داستان آموزنده پادشاه و وزیر عاقل


پادشاهی را وزیـری عاقل بوداز وزارت دسـت برداشت.

 پادشـاه از دگر وزیـران پرسیـد :وزیر عاقل کجـاست ؟

 گفتند از وزات دست برداشتـه و به عبـادت خدا مشغـول شده است .

پادشـاه نزد وزیر رفت و از او پرسید:از من چه خطا دیده ای که وزارت را ترک کرده ای ؟

گفت: از پنج سبـب  ❗️
 1- آنڪه تو نشسته می‌بودی و من به حضور تو ایستاده می‌ماندم اڪنون بندگی خدایی می‌کنم که مرا دروقت نماز هم ، حکم به نشستن می‌کند .

2- آنکه طعام می‌خـوردی ومن نگاه می‌کردم اکنـون رزاقی پیدا کرده‌ام که اونمی خـورد و مـرا می‌خوراند.

3- آنکه تو خواب می‌کردی و من پاسبانی می‌کردم  اڪنون خدای من چنان است که هـرگز نمی‌خوابد و مرا پاسبانی می‌کند .

4- آنکه می‌ترسیـدم اگر تو بمیری مرا از دشمنـان آسیب برسد  اکنون خدای  من چنان است که هـرگز نخواهد مرد و مرا از دشمـنان آسیب نـخواهد رسید.

5-  آنکه می‌ترسیـدم اگر گناهی از من سـرزند عفو نکنی  اکنـون خدای من چنان رحیم است که اگر گناه کنم اومی بخشاید .

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی

درخواست بد!

پارامتر های درخواست شما نامعتبر است.

اگر این خطایی که شما دریافت کردید به وسیله کلیک کردن روی یک لینک در کنار این سایت به وجود آمده، لطفا آن را به عنوان یک لینک بد به مدیر گزارش نمایید.

برگشت به صفحه اول

Enable debugging to get additional information about this error.