اوج مناجات شعبانیه
اوج مناجات شعبانيّه
با خواندن اين دعا روح لحظه به لحظه اوج ميگيرد و بالا و بالاتر ميرود تا آن جا كه از رسوبات مادّيِت رها شده و به سرچشمه ي هستي نزديك و نزديك تر ميگردد و آن گاه در يك حالت مستعدّي ميخوانيم:
إِلهِي هَب لِي كَمالَ الإنقِطاعِ إِلَيك و أنِر أبصارَ قُلُوبِنا بِضِياءِ نَظَرِها إِلَيك حَتَّى تَخرِقَ أبصارُ القُلُوبِ حُجُبَ النُّورِ فَتَصِلَ إِلى مَعدِنِ العَظَمَةِ وَ تَصِيرَ أرواحُنا مُعَلَّقَةً بِعِزِّ قُدسِك؛ «خدايا! به من ببخش نهايت بريدن به سوي خودت را، و روشن فرما چشمهاي دلهاي ما را به كمك نگاههاي آنها به تو. تا چشمهاي دلها پردههاي نور را بشكافد و به معدن عظمت برسد و ارواح آويخته ي به عزّ قدس تو شود».
ما چيزهايي را ميگوييم و الفاظي را تكرار ميكنيم و حتّي معانيي را براي خودمان ترسيم مينماييم، ولي معاني به قدري دقيق و بالا و با عظمت است كه اگر امثال ما با اين ظرفيتهاي كم، حقيقت آن را بفهميم معلوم نيست كه بتوانيم ادامه ي حيات بدهيم. نظيرش همّام حتّي با آن روح بلند كه وقتي خدمت اميرالمؤمنين علي۷ رسيد و گفت: صفات متّقين را براي من توصيف كن. حضرت خطبه ي جانانه اي را خواندند. عاقبت اين شخص فرياد و صعقه اي زد و قالب تهي كرد. اگر ما هم اينها را بفهميم حداقل اين است كه بايد صعقه اي زده و مدهوش شويم. به هر حال اگر دستمان به اوج نمي رسد، در مرحله ي پايين تري اين معاني را زمزمه كنيم و به اندازه ي ظرفيتهاي خودمان جرعه اي از اين اقيانوس رحمت و بركت را برگيريم. در درگاه خداوند متعال اين گونه ميگوييم:
إِلهِي هَب لِي كَمالَ الإنقِطاعِ إِلَيك.
يعني فرد از هرچه غير خداست ببرد و هيچ دل بستگي و وابستگي به غير خدا نداشته باشد. از مال، فرزند، همسر، جاه، مقام و خلاصه از دنيا و ما فيها و بلكه حتّي از بهشت و جهنّم هم ببرد و فقط خدا و تنها خداوند متعال را مدّ نظر داشته باشد. اين كمال انقطاع است؛ بداند كه غير خدا، هيچ چيز اصالت ندارد. هرچه هست پوچ است. هيچ چيز هيچ قدرتي ندارد. همه از خداست؛ تمام قدرت ها، تمام نعمت ها، تمام رحمتها و تمام هستي از اوست. حتّي اگر توفيقي هم پيدا كرده باشيم در اين وادي سخني بگوييم آن هم به عنايت خداوند است. «كُلَّمَا وَفَّقتَنِي بِخَيرٍ فَأنتَ دَلِيلِي عَلَيهِ وَ طَرِيقِي إِلَيه»؛ [۱] «در هر خيري كه مرا موفّق فرمودي، تو راهنماي من بر آن، و راه من به سوي آن هستي».
بايد بدانيم كه هرچه غير خداست، جز ذلّت و مسكنتْ چيز ديگري نيست. رسيدن به اين حقايق، لمس كردن و احساس كردن آن ساده نيست. گفتنش خيلي مشكل نيست ولي اين كه كسي متحقّق به اين حقيقت شود و به گونه اي باشد كه با تمام وجودش اين معني را بفهمد و بالطّبع در اعمالش هم ظاهرگردد، به اين سادگيها دست يافتني نيست.
خَليلَيَّ قُطّاعُ الفَيافي إلي الحِميٰ كََثيرٌ و أمّا الواصِلونَ قَليلٌ
«دوستان! ره روان بيابانها به سوي مأمن دوست زيادند؛ امّا به مقصد رسيدگان اندكند». ياد خدا بايد همه ي وجود را فرا گيرد كه هيچ غفلتي نباشد بلكه هميشه حضور باشد و چشم حقيقت از رخسار محبوب بر نگيرد.
لِكُلٍّ إلي شَأوِ العُلي حَرَكاتٌ ولكِن عَزيزٌ في الرِّجالِ ثَباتٌ
«براي همه به سوي دور دستها حركاتي است وليكن ثبات در آن مراتب نادر است». آري ياد خدا بايد عين جان بشود؛ نه فقط به زبان باشد. البتّه بايد لساني هم باشد و لازم هم هست. همان طوري كه در دعاي شريف كميل ميخوانيد:
واجعَل لِساني بِذِكرِكَ لَهِجاً؛ خدايا زبان مرا قرار بده تا به ذكر تو حركت كند.
ولي اين ذكر زباني كافي نيست. اين اوّل سلوك است. اگر كسي به معني واقعي كلمه به ياد خدا بوده و غفلت نداشته باشد، آن وقت ميتواند بفهمد كه انقطاع الي الله چيست، تا كمال انقطاع را از خداوند درخواست كند. نتيجه ي رسيدن به كمال انقطاع چيست؟ «إِلهِي هَب لِي كَمالَ الإنقِطاعِ إِلَيك و أنِر أبصارَ قُلُوبِنا بِضِياءِ نَظَرِها إِلَيك حَتَّى تَخرِقَ أبصارُ القُلُوبِ حُجُبَ النُّورِ». انسان به جايي ميرسد كه حتّي حجابهاي نوري بين او و خداوند برداشته ميشود و به معدن عظمت ميرسد و تمام پردهها كنار زده ميشود. پردهها و حجابها دو نوعند:
الف) گاهي حجابها و پردههاي ظلماني است. آنهايي كه امثال ما مبتلا هستيم گناهان است. دنياطلبي ها، جاه طلبي ها، قدرت پرستي ها، اسارت به همسر و فرزند و امثال اين هاست كه حُجُب ظلماني است.
ب) امّا گاهي پردههايي كه بين عبد و خداست پردههاي نوراني است. خيلي مهم است كه شخص از اين پردهها نيز بگذرد و به معدن عظمت الهي برسد. ممكن است پردههاي نوراني، عبادات و علوم خود شخص باشد. علم نور است. عبادت نور است. حتّي رفتن به بهشت نور است؛ ولي اگر كسي بخواهد به سرچشمه و معدن اصلي نور برسد حتّي اينها هم مانع رفتن ميشود. آن قدر انقطاع الي الله مرتبه ي برتري است كه علم و عبادت هم ميتواند مانع شود؛ بلكه چه بسا برخي تجلّيات اسماء و صفات و چيزهاي ديگري كه فعلاً نمي خواهم بيان كنم ميتواند مانع رسيدن به معدن عظمت شود. اين مرتبه اي است كه در لسان برخي، از آن به «فناء في الله» تعبير ميشود؛ كه ديگر جز خدا هيچ چيز را نمي بيند و اگر چيز ديگري را ببيند به خدا ميبيند.
«تَخرِقَ أبصَارُ القُلُوبِ حُجُبَ النُّورِ»؛ «چشمهاي دلها پردههاي نوراني را ميشكافد».
«بِضِياءِ نَظَرِها إِلَيك»؛ «با آن نور خاصّي كه به خداوند متعال نظر ميكند».
«وَ تَصِيرَ أروَاحُنَا مُعَلَّقَةً بِعِزِّ قُدسِك»؛ «آن وقت ارواح چنين افرادي به محلّ عزّت قدس الهي آويخته اند».
ديگر چيزي واسطه ي بين عبد و خدا نيست. هرچه هست خداست. در اين حال است كه آخرين درجه ي كمال انساني را به دست ميآورد.
پی نوشت:
[۱]: بحارالأنوار، ج۹۹، ص۵۵.
منبع:کتاب اوج عرفان در مناجات ماه شعبان -تالیف آیت الله سید محمدرضا مدرسی طباطبایی یزدی- صفحه ۴
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط پریساعسکری در 1397/02/06 ساعت 06:40:00 ق.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |