احادیثی به مناسبت روز معلم
پنجشنبه 97/02/13
پيامبرصلي الله عليه وآله: إنَّما بُعِثتُ مُعَلِّماً
ترجمه:
من معلّم برانگيخته شدم
كنزالعمّال، ح ۲۸۸۷۳.
پيامبرصلي الله عليه وآله: أجوَدُكُم مِن بَعدِي رَجُلٌ عَلِمَ عِلماً فنَشَرَ عِلمَهُ
ترجمه:
بخشنده ترين شما پس از من، كسي است كه دانشي بياموزد، آن گاه دانش خود را بپراكند.
ميزان الحكمه، ح ۱۳۸۲۵.
پيامبرصلي الله عليه وآله: مَن تَعَلَّمتَ مِنهُ حَرفاً صِرتَ لَهُ عَبداً
ترجمه:
از هر كس كه حرفي آموختي، بنده او شده اي
عوالي اللآلي، ج۱، ص ۲۹۲.
پيامبرصلي الله عليه وآله: اللّهُمَّ اغْفِر لِلمُعَلِّمينَ و أطِل أعمارَهُم و بارِك لَهُم في كَسبِهِم
ترجمه:
خدايا! آموزگاران را بيامرز؛ عمرشان را دراز و كسبشان را با بركت كن
تاريخ بغداد، ج ۳، ص ۶۴.
پيامبرصلي الله عليه وآله: مَن طَلَبَ العِلمَ كانَ كفّارَةً لِما مَضي
ترجمه:
كسي كه در پي تحصيل علم رود، اين عمل كفّاره گناهان گذشته او است
ميزان الحكمه، ح ۱۷۷۴۲.
امام علي عليه السلام: قُمْ عَن مَجلِسِكَ ِلأبيكَ و مُعَلِّمِكَ و إن كُنتَ أميراً
ترجمه:
به احترام پدر و معلّمت از جاي برخيز، گرچه فرمان روا باشي
غررالحكم و دررالكلم، ح ۲۳۴۱.
امام سجّادعليه السلام: حَقُّ سائِسِكَ بِالعِلمِ، التَّعظيمُ لَهُ و التَّوقيرُ لِمَجلِسِهِ و حُسنُ الاِستِماعِ إلَيهِ
ترجمه:
حق استاد تو اين است كه بزرگش داري و محضرش را محترم شماري و با دقّت به سخنانش گوش بسپاري
كتاب من لايحضره الفقيه، ج ۲، ص ۶۲۰.
امام باقرعليه السلام: زَكاةُ العِلمِ أن تُعَلِّمَهُ عِبادَاللَّهِ
ترجمه:
زكات دانش، آموختن آن به بندگان خدا است
الكافي، ج ۱، ص ۴۱.
امام صادق عليه السلام: تَواضَعُوا لِمَن طَلَبتُم مِنهُ العِلمَ
ترجمه:
در پيشگاه كسي كه از او دانش ميآموزيد، فروتن باشيد
الكافي، ج ۱، ص ۳۶.
کرامات امام زمان(عج) وشفا در جمکران
چهارشنبه 97/02/12
در آينهها زلالِ نورش جاري است
در مسجد جمكران حضورش جاري است
از خلوت عشّاق دل افروخته نيز
انوار دل آراي ظهورش جاري است [1]
سيزده سال پيش كه ۳۶ ساله بودم به مرضي دچار شدم كه آن موقع شناخته شده نبود. بعد از چند سال كه دستگاه «ام. آر. آي» را به رفسنجان آوردند، متوجه شديم بيماري من «M. S»، يعني همان ناراحتي مغز و اعصاب است.
يكي از پاهايم فلج شده بود و چند سالي در رنج و زحمت بودم. پزشك معالجم، دكتر عبّاس قرباني از تمام جزئيات بيماري من با خبر است.
پانزده روز پيش، سه شنبه و چهارشنبه به مشهد مقدّس رفتيم كه مقارن با شهادت امام موسي كاظم (عليه السلام) بود. يك هفته بعد از آن كه به اصفهان برگشتيم، مصادف با سوم شعبان، ميلاد با سعادت حضرت امام حسين (عليه السلام) بود از آن جا به قم آمديم و به جمكران رفتيم.
براي اوّلين بار بود كه همراه دوستان به آن مكان مقدّس ميرفتم. با دلي شكسته و پر اميد وارد مسجد شدم. به تنهايي قادر به حركت نبودم و دوستان كمكم ميكردند. وقتي وارد حرم حضرت معصومه (عليها السلام) شده بوديم، جوراب از پاي چپم كه فلج بود، روي زمين افتاد. وقتي هم كه از حرم خارج ميشديم نيز همان اتفاق افتاد. داخل مسجد جمكران هم آن اتفاق تكرار شد.
اين مسأله خيلي برايم تعجّب آور بود. وقتي نمازم را خواندم، پاهايم درد شديدي گرفت كه تا آن موقع چنان دردي را احساس نكرده بودم. دوستانم ميگفتند كه رنگم مثل گچ سفيد شده است.
با كمك دوستان از مسجد بيرون آمدم. گفتم كه دستم را رها كنند، ولي آنها مرا محكم گرفته بودند. ناگهان فرياد زدم: «پايم!… پايم! » و دستم را كشيدم و شروع به دويدن كردم.
دوستان هم دنبالم ميدويدند. وقتي به من رسيدند، خودم را مقابل مسجد انداختم و زمين را ميبوسيدم. همراهانم تازه متوجه شده بودند كه حضرت مرا شفا داده است. آنها هم مثل من، خود را روي زمين انداختند و به محضر مبارك امام زمان (عليه السلام) اظهار ارادت ميكردند.
به حمد خدا و باعنايت امام زمان (عليه السلام) مرضي كه به هيچ عنوان قابل مداوا نبود، بهبود يافت؛ با اين كه شوهرم هر كار لازمي را انجام داده بود و حتّي پرونده پزشكيام رابه كشورهاي آمريكا، انگليس، چين و ژاپن فرستاده بود و تصميم داشت چنانچه درمان ممكن باشد همه زندگي مان را دراين راه خرج كند، امّا در نهايت جواب منفي گرفته بوديم. الآن هم با لطف امام زمان (عليه السلام) در كمال صحّت و سلامت مشغول زندگي هستم.
] خانم م. ش اين قضيّه را در سال ۱۳۷۷ براي دفتر ثبت كرامات مسجد مقدس جمكران نقل كرده است. بعد از دو سال، وقتي كه از وضعيّت جسماني ايشان جويا شديم، اظهار داشت:
به حمدللّه اكنون از نظر جسمي در كمال صحّت و سلامت هستم و از نظر روحي نيز حالم بسيار عالي است و مشغول زندگي روزمرّه هستم. اين عنايت باعث تحوّل در زندگي من و خانواده و اطرافيانم شده است. به شكرانه اين عنايت هر هفته براي عرض ارادت به آقا امام زمان (عليه السلام)، به جمكران ميآيم.
] دكتر عسكري، متخصص اعصاب و روان در رابطه با شفاي خانم م. ش ميگويد:
با توجه به بيماري ايشان كه «ام. آر. آي» تشخيص «M. S» را تأييد كرده است، بهبودي كامل بيماري حقيقتاً غير طبيعي است و نامبرده مورد لطف خداوند قرار گرفته است. [2]
پی نوشت:
[1] مسجد مقدس جمكران تجليگاه صاحب الزمان (عليه السلام)، ص ۱۵۷.
[2] دفتر ثبت كرامات مسجد مقدس جمكران، شماره ۱۱۰، سال ۱۳۷۷.
منبع:کرامات حضرت مهدی ( عجل الله تعالی فرجه الشریف ) - تالیف واحد تحقیقات مسجد مقدس جمکران
اوج مناجات شعبانیه
پنجشنبه 97/02/06
اوج مناجات شعبانيّه
با خواندن اين دعا روح لحظه به لحظه اوج ميگيرد و بالا و بالاتر ميرود تا آن جا كه از رسوبات مادّيِت رها شده و به سرچشمه ي هستي نزديك و نزديك تر ميگردد و آن گاه در يك حالت مستعدّي ميخوانيم:
إِلهِي هَب لِي كَمالَ الإنقِطاعِ إِلَيك و أنِر أبصارَ قُلُوبِنا بِضِياءِ نَظَرِها إِلَيك حَتَّى تَخرِقَ أبصارُ القُلُوبِ حُجُبَ النُّورِ فَتَصِلَ إِلى مَعدِنِ العَظَمَةِ وَ تَصِيرَ أرواحُنا مُعَلَّقَةً بِعِزِّ قُدسِك؛ «خدايا! به من ببخش نهايت بريدن به سوي خودت را، و روشن فرما چشمهاي دلهاي ما را به كمك نگاههاي آنها به تو. تا چشمهاي دلها پردههاي نور را بشكافد و به معدن عظمت برسد و ارواح آويخته ي به عزّ قدس تو شود».
ما چيزهايي را ميگوييم و الفاظي را تكرار ميكنيم و حتّي معانيي را براي خودمان ترسيم مينماييم، ولي معاني به قدري دقيق و بالا و با عظمت است كه اگر امثال ما با اين ظرفيتهاي كم، حقيقت آن را بفهميم معلوم نيست كه بتوانيم ادامه ي حيات بدهيم. نظيرش همّام حتّي با آن روح بلند كه وقتي خدمت اميرالمؤمنين علي۷ رسيد و گفت: صفات متّقين را براي من توصيف كن. حضرت خطبه ي جانانه اي را خواندند. عاقبت اين شخص فرياد و صعقه اي زد و قالب تهي كرد. اگر ما هم اينها را بفهميم حداقل اين است كه بايد صعقه اي زده و مدهوش شويم. به هر حال اگر دستمان به اوج نمي رسد، در مرحله ي پايين تري اين معاني را زمزمه كنيم و به اندازه ي ظرفيتهاي خودمان جرعه اي از اين اقيانوس رحمت و بركت را برگيريم. در درگاه خداوند متعال اين گونه ميگوييم:
إِلهِي هَب لِي كَمالَ الإنقِطاعِ إِلَيك.
يعني فرد از هرچه غير خداست ببرد و هيچ دل بستگي و وابستگي به غير خدا نداشته باشد. از مال، فرزند، همسر، جاه، مقام و خلاصه از دنيا و ما فيها و بلكه حتّي از بهشت و جهنّم هم ببرد و فقط خدا و تنها خداوند متعال را مدّ نظر داشته باشد. اين كمال انقطاع است؛ بداند كه غير خدا، هيچ چيز اصالت ندارد. هرچه هست پوچ است. هيچ چيز هيچ قدرتي ندارد. همه از خداست؛ تمام قدرت ها، تمام نعمت ها، تمام رحمتها و تمام هستي از اوست. حتّي اگر توفيقي هم پيدا كرده باشيم در اين وادي سخني بگوييم آن هم به عنايت خداوند است. «كُلَّمَا وَفَّقتَنِي بِخَيرٍ فَأنتَ دَلِيلِي عَلَيهِ وَ طَرِيقِي إِلَيه»؛ [۱] «در هر خيري كه مرا موفّق فرمودي، تو راهنماي من بر آن، و راه من به سوي آن هستي».
بايد بدانيم كه هرچه غير خداست، جز ذلّت و مسكنتْ چيز ديگري نيست. رسيدن به اين حقايق، لمس كردن و احساس كردن آن ساده نيست. گفتنش خيلي مشكل نيست ولي اين كه كسي متحقّق به اين حقيقت شود و به گونه اي باشد كه با تمام وجودش اين معني را بفهمد و بالطّبع در اعمالش هم ظاهرگردد، به اين سادگيها دست يافتني نيست.
خَليلَيَّ قُطّاعُ الفَيافي إلي الحِميٰ كََثيرٌ و أمّا الواصِلونَ قَليلٌ
«دوستان! ره روان بيابانها به سوي مأمن دوست زيادند؛ امّا به مقصد رسيدگان اندكند». ياد خدا بايد همه ي وجود را فرا گيرد كه هيچ غفلتي نباشد بلكه هميشه حضور باشد و چشم حقيقت از رخسار محبوب بر نگيرد.
لِكُلٍّ إلي شَأوِ العُلي حَرَكاتٌ ولكِن عَزيزٌ في الرِّجالِ ثَباتٌ
«براي همه به سوي دور دستها حركاتي است وليكن ثبات در آن مراتب نادر است». آري ياد خدا بايد عين جان بشود؛ نه فقط به زبان باشد. البتّه بايد لساني هم باشد و لازم هم هست. همان طوري كه در دعاي شريف كميل ميخوانيد:
واجعَل لِساني بِذِكرِكَ لَهِجاً؛ خدايا زبان مرا قرار بده تا به ذكر تو حركت كند.
ولي اين ذكر زباني كافي نيست. اين اوّل سلوك است. اگر كسي به معني واقعي كلمه به ياد خدا بوده و غفلت نداشته باشد، آن وقت ميتواند بفهمد كه انقطاع الي الله چيست، تا كمال انقطاع را از خداوند درخواست كند. نتيجه ي رسيدن به كمال انقطاع چيست؟ «إِلهِي هَب لِي كَمالَ الإنقِطاعِ إِلَيك و أنِر أبصارَ قُلُوبِنا بِضِياءِ نَظَرِها إِلَيك حَتَّى تَخرِقَ أبصارُ القُلُوبِ حُجُبَ النُّورِ». انسان به جايي ميرسد كه حتّي حجابهاي نوري بين او و خداوند برداشته ميشود و به معدن عظمت ميرسد و تمام پردهها كنار زده ميشود. پردهها و حجابها دو نوعند:
الف) گاهي حجابها و پردههاي ظلماني است. آنهايي كه امثال ما مبتلا هستيم گناهان است. دنياطلبي ها، جاه طلبي ها، قدرت پرستي ها، اسارت به همسر و فرزند و امثال اين هاست كه حُجُب ظلماني است.
ب) امّا گاهي پردههايي كه بين عبد و خداست پردههاي نوراني است. خيلي مهم است كه شخص از اين پردهها نيز بگذرد و به معدن عظمت الهي برسد. ممكن است پردههاي نوراني، عبادات و علوم خود شخص باشد. علم نور است. عبادت نور است. حتّي رفتن به بهشت نور است؛ ولي اگر كسي بخواهد به سرچشمه و معدن اصلي نور برسد حتّي اينها هم مانع رفتن ميشود. آن قدر انقطاع الي الله مرتبه ي برتري است كه علم و عبادت هم ميتواند مانع شود؛ بلكه چه بسا برخي تجلّيات اسماء و صفات و چيزهاي ديگري كه فعلاً نمي خواهم بيان كنم ميتواند مانع رسيدن به معدن عظمت شود. اين مرتبه اي است كه در لسان برخي، از آن به «فناء في الله» تعبير ميشود؛ كه ديگر جز خدا هيچ چيز را نمي بيند و اگر چيز ديگري را ببيند به خدا ميبيند.
«تَخرِقَ أبصَارُ القُلُوبِ حُجُبَ النُّورِ»؛ «چشمهاي دلها پردههاي نوراني را ميشكافد».
«بِضِياءِ نَظَرِها إِلَيك»؛ «با آن نور خاصّي كه به خداوند متعال نظر ميكند».
«وَ تَصِيرَ أروَاحُنَا مُعَلَّقَةً بِعِزِّ قُدسِك»؛ «آن وقت ارواح چنين افرادي به محلّ عزّت قدس الهي آويخته اند».
ديگر چيزي واسطه ي بين عبد و خدا نيست. هرچه هست خداست. در اين حال است كه آخرين درجه ي كمال انساني را به دست ميآورد.
پی نوشت:
[۱]: بحارالأنوار، ج۹۹، ص۵۵.
منبع:کتاب اوج عرفان در مناجات ماه شعبان -تالیف آیت الله سید محمدرضا مدرسی طباطبایی یزدی- صفحه ۴