا زمان شهادت

_ برگزار کننده چهار کمیته علمی و کارگاه آموزشی از 1385 تا زمان شهادت

 

 وسرانجام این دانشمند فرزانه واستاد فیزیک هسته‌ای دانشگاه شهید بهشتی ایران در تهران درتاریخ ۸ آذر ۱۳۸۹ توسط رژیم  صهیونیستی و باهمکاری اطلاعاتی منافقین دریک عملیات تروریستی به درجه رفیع شهادت نائل گردید.

  


خصوصیات شهید شهریاری و تعبیر آیت‌الله جوادی آملی از جایگاه شهید شهریاری در سرای باقی از زبان همسر شهید:



دکتر بهجت قاسمی همسر شهید مجید شهریاری استاد برجسته فیزیک هسته‌ای دانشگاه شهید بهشتی در دیدار مسئولان جهاد دانشگاهی بعدازظهر روز دوشنبه در منزل شهید شهریاری برگزار شد با اشاره به اینکه من و شهید شهریاری خود را از اعضای دانشگاه صنعتی امیرکبیر می‌دانیم، افزود: زمانی وارد دانشگاه صنعتی امیرکبیر شدم که به تازگی دوره کارشناسی خود را به اتمام رسانده بودم و هنوز شهید شهریاری را نمی‌شناختم. چند سالی را در دانشگاه صنعتی امیرکبیر حضور داشتم و بالاخره در مقطع کارشناسی ارشد در رشته مهندسی هسته‌ای از دانشگاه صنعتی شریف قبول شدم و در این دانشگاه بود که با شهید شهریاری آشنا شدم. شهید شهریاری دانشجوی نمونه و به قولی تاپ دانشکده مهندسی هسته‌ای دانشگاه صنعتی شریف بود. شهید شهریاری را در ابتدا در ترم اول تحصیل خود دیدم و همیشه وی در سایت دانشگاه حضور داشت و به قولی مرجع دانشگاه و دانشجویان بود. همسرم فردی آرام و ساکت بود و دائماً با دانشجویان در مباحث علمی به بحث می‌پرداخت و اساتید دانشگاه صنعتی شریف بسیار وی را دوست داشتند. در ترم دوم تحصیلی خود کرسی درسی برپا داشت تا در این کلاس بیشتر با شهید شهریاری آشنا شدم


این استاد دانشگاه بیان داشت: مراسم ازدواج من و شهید شهریاری در سلف‌سرویس اساتید دانشگاه صنعتی امیرکبیر برگزار شد که به نظرم اکنون این محل به یک محل اداری تبدیل شده است و به یاد دارم که پس از آن با لباس عروس به خوابگاه رفتیم و زندگی بی‌تکلف خود را آغاز کردیم.


شهید شهریاری از نظر رفتاری بسیار نمونه بود و فردی بسیار متشرع بود. در کلاس درس سن و سال من از بقیه دانشجویان بیشتر بود و در آن حین کارمند دانشگاه صنعتی امیرکبیر هم بودم و دانشجویان جوانتر از متشرع بودن شهید شهریاری بسیار تعریف و تمجید می‌کردند و این امر باعث می‌شد تا وی را بیشتر بشناسم.
پس از ازدواج با شهید شهریاری عمق رفتار نمونه و متشرع بودنش را در زندگی شخصی خودمان دیدم و نماز شب‌ خواندن همسرم را دیدم. در شب اول ازدواج‌مان سجاده نماز شب شهید شهریاری پهن بود. شهید شهریاری بسیار مبادی اخلاق بود و ادب،‌نگاه، صحبت، رفتار و تقدم سلام وی همیشه زبان‌زد بود.


در زمانی که قرار بود تز خود را ارائه دهم تا ساعت 22 یا 23 در خارج از منزل حضور داشتم و وی در این برهه فعالیت‌های منزل نیز کمک می‌کرد.


‌ 
یادم هست برای انجام کاری به کرج رفته بودم با شهید شهریاری تماس گرفتم و به وی گفتم برای فرزندان‌مان غذا درست کن که وی بدون ریختن روغن و نمک برای فرزندان نیمرو درست کرده بود. سالهایی که با شهید شهریاری زندگی کردم بسیار مرا رعایت می‌کرد و به جرأت می‌توانم بگویم لقمه غیر حلالی وارد زندگی‌ ما نشد.
قاسمی با تأکید براینکه شهید شهریاری علاقه داشت آنچه را که فرا گرفته به همه منتقل کند، تصریح کرد: شهید شهریاری بارها تا ساعت یک تا دو نیمه‌شب در خارج از منزل و هنگامی که از وی می‌پرسیدم کجا بودی؟ می‌گفت تز درسی یکی از دوستان به مشکلی برخورده بود و در سایت کامپیوتری دانشگاه برای رفع این مشکل حضور داشتم.

شهید شهریاری به دانشجویان خود بسیار کمک می‌کرد و وقت می‌گذاشت که در این خصوص به وی می‌گفتم وقت خودم را حلالت می‌کنم اما باید برای فرزندانمان وقت صرف کنیم.


همسر شهید شهریاری با بیان اینکه همسرم در انجام واجبات و ترک محرمات نیز به اندازه‌ جدیت در مسائل علمی جدی بود خاطرنشان کرد: شهید شهریاری حتی در برخی عروسی‌ها حضور پیدا نمی‌کرد و با کسی هم تعارف نداشت. می‌گفت “وقتی قرار است حلالی حرام شود در آن محل حضور پیدا نمی‌کنم ".

قاسمی با اشاره به اینکه همسرم بسیار مراقبت می‌کرد تا حلال را حرام نکند تأکید کرد: شهید شهریاری مطالعه تفسیر قرآن را هرگز رها نمی‌کرد و تفسیر آیت‌الله جوادی آملی را به صورت کتاب و نرم‌افزار همیشه همراه خود داشت. در خانه بخش‌هایی از تفسیر قرآن را به من و فرزندان بیان می‌کرد و همچنین ارادت خاصی به حافظ داشت.


وی افزود: شهید شهریاری شعرهای حافظ را می‌خواند و آرام‌آرام اشک می‌ریختبرخی اوقات روبروی من می‌نشست و شعر می‌خواند و نمی‌دانم در این اشعار چه می‌دید که اشک می‌ریخت.


قاسمی تأکید کرد:‌ به نظرم این قانون الهی بود که همسرم شهید شود و واقعاً لیاقت وی شهادت بود. و به این دلیل است که خداوند صبر عظیمی به من داده است.

همسر شهید شهریاری اظهار داشت: آیت‌الله جوادی آملی در مراسم چهلم همسرم در اطلاعیه‌ای اعلام داشتند “همسر و خانواده شهید شهریاری مطمئن باشند که وی در روح و ریحان است. اگر با دو دست پر به بارگاه الهی راه یافت، نه تنها مشکل خودش را حل می‌‌کند بلکه مشکل دیگران را هم برطرف می‌‌کند و از دیگران شفاعت خواهد کرد. “


وی افزود: آیت‌الله جوادی آملی شخصیت کمی نیست و طی چند سال اخیر با ایشان حشر و نشر داشتیم و به صورت خانوادگی خدمت ایشان می‌رسیدیم.


قاسمی با بیان اینکه یقین دارم جایی که اکنون دکتر شهریاری است بسیار خوب است و به منزل خود نیز نظر دارد، گفت:‌ از دو یا سه روز پیش از حادثه تا آخرین لحظاتی که با همسرم بودم ارتباط عاطفی بسیاری بین ما برقرار شده بوداگر آرامش درونی من نبود فکر می‌کنم نمی‌توانستم دوری شهید شهریاری را تحمل کنم و باید باور داشته باشید که حضورش را در منزل حس می‌کنم.


همسر شهید شهریاری تصریح کرد: شهید شهریاری به من و فرزندانم حتی اکنون که به شهادت رسیده آرامش می‌دهد و باید این نکته را توجه داشت که خداوند توفیق داد که به عنوان همسر در کنارش بودم. شهید شهریاری از نظر روحی بسیار به من نزدیک بود و در همه موارد زندگی با یکدیگر مشورت می‌کردیم. امیدوارم همسرم در پیشگاه خداوند متعال ما را از یاد نبرد و شفیع ما باشد.

 

جملات شهید آوینی درباره ظهور

شهید آوینی

قرن­‌هاست زمین انتظار مردانی این‌چنین را می‌­کشد تا بیایند و کربلای ایران را عاشقانه بسازند و زمینه­ ساز ظهور باشند… آن مردان آمدند و رفتند، فقط من و تو ماندیم و از جریان چیزی نفهمیدیم…

شهدا، اصحاب آخرالزمانی سیدالشهدا علیه السلام هستند پیام آنها عشق و اطاعت است و وفاداری. با بهاران روزی نو می‌­رسد و ما همچنان چشم به راه روزگاری نو. اکنون که جهان و جهانیان مرده‌اند، آیا وقت آن نرسیده است که مسیحای موعود سر رسد؟

ویُحیِ الارض بعد موتها… دنیا وارونه است و دیوانه‌ها و قداره بندها بر آن حاکمیت دارند، اما چه غم که صالحین و مستضعفین وارث زمین خواهند بود و طلیعه آن هم اکنون ظهور یافته است.

ایران منشاء حرکت نوین تاریخ و خاستگاه فرهنگ نوینی است که دنیای تاریک را سراسر در برخواهد گرفت. امروز بعد از یازده قرن که از تولد آخرین حجت‏‌خدا در کره زمین می‌‏گذرد. نشانه‌‏های صدق وعده‌‏های قرآن و احادیث ظهور بیشتری یافته است، عصر جاهلیت ثانی تاریکترین روزهای خویش را نیز سپری کرده و این خود نشانه‌‏ای دیگر است مگر نه اینکه فجر صادق هنگامی فرا می‌رسد که شب کامل شده باشد؟

رایحه ظهور موعود، دل شیفتگان حق را بی‌‏تاب کرده و آنان را به صحنه حضور کشانده است. اما، مهدی جان! این قرن قرنی است که حق در کره زمین به حاکمیت ‏خواهد رسید آینده در انتظار توست.

در این سال‌های نخستین قرن پانزدهم هجری قمری پیشگویی حضرت نبی اکرم(ص) به تحقق پیوست و قوم سلمان فارسی، ایرانیان، طلیعه‌‏دار نهضت آخرالزمانی اسلام، علم قیام انبیا را بر دوش گرفتند و وجودشان شمسی تازه شد که در خلاصه ظلمانی جاهلیت ثانی تولد یافت. در میان بیدار دلان سراسر کره ارض هستند بسا دلدادگانی که این عهد تازه را دریافته‏اند و به خیل منتظران موعود پیوسته‌‏اند.

منتظران موعود اهل مبارزه‌‏اند و می‌‏دانند خلوص عشق موحدین جز به ظهور کامل نفرت از مشرکین و منافقین میسر نخواهد شد اما از آن فراتر اهل ولایت و اطاعتند و انتظار می‏کشند تا فرمان چه در رسد. بسیجی خود را در نسبت میان مبدا و معاد می‌‏بیند و انتظار موعود و با این انتظار هویت تاریخی انسان را باز یافته است و خود را از روزمرگی و غفلت ملازم با آن رهانده. او آسایش تن را قربانی کمال روح کرده است و خود را نه در روز و ماه و سال و شهر و کوچه و خیابان که در فاصله میان مبدا و موعود تاریخ باز شناخته است. چه روزگار شگفتی!

تاریخ آینده کره ارض، بارور حوادثی بس شگفت است، حوادثی که مجد و عظمت جهانگیر اسلام را در پی خواهد داشت و این همه را تنها کسی درمی یابد که منتظر است و بوی یار را از فاصله ای نه چندان دور می‌شنود و هر لحظه انتظار می‌کشد تا صدای «اناالمهدی» از جانب قبله بلند شود و او را به سوی خویش فرا خواند. هیبت آنکه خواهد آمد و انتظار انسان را پایان خواهد داد از هم اکنون همه قلب‌ها را فراگرفته است.

انقلاب اسلامی فجری است که بامدادی در پی خواهد داشت. شب حیات انسان با انقلاب اسلامی در فجر صادق خویش داخل شده است و شایسته است که اکنون منتظر صبح باشیم، صبح دولت یار. خلاف آنکه بسیاری می‌پندارند، آخرین نبرد ما – به مثابه سپاه عدالت- نه با دموکراسی غرب که با اسلام آمریکایی است که اسلام آمریکایی از خود آمریکا دیرپاتر است، اگرچه این نیز ولو «هزار ماه» باشد به یک «شب قدر» فرو خواهد ریخت و حق پرستان و مستضعفان وارث زمین خواهند شد. حتی اگر هیچ برهان دیگری در دست نداشتم، ظهور انقلاب اسلامی – و بهتر بگویم، بعثت تاریخی انسان در وجود مردی چون حضرت امام خمینی(ره)- برای من کافی بود تا باور کنم که عصر تمدن غرب سپری شده است و تا وضع موعود که انتظار اوست، فاصله چندانی باقی نمانده است. 

زندگینامه شهید سید مرتضی آوینی

 

سيدمرتضي آويني 20 مهر 1326 در شهر ري به دنيا آمد.در سال 1333 كلاس اول دبستان را در خمين به پايان رساند.دو سال بعد به دليل موقعيت شغلي پدر از خمين به زنجان رفتند.

                                    

از آنجا كه در زنجان مدرسه‌اي نبود بنابراين پدر وي مدرسه‌اي را داير كرد و مرتضي توانست دوره ابتدايي را در آن مدرسه تمام كند.دبيرستان خود را هم در كرمان در رشته رياضي پشت‌سر گذاشت.

                  

                        

   آوینی خدمت سربازي خود را نيز در نيروي هوايي به پايان رساند و در سال 1344 وارد دانشكده هنرهاي زيبايي شد.

وي در دوران دانشجويي نسبت به مسائل روز و مسائل هنر پي‌گير بود و البته بسيار تلاش ميكرد كه هر مسئله‌اي را در اين ارتباط خودش دريافت كند.

شهيد آويني در معماري و ادبيات به دنبال معناي واقعي هنر بود و در عين حال كه دانشجوي هنر بود به فلسفه و ادبيات نيز علاقه فراواني داشت.

                             

 بهگفته بسياري از هم دوره‌هايش از جمله عطا‌ء‌اله اميدوار هنرمند برجسته كشورمان،آويني داراي نبوغ ويژه‌اي در فلسفه ادبيات بود.

شهيد آويني به نقاشي و شعر نيز گرايش كم نظيري داشت و البته هم نقاشي مي‌كرد و هم شعر مي‌سرود.

                                                    

در سال 57 پس از بازگشت امام خميني (ره) از تبعيد و پيروزي انقلاب شكوهمند اسلامي ايران به فرمايشات رهبركبير انقلاب به دقت گوش مي‌داد.

پس از انقلاب اسلامي،مرتضي آويني به آرمان‌هاي امام (ره) و انقلاب به شدت گره خورد و راه حقيقي را يافت.شهيد آويني در سال 1358 وارد جهاد سازندگي شد و پس از زمان كوتاهي به فيلمسازي روي آورد.

                                                             

از سال 1367 تا 1364 به همراه گروهي مجموعه مستند “روايت فتح” را آغاز كرد.ساخت مستند"روايت فتح” از عمليات خيبر شروع شد و تا عمليات مرصاد ادامه داشت.

“آويني” روش مستندسازي‌اش را كه هدف آن ظاهر كردن واقعيت بود؛"مستند اشراقي” نام گذاشت.

               

موسسه فرهنگي “روايت فتح” اواخر سال 1370 در پي تاكيد مقام معظم رهبري برتداوم توليد مستندهاي روايت فتح تاسيس شد.در “روايت فتح” مجموعه “شهري در آسمان” را ساخت كه در ارتباط با مقاومت مردم خرمشهر بود كه آخرين فعاليت فيلمسازي “شهيد آويني” محسوب مي‌شود.

                 

“شهيد مرتضي آويني” روز جمعه بيستم فروردين 1372 هنگامي كه براي توليد مجموعه‌اي جديد از “روايت فتح” به فكه،‌منطقه‌ عملياتي و الفجر مقدماتي به همراه گروه رفته بود،بر اثر انفجار مين به شهادت رسيد.

هرچند كه فيلم‌هاي “روايت فتح” تا آن زمان در ميان مردم مشهور بود،اما تا آن زمان كسي نمي‌دانست كه سازنده آنها كيست؛چراكه در “روايت فتح” و نه در هيچ كدام در فيلم‌هايي كه او كارگرداني و تدوين كرده بود ،نام عوامل عنوان نمي‌شد و” آويني” به تصميم خود وفادار مانده بود.

“شهيد مرتضي آويني” تصميم گرفته بود كه ديگر چيزي كه حديث نفس باشد ننويسد و ديگر از خودش سخني به بيان نياورد.