چقدر چله نشینی
چقدر چلّه نشینی؟… چهل… چهل… تا چند؟
چقدر جمعه گذشت و نیامدی، سوگند -
به دانه دانه ی تسبیح مادرم، موعود عجل الله تعالی فرجه الشریف!
که بی تو هیچ نیامد به دیدنم لبخند
که روزها همه مثل هم اند - سرد و سیاه -
غروبها و سحرهاش خستهام کردند
کشانده اند مرا روزها به تنهایی
گمان کنم که مرا منتظر نمی خواهند!
تو نیستی و جهانم پر از فراموشی ست
جهان عاشقیام را غروبها آکند…
تو نیستی که قیامت کنی به آن قامت
تو نیستی که درختان به خویش میبالند!
تو نیستی و… چقدر از زمان من باقی ست
چقدر بی تو بگویم، غزل، غزل یک بند
به چشمهای کسی احتیاج دارد که
زند به شاخه ی ادارک خاکی اش پیوند
به چشمهای کسی که شبیه یک منجی
زلال، آبی، روشن - شبیه تو - باشند
چقدر چلّه نشینی؟ چقدر ندبه و اشک؟
چقدر بی تو سرودن قصیدههای بلند؟
شاعر:امیر اکبرزاده
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط پریساعسکری در 1397/08/04 ساعت 09:36:00 ق.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |
هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید