اخلاص

اخلاص به معنی «خالص كردن، ویژه كردن، ارادت صادق داشتن …» است.[1]
بر اساس این معنی، مخلص كسی است، كه طاعات عبادات و تمامی اعمال صالح خود را از هرگونه آلودگی و آمیختگی به غیر خدا خالص كرده ، انگیزه ای جز تقرّب به درگاه خدا ندارد. از این رو، فقط به او دل می بندد و تعریف و تكذیب دیگران، در نظرش یكسان است و هدف از عبادت، جلب رضایت خالق است نه كس دیگر.
حضرت علی ـ علیه السلام ـ در این باره فرمود:
«العباده الخالصه أن لا یرجو الرّّجل إلاّ ربَّهُ، و لا یخاف إلا ذنبه»[2]
عبادت خالص آن است كه مرد جز به پروردگارش امیدوار نبوده و جز از گناه خویش نهراسد.
امام صادق ـ علیه السلام ـ فرمود:
«لا یصیر العبد عبداً خالصاً لله عزََّوجلَّ حتّی یصیر المدح و الذَّمُّ عنده سواء ً…»[3]
انسان، بنده خالص خدای بزرگ نمی شود تا اینكه تعریف و تكذیب (دیگران) در نظرش یكسان باشد.
ارزش و اهمّیّت اخلاص
اخلاص، معیار ارزش عبادت، مقامی از مقامات مقرّبان الهی و هدف دین است. هر كس آن را یافت، موهبتی الهی نصیبش گشته كه به وسیله آن به مقامات بزرگی خواهد رسید. چرا چنین نباشد، در حالی كه خداوند متعال، بندگانش را به آن امر كرده، می فرماید:
«فَادْعُوا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ»[4]
خدا را بخوانید، در حالی كه تنها برای او در دین اخلاص می ورزید، اگر چه كافران را ناخوش آید.
در سخنان پیشوایان معصوم، تعابیر گوناگونی، از قبیل بهترین عبادت، ثمره عبادت، غایت دین، عبادت مقرّبان الهی و مانند آن دربار فضیلت اخلاص آمده است. در اهمیت اخلاص همین بس كه شرط قبولی عمل است و اگر در عملی موجود نباشد، بی هدف و بی نتیجه خواهد بود. از این رو، علی ـ علیه السلام ـ فرمود:
«من لم یصحب الإخلاص عمله لم یقبل»[5]
عمل هر كس كه با اخلاص همراه نباشد، قبول نمی شود.
مراتب اخلاص
خالص كردن و پاكیزه نمودن عمل از غیر خدا مراتبی دارد. هر چه درجه اخلاص بیشتر باشد، عمل ارزش بیشتری نزد خدا پیدا می كند، به هدف و مقصد نزدیك‌تر شده و شخص را زودتر به كمال مطلوب خود می رساند و هر چه درجه اخلاص كمتر باشد، به همان اندازه از ارزش عمل كاسته شده و شخص از كمال مطلوب باز می ماند و از این رهگذر درجات مؤمنان در نزد خدا متفاوت خواهد بود، چنانچه پیامبر اكرم ـ صلی الله علیه و اله ـ فرمود:
«بالإخلاص تتفاضل مراتب المؤمنین»[6]
درجات مؤمنان به وسیله اخلاص برتری می یابد.
اینك برای رعایت اختصار، سه مرتبه از مراتب اخلاص را ذكر می كنیم:[7]
الف ـ خالص كردن عمل، به دلیل ترس از عذاب روز قیامت،‌ كه گرچه عمل مخلصانه است، اما این نوع عبادت، عبادت بردگان است.
ب ـ اخلاص در عمل، برای رسیدن به بهشت و آنچه در آن است مثل حورالعین، قصرهای بهشتی و مانند آن؛ كه این گونه مخلصانه عمل كردن نیز روشن اجیران است.
ج ـ تصفیه عمل از هر نوع شایبه ای، اعم از طمع به بهشت، ترس از جهنم، رضای مخلوق و جلب قلوب آنها، طمع به مقاصد دنیوی و مانند آن، كه فقط منظور رضایت خداست.
این مرتبه كه بالاترین مراتب اخلاص می باشد، از آن كسانی است كه غرق در محبت، عظمت و جمال الهی هستند و خدا را سزاوار پرستش یافته، عبادتش می كنند و این، عبادت آزادگان است.[8]
راه های كسب اخلاص
همان گونه كه ذكر شد، اخلاص، پاكیزه كردن عمل از هرگونه آلودگی به غیر خداست و انسان مخلص، در انجام عمل محرّكی غیر از خداوند ندارد، فقط قصد تقرّب به خداست كه او را به كار وا می دارد و بس. این حالت، مقام بسیار بزرگی است و كسی می تواند، به آن برسد كه غرق در محبّت خدا باشد، به حدّی كه در دلش برای محبت های دنیایی، جایی نبوده و اگر از خوراك، پوشاك، مسكن و امور مادی استفاده می كند، به خاطر لذّت بردن از آنها نباشد، بلكه به خاطر آن باشد كه نیروی بیشتری برای عبادت خدا، به دست آورد.
حال چه كنیم كه به این درجه از اخلاص برسیم؟
در سخنان پیشوایان معصوم، راه هایی برای رسیدن به اخلاص بیان شده كه به اختصار ذكر می كنیم؛
الف ـ قطع طمع از غیر خدا
امام باقر ـ علیه السلام ـ در این باره می فرماید:
«بنده، پرستشگر واقعی خدا نمی شود، مگر آنكه از همه مخلوقات بریده و به او بپیوندد، آن گاه خداوند می فرماید: این عمل خالص برای من است و به كرمش آن را می پذیرد.»[9]
ب ـ افزودن بر علم و یقین
علی ـ علیه السلام ـ در این باره فرمود:
«ثمره العلم إخلاص العمل»[10]
اخلاص عمل، ثمره و میوه علم است.
یعنی هر چه آگاهی انسان از حقایق هستی بیشتر شود و به عظمت خالق و ناچیزی خود علم پیدا كند، اخلاص او بیشتر می شود. و نیز فرمود:
«اخلاص العمل من قوّه الیقین…»[11]
اخلاص عمل از قوت یقین است.
ج ـ كم كردن آرزوها
امیر مؤمنان در این زمینه فرمود:
«قلِّل الامال تخلص لك الأعمال»[12]
آرزوها را كم كن، با اعمالت خالص گردد.
د ـ پرهیز از گناه و هوای نفس
پیامبر اكرم ـ صلی الله علیه و اله ـ فرمود:
«تمام الاخلاص اجتناب المحارم»[13]
دوری كردن از كارهای حرام كمال اخلاص است.
آثار اخلاص
اخلاص، آثار ارزنده ای در سعادت انسان دارد كه برخی از آنها به شرح زیر است؛
الف ـ تقرّب به خدا
حضرت علی ـ علیه السلام ـ در این باره فرمود:
«تقرّب العبد إلی الله سبحانه بإخلاص نیَّته»[14]
نزدیك شدن بنده به خدای سبحان به سبب خالص كردن نیت اوست.
ب ـ امدادهای الهی
اثر دیگر رعایت اخلاص، یاری، پشتیبانی و امدادهای الهی در زندگی فرد مخلص است. حضرت فاطمه زهرا (س) فرمود
«من أصعد إلی الله خالص عبادته، أهبط الله إلیه أفضل مصلحته»[15]
كسی كه عبادت خالصانه اش را به سوی خدا بالا بفرستد، خداوند بهترین مصلحتش را به سوی او فرو خواهد فرستاد.
ج ـ بصیرت و حكمت
از دیگر آثار رعایت اخلاص، اعطای روشن بینی، بصیرت، حكمت و معیار شناسایی حق و باطل از جانب خدا به فرد مخلص است، بگونه ای كه این اثر در تمام برخوردهای او به روشنی دیده می شود. چنانچه رسول خدا ـ صلی الله علیه و اله ـ فرمود:
«ما أخلص عبد لله عزَّوجلّ أربعین صباحاً إلاّ جرت ینابیع الحكمه من قلبه علی لسانه»[16]
هیچ بنده ای برای خدا چهل روز اخلاص نورزید، مگر اینكه چشمه های حكمت از قلب او، بر زبانش جاری گردید.
همچنین حضرت علی ـ علیه السلام ـ فرمود:
«عند تحقیق الإخلاص تستنیر البصائر»[17]
همگام محقق شدن اخلاص، دیدگاهها نورانی می شوند.
د ـ پیروزی و موفّقیّت
موفقیت در كارها، یكی دیگر از آثار اخلاص است. علی ـ علیه السلام ـ دراین باره فرمود:
«فی إخلاص النّیّات نجاح الأمور»[18]
موفقیت در كارها، به خالص كردن نیتهاست.
ه ـ هیبت و شوكت
انسان مخلص بر اثر رعایت اخلاص، چنان هیبتی به دست می آورد كه حتی همه جنبندگان، حیوانات وحشی و پرندگان نیز از هیبت و شوكت او می هراسند، چنانچه امام صادق ـ علیه السلام ـ دراین باره فرمود:
«إنّ المؤمن لیخشع له كلّ شیءٍ و یهابه كلّ شیءٍ ثمّ قال: إذا كان مخلصاً لله أخاف الله منه كلّ شیءٍ حتّی هوامّ الأرض و سباعها و طیر السّماء»[19]
همانا همه چیز برای مومن خشوع می كند و او را بزرگ و باشكوه می دارد. سپس فرمود: هرگاه مومن، مخلص خدا شد خداوند همه چیز را از او می ترساند حتی جنبندگان و درندگان زمین و پرندگان آسمان را.
عابدان مخلص
پس از بیان آثار اخلاص، اكنون به معرفی نمونه هایی از انسانهای پاكباخته كه درون و برون خود را از هر آلودگی، پاك و مبرّا كرده اند، می پردازیم، باشد تا این راه یافتگان به عالم بقا را سرمشق و الگو قرار داده، از آنان شیوه اخلاص بیاموزیم.
خدای تعالی در حدیث قدسی فرمود:
«الإخلاص سرُّ من أسراری إستودعته قلب من أحببت من عبادی»[20]
اخلاص، سرّی از اسرار من است كه در دل بندگان محبوب خویش به امانت نهاده ام.
اگر كسی به باین مرتبه دست یافت، بزرگترین نعمت الهی نصیبش شده است گویند:
«روزی سید بحرالعلوم (ره) را شاگردانش خندان و متبسّم دیدند. سبب پرسیدند در پاسخ گفت: پس از بیست و پنج سال مجاهدت، اكنون كه در خود نگریستم، دیدم دیگر اعمالم ریایی نیست و توانسته‌ام به رفع آن موفّق گردم.»[21]
در مورد امام خمینی قرس سرّه گفته اند:
«از روز جوانی كه به مقام اجتهاد رسید، تا روزی كه بر كرسی قیادت و امامت نشست در راه شناساندن خود و به دست آوردن مقام و مسند، كوچكترین گامی برنداشت.»[22]
هر كه با خدا باشد، خدا همراه اوست. این عظمت و قدرت و شوكتی كه امام خمینی (ره) در دنیا كسب كرده، نه به خاطر تلاش برای خودش بود، بلكه این نتیجه اخلاص، سعی و تلاش برای انجام فرمان خدا بود كه او را به آن مرتبه و مقام رساند.
«درباره میرزای بزرگ شیرازی نقل شده هنگامی كه شاگردان شیخ انصاری پس از درگذشت شیخ با اصرار فراوان میرزا را وادار به قبول این مسؤولیت كردند. قطرات اشك بر گونه و ریش مباركش جاری شد و سوگند یاد كرد كه هرگز به ذهنم خطور نكرده بود كه روزی این مسؤولیت عظیم بر دوشم می آید.»[23]
درباره فرزند وحید بهبهانی كه نامش عبدالحسین بود نوشته اند:
«در كربلا متولد شده خدمت پدرش علوم دینی و شرعی را تحصیل كرد و در عصر آن مرحوم مرجع مردم در مسائل شرعی شد. وحید بهبهانی اجازه مبسوط به ایشان داد و مردم را به رجوع و استفتا از خدمتش حكم فرمود. پس از رحلت پدر، مردم، علما و مؤمنین از او خواهش كردند كه به جای آقا نماز بخواند. پس از اصرار، چند روزی مشغول امامت شد و مأمومین فراوانی حاضر می شدند پس از دو ماه، دیگر نیامد و گفت: امامت مقامی است عظیم و تحمّل آن بر من مشكل است و با آن زهد و تقوا، كناره گرفت.»[24]
منابع:
[1] . لغت نامه دهخدا، ذیل لغت اخلاص.
[2] . شرح غرر الحكم، ج 2، صفحه‌ 144.
[3] . بحارالانوار، ج 73، صفحه 294.
[4] . غافر (40)، آیه 14.
[5] . شرح غررالحكم، ج 5، صفحه 418.
[6] . همان، ج 3، صفحه 217.
[7] . ر. ك: جامع السعادات، ج 2، صفحه 402، داوری؛ پرواز در ملكوت، ج 2، صفحه 80 ـ 81.
[8] . ر. ك، بحارالانوار، ج 70، صفحه 255.
[9] . مستدرك الوسائل، ج 1، صفحه 101، آل البیت.
[10] . شرح غررالحكم، ج 3، صفحه 332.
[11] . همان، ج 1، صفحه 343.
[12] . شرح غررالحكم، ج 4، صفحه 511.
[13] . میزان الحكمه، ج 3، صفحه 63.
[14] . همان، صفحه 279.
[15] . بحارالانوار، ج 71، صفحه 184.
[16] . همان، ج 70، صفحه 243.
[17] . شرح غررالحكم، ج 4، صفحه 315.
[18] . همان، صفحه 407.
[19] . بحارالانوار، ج 70، صفحه 248.
[20] . مستدرك الوسائل، ج 1، صفحه 101.
[21] . سیمای فرزانگان، ج 3، صفحه 122.
[22] . سیمای فرزانگان، ج 3، صفحه 133.
[23] . همان، صفحه 135.
[24] . ر.ك: همان، صفحه 146.
علي اصغر الهامي نيا- غلامعباس طاهر زاده - اخلاق عبادي، ص43

حدیث درباره شوخی


(1)
امام باقر (علیه السلام):
ان الله عزوجل یحب المداعب فی الجماعة بلا رفث؛
خداوند عزوجل دوست دارد کسی را که در میان جمع شوخی کند به شرط آن که ناسزا نگوید.
(2)
رسول اکرم (صلی الله علیه و اله):
انی أمزح و لا أقول الا حقا؛
من شوخی می کنم، اما جز حق نمی گویم.
(3)
رسول اکرم (صلی الله علیه و اله):
المومن دعب لعب والمنافق قطب غضب؛
مومن شوخ و شنگ است و منافق اخمو و عصبانی.
(4)
رسول اکرم (صلی الله علیه و اله):
أتت امرأة عجوز الی النبی (صلی الله علیه و اله) فقال لاتدخل الجنة عجوز، فبکت، فقال: انک لست یومئذ بعجوز، قال الله تعالی: (انا أنشأناهن انشاء فجعلناهن أبکاراً)؛
پیر زنی نزد پیامبر (صلی الله علیه و اله) آمد. حضرت به او فرمودند: پیر به بهشت نمی رود. پیرزن گریست. حضرت فرمودند: تو در آن روز پیر نخواهی بود. خدای متعال می فرماید: ما آنان را آفرینش نوینی بخشیدیم و همه را دوشیزه قرار دادیم.
(5)
امام کاظم (علیه السلام):
ان رسول الله (صلی الله علیه و اله) کان یأتیه الاعرابی فیهدی له الهدیة، ثم یقول مکانه: أعطینا ثمن هدیتنا فیضحک رسول الله (صلی الله علیه و اله) و کان اذا اغتم یقول: ما فعل الاعرابی؟! لیته أتانا؛
بادیه نشینی بود که نزد رسول خدا (صلی الله علیه و اله) می آمد و برای آن حضرت هدیه می آورد و همان جا می گفت: پول هدیه ما را بده و رسول خدا (صلی الله علیه و اله) می خندیدند. آن حضرت هر گاه اندوهگین می شدند، می فرمودند، آن بادیه نشین چه شد؟ کاش نزد ما می آمد.
(6)
امام علی (علیه السلام):
کثر المزاح تذهب البهاء وتوجب الشحناء؛
شوخی زیاد، ارج و احترام را می برد و موجب دشمنی می شود.
(7)
امام علی (علیه السلام):
من کثر مزاحه استجهل؛
هر کس زیاد شوخی کند، نادان شمرده می شود.
(8)
امام علی (علیه السلام):
رب هزل عاد جداً؛
چه بسا شوخی ای که جدی می شود.
(9)
رسول اکرم (صلی الله علیه و اله):
لا یبلغ العبد صریح الایمان حتی یدع المزاح والکذب ویدع المراء وان کان محقاً؛
بنده به ایمان ناب نرسد، مگر آن که شوخی و دروغ را ترک گوید و مجادله (بگومگو) را رها کند، هر چند حق با او باشد.
(10)
امام صادق (علیه السلام):
اذا أحببت رجلا فلا تمازحه ولاتماره؛
هر گاه کسی را دوست داشتی، با او نه شوخی کن نه مجادله.

آفرینش حضرت آدم

حضرت آدم (ع) / آفرينش حضرت آدم (ع)
در قرآن 17 بار سخن از حضرت آدم - عليه السلام - به ميان آمده.(1) در اين جا به بخشي از زندگي ايشان كه در قرآن آمده با توجه به روايات و گفتار مفسران، اشاره مي‌كنيم:
خبر از آفرينش خليفه خدا به فرشتگان
خداوند اراده كرد تا در زمين خليفه و نماينده‌اي كه حاكم زمين باشد قرار دهد، چرا كه خداوند همه چيز را براي انسان آفريده است.(2) موقعيت و لياقت انسان را به گونه‌اي قرار داده تا بتواند به عنوان نماينده خدا در زمين باشد.
خداوند قبل از آن كه آدم - عليه السلام - پدر انسانها را به عنوان نماينده خود در زمين بيافريند، اين موضوع بسيار مهم را به فرشتگان خبر داد. فرشتگان با شنيدن اين خبر سؤالي نمودند كه ظاهري اعتراض گونه داشت و عرض كردند:
«پروردگارا! آيا كسي را در زمين قرار مي‌دهي كه:
1. فساد به راه مي‌اندازد؛
2. و خونريزي مي‌كند؛
اين ما هستيم كه تسبيح و حمد تو را به جا مي‌آوريم، بنابراين چرا اين مقام را به انسان گنهكار مي‌دهي نه به ما كه پاك و معصوم هستيم؟»
خداوند در پاسخ آنها فرمود: «من حقايقي را مي‌دانم كه شما نمي‌دانيد».(3)
خداوند همه حقايق، اسرار و نامهاي همه چيز (و استعدادها و زمينه‌هاي رشد و تكامل در همه ابعاد) را به آدم - عليه السلام - آموخت. و آدم - عليه السلام - همه آنها را شناخت.
آن گاه خداوند آن حقايق و اسرار را به فرشتگان عرضه كرد و در معرض نمايش آنها قرار داد و به آنها فرمود: «اگر راست مي‌گوييد كه لياقت نمايندگي خدا را داريد نام اينها را به من خبر دهيد، و استعداد و شايستگي خود را براي نمايندگي خدا در زمين، نشان دهيد.»
فرشتگان (دريافتند كه لياقت و شايستگي، تنها با عبادت و تسبيح و حمد به دست نمي‌آيد، بلكه علم و آگاهي پايه اصلي لياقت است از اين رو) با عذرخواهي به خدا عرض كردند: «خدايا! تو پاك و منزّه هستي، ما چيزي جز آن چه تو به ما آموخته‌اي نمي‌دانيم، تو دانا و حكيم مي‌باشي».(4)
به اين ترتيب فرشتگان كه به لياقت و برتري آدم - عليه السلام - نسبت به خود پي برده و پاسخ سؤال خود را قانع كننده يافتند، به عذرخواهي پرداخته، و دريافتند كه خداوند مي‌خواهد انساني به نام آدم - عليه السلام - بيافريند كه سمبل رشد و تكامل، و گل سرسبد موجودات است، و ساختار وجودي او به گونه‌اي آفريده شده كه لايق مقام نمايندگي خدا است.
آفرينش آدم، و نگاه او به نورهاي اشرف مخلوقات
آدم از دو بعد تشكيل شده، جسم و روح. خداوند نخست جسم او را آفريد، سپس روح منسوب خود را در او دميد، و به صورت كامل او را زنده ساخت.
از آيات مختلف قرآن و تعبيرات گوناگوني كه درباره چگونگي آفرينش انسان آمده به خوبي استفاده مي‌شود كه انسان در آغاز، خاك بوده است،(5) سپس با آب آميخته شده است و به صورت گِل درآمده است،(6) و بعد به گل بدبو (لجن) تبديل شده،(7) سپس حالت چسبندگي پيدا كرده،(8) سپس به حالت خشكيده درآمده و هم چون سفال گرديده است.(9)
فاصله زماني اين مراحل كه چند سال طول كشيده، روشن نيست.
اين قسمت نشان دهنده مراحل تشكيل جسم آدم است، كه همچنان تكميل شد تا به صورت يك جسد كامل درآمد.
در كتاب ادريس(10) آمده: روزي حضرت ادريس پيامبر، به ياران خود رو كرد و گفت: روزي فرزندان آدم در محضر او پيرامون بهترين مخلوقات خدا به گفتگو پرداختند، بعضي گفتند: او پدر ما آدم - عليه السلام - است، چرا كه خداوند او را با دست مرحمت خود آفريد، و روح منسوب به خود را در او دميد، و به فرمان او، فرشتگان به عنوان تجليل از مقام آدم - عليه السلام -، او را سجده كردند، و آدم را معلم فرشتگان خواند، و او را خليفه خود در زمين قرار داد، و اطاعت او را بر مردم واجب نمود.
جمعي گفتند: نه بلكه بهترين مخلوق خدا فرشتگانند كه هرگز نافرماني از خدا نمي‌كنند، و همواره در اطاعت خدا به سر مي‌برند، در حالي كه حضرت آدم - عليه السلام - و همسرش بر اثر ترك اَوْلي از بهشت اخراج شدند، گر چه خداوند توبه آنها را پذيرفت و آنان را هدايت كرد، و به ايشان و فرزندان با ايمانشان وعده بهشت داد.
گروه سوم گفتند: بهترين خلق خدا جبرئيل است كه در درگاه خدا امين وحي مي‌باشد. گروه ديگر سخن ديگر گفتند. گفتگو به درازا كشيد تا اين كه حضرت آدم - عليه السلام - در آن مجلس حاضر شد و پس از اطلاع از ماجرا، چنين فرمود:
اي فرزندانم! آن طور كه شما فكر مي‌كنيد نادرست است. هنگامي كه خداوند مرا آفريد و روحش را در من دميد، بلند شده و نشستم. همين طور كه به عرش خدا مي‌نگريستم، ناگهان پنج نور بسيار درخشان را ديدم. غرق در پرتو انوار آنها شدم و از خداوند پرسيدم اين پنج نور كيستند؟ خداوند فرمود: «اين پنج نور، نورهاي اشرف مخلوقات، باب‌ها و واسطه‌هاي رحمت من هستند، اگر آنها نبودند تو و آسمان و زمين و بهشت و دوزخ و خورشيد و ماه را نمي‌آفريدم.»
پرسيدم: خدايا نام اينها چيست؟ فرمود: به عرش بنگر. وقتي به عرش نگاه كردم، اين نامها را مشاهده نمودم: «بارقليطا، ايليا، طيطه، شَبَر، شُبَير» (كه به زبان سرياني است، يعني محمد، علي، فاطمه، حسن و حسين - عليهم السلام -) بنابراين برترين مخلوقات اين پنج تن هستند.(11)
فرشتگان و سجده بر آدم - عليه السلام -
مراحل جسمي آدم - عليه السلام - او را به مقامي نرسانيد كه لياقت يابد و به عنوان گل سرسبد موجودات و مسجود فرشتگان، معرفي شود. مرحله تكاملي بشر به آن است كه روح انساني از جانب خدا به او دميده گردد، دراين صورت است كه آدم در پرتو آن روح ويژه انساني، لياقت و استعداد فوق العاده پيدا مي‌كند، و خداوند به فرشتگان فرمان مي‌دهد كه به عنوان تكريم و تجليل از مقام آدم - عليه السلام - او را سجده كنند، يعني خدا را سجده شكر بجا آورند كه چنين موجود ممتازي را آفريده است.
خداوند به فرشتگان خطاب نمود و فرمود: «من بشري از گل مي‌آفرينم، هنگامي كه آن را موزون نمودم و از روح خودم در آن دميدم بر آن سجده كنيد.»(12)
بنابراين سجده فرشتگان به خاطر آن روح ويژه‌اي بود كه خداوند در كالبد بشر دميد، و چنين روحي، به آدم لياقت داد تا نماينده خدا در روي زمين شود.
آدم داراي دو بُعد است: جسم و روح انساني. جسم او به حكم مادي بودنش، او را به امور منفي دعوت مي‌كرد و روح او به حكم ملكوتي بودنش او را به امور مثبت فرامي‌خواند.
فرشتگان جنبه‌هاي مثبت آدم - عليه السلام - را بر اساس فرمان خدا، ديدند، و بدون چون و چرا آدم را سجده كردند، يعني در حقيقت خدا را در راستاي تجليل از آدم سجده نمودند.(13)
ولي ابليس جنبه منفي آدم، يعني جسم او را مورد مقايسه قرار داد، و از سجده كردن آدم خودداري نمود، و فرمان خدا را انجام نداد.
درست است كه سجده بر آدم - عليه السلام - واقع شده و آدم - عليه السلام - قبله اين سجده قرار گرفت. ولي همه انسانها در اين افتخار شركت دارند، چرا كه لياقت و استعدادهاي ذاتي آدم موجب چنين تجليلي از مقامش گرديد، و چنين لياقتي در ساير انسانها نيز وجود دارد.
از اين رو در روايات معراج نقل شده: در يكي از آسمانها، پيامبر - صلّي الله عليه و آله - به جبرئيل فرمود: «جلو بايست تا همه ما و فرشتگان به تو اقتدا كنيم.»
جبرئيل پاسخ داد: «از آن هنگام كه خداوند به ما فرمان داد تا آدم را سجده كنيم، بر انسانها پيشي نمي‌گيريم، و امام جماعت آنها نمي‌شويم».
و نيز هنگامي كه آدم - عليه السلام - از دنيا رفت، فرزندش «هِبَة الله» به جبرئيل گفت: «جلو بايست و بر جنازه آدم - عليه السلام - نماز بخوان». جبرئيل در پاسخ گفت: «اي هِبَة الله! خداوند به ما فرمان داد تا آدم را در بهشت سجده كنيم، بنابراين براي ما روا نيست كه امام جماعت يكي از فرزندان آدم - عليه السلام - قرار گيريم.»(14)
تكبر و سركشي ابليس
ابليس گر چه فرشته نبود(15) ولي از عابدان ممتاز خدا با نام «حارث» در ميان كرّوبيان و فرشتگان، به عبادت خدا اشتغال داشت، و به فرموده حضرت علي - عليه السلام -، «او شش هزار سال خدا را عبادت نمود، كه معلوم نيست از سالها دنيا است يا سالهاي آخرت، در عين حال لحظه‌اي تكبر، همه عبادت او را پوچ و نابود ساخت».(16)
همه فرشتگان فرمان حق را به طور سريع اجرا كردند، ولي ابليس بر اثر تكبر، از سجده نمودن خودداري ورزيد، و در صف كافران قرار گرفت.(17)
مطابق آيه 34 بقره، ابليس در اين نافرماني، مرتكب سه انحراف و خلاف شد:
1. خلاف عملي: چنان كه تعبير به «اَبي» (سركشي كرد) بيانگر آن است، كه موجب فسق او شد.
2. خلاف اخلاقي: چنان كه تعبير به «اِستَكْبَرَ» (تكبير ورزيد) حاكي از آن است كه موجب خروج او از بهشت، و داخل شدنش به دوزخ گرديد.
3. خلاف عقيدتي، كه با مقايسه كبرآميز خود، عدل الهي را انكار كرد «وَ كانَ مِنَ الْكافِرِينَ؛ از كافران گرديد».
خداوند به ابليس خطاب كرد و فرمود: «اي ابليس! چه چيز مانع تو شد كه از سجده كردن مخلوقاتي كه با قدرت خود آن را آفريدم سرباز زدي؟»
ابليس در پاسخ خدا، نه تنها عذرخواهي نكرد، بلكه با مقايسه غلط خود كه مقايسه جسم خود با جسم آدم بود گفت: «من از آدم بهترم، مرا از آتش آفريده‌اي، ولي آدم را از گِل و آتش بر گل برتري دارد.»
همين تكبر و خود برتربيني ابليس باعث شد كه خداوند به او فرمان داد:
«فَاخْرُجْ مِنْها فَإِنَّكَ رَجِيمٌ وَ إِنَّ عَلَيكَ لَعْنَتِي إِلي يوْمِ الدِّينِ؛ از آسمانها و صفوف فرشتگان خارج شو كه تو رانده درگاه مني، و قطعاً لعنت من بر تو تا روز قيامت ادامه دارد.»
ابليس گفت: «پروردگارا! مرا تا روزي كه انسانها برانگيخته مي‌شوند (روز قيامت) مهلت بده».
خداوند فرمود: «تو از مهلت شدگان هستي، ولي تا روز و زمان معين.» ابليس (كه از اين مهلت، بيشتر مغرور شد، و از آن جا كه در رابطه با آدم - عليه السلام - رانده درگاه خدا شده بود، همه دشمني خود را به آدم آشكار كرد و) گفت: «خدايا به عزتت سوگند، همه انسانها را گمراه خواهم كرد، مگر بندگان خالص تو را از ميان آنها، كه بر آنها سلطه ندارم».(18)
ادامه تكبر ابليس
گويند: در عصر حضرت موسي - عليه السلام -، روزي ابليس نزد حضرت موسي - عليه السلام - آمد و گفت: «مي‌خواهم هزار و سه پند به تو بياموزم».
موسي - عليه السلام - او را شناخت و به او فرمود: «آن چه كه تو مي‌داني، بيشتر از آن را من مي‌دانم، نيازي به پندهاي تو ندارم».
جبرئيل - عليه السلام - بر موسي - عليه السلام - نازل شد و عرض كرد: «اي موسي! خداوند مي‌فرمايد: هزار پند او فريب است، اما سه پند او را بشنو».
موسي - عليه السلام - به ابليس فرمود: «سه پند از هزار و سه پندت را بگو!»
ابليس گفت: «1. هر گاه تصميم بر انجام كار نيكي گرفتي، در انجام آن شتاب كن و گرنه تو را پشيمان مي‌كنم؛ 2. اگر با زن نامحرمي خلوت كردي، از من غافل نباش كه تو را به عمل منافي عفت وادار مي‌نمايم؛ 3. هرگاه خشمگين شدي، جاي خود را عوض كن، و گرنه موجب فتنه خواهم شد.
اكنون كه تو را سه پند دادم (به تو حقّي پيدا كردم) در عوض، از خدا بخواه تا مرا بيامرزد.»
موسي - عليه السلام - خواسته ابليس را به خدا عرض كرد، خداوند فرمود: «شرط آمرزش شيطان آن است كه به كنار قبر آدم - عليه السلاام - برود و خاك قبر او را سجده كند.»
حضرت موسي - عليه السلام - فرمان خدا را به ابليس ابلاغ كرد.
ابليس كه هم چنان در خودخواهي و تكبر غوطه‌ور بود، گفت: «اي موسي! من در آن هنگام كه آدم - عليه السلام - زنده بود، بر او سجده نكردم، چگونه اكنون حاضر شوم كه بر خاك قبر او سجده كنم؟!».(19)

منابع:
1- و هشت بار ديگر به عنوان «يا بَنِي آدم».
2- بقره، 29.
3- بقره، 30.
4- بقره، 32.
5- حج، 5.
6- انعام، 2.
7- حجر، 28.
8- صافات، 11.
9- الرحمن، 14.
10- كتاب ادريس در سال 1895 ميلادي در لندن به زبان سرياني چاپ شده است و روايت فوق در صفحه 514 و 515 آن آمده است.
11- علي و الحاكمون، تأليف استاد دكتر محمد صادقي، ص 53.
12- ص، 71.
13- تفسير نور الثقلين، ج 1، ص 58.
14- تفسير نور الثقلين، ج 1، ص 58.
15- به گفته قرآن، ابليس از نژاد جن بود، كه در جمع فرشتگان عبادت مي‌كرد. (كهف، 50)
16- نهج البلاغه، خطبه 192.
17- بقره، 34.
18- سوره صاد، آيه 71 تا 83؛ نام ابليس حارث بود، پس از آن كه از درگاه خداوند رانده شد، به ابليس لقب گرفت، زيرا ابليس يعني مأيوس گشته از رحمت خدا.
19- هماي سعادت، ص 206.

جلوگیری از پیری زودرس با شیرین بیان


اگر چه گياهان دارويي ضرر و زيانهاي داروهاي شيميايي را ندارند، اما بايد توجه كرد مصرف بيش از اندازه آنها نيز فرد را دچار مشكل خواهد كرد. بنابراين مصرف بجا و متعادل نقش موثري در بهبود بيماري فرد دارد. در اين گزارش به خواص دارويي گياه شيرين بيان مي پردازيم.

به گزارش خبرنگار مجله پزشكي مادر، يكي از پرفايده ترين گياهان دارويي گياه شيرين بيان است، گياه دارويي شيرين بيان با نام علمي glycyrrhiza glabra در اكثر نقاط كشور ايران مي رويد، از شيرين بيان در صنايع داروسازي، نوشابه سازي، شيريني سازي و دخانيات استفاده مي شود.

شيرين بيان داراي ساقه اي به طول يك متر است كه در نواحي معتدل تا ارتفاع 2 متر مي رسد. برگ هاي اين گياه مركب از تعدادي برگچه هاي سبز رنگ است. گل هاي اين گياه به رنگ بنفش، سفيد و زرد است. كه مهمترين خاصيت آن درمان زخم و سرطان معده است.

شيرين بيان از ديرباز براي درمان انواع سرفه ها و نيز به عنوان يك داروي مسكن در پوست مورد استفاده بوده است. پوسته ريشه اين گياه قهوه اي سير و سياه است و مغز ريشه زرد رنگ بوده و طعم آن بسته به انواع مختلف تغيير مي كند. اين گياه براي تقويت عمومي بدن مفيد است و خوردن آن از پيري زودرس جلوگيري مي كند و براي نرم كردن سينه موثر است. شيرين بيان در ترك سيگار تاثير بسزايي دارد، زخم ها و تاول هاي پوست را با دم كرده شيرين بيان شست وشو دهيد تا زود خوب شوند. گياه شيرين بيان ملين است و براي درمان سوء هاضمه و از بين بردن نفخ شكم مفيد است. اين گياه ورم معده را برطرف مي كند و تنگي نفس را تسكين مي دهد. اگر شيرين بيان را قبل از غذا مصرف كنيد، براي لاغري موثر است. براي درمان موخوره، دم كرده شيرين بيان را به سر بماليد و براي رفع بوي بد زير بغل و پا از برگ هاي شيرين بيان پماد درست كرده در اين قسمت ها بگذاريد.

براي درست كردن شيرين بيان بايد مقدار 50 گرم ريشه شيرين بيان بدون پوست را آسياب كرده و دريك ليتر آب جوش بريزيد و بگذاريد به مدت 10 دقيقه دم بكشد، براي درست كردن جوشانده شيرين بيان بايد مقدار 50 گرم ريشه شيرين بيان بدون پوست آسياب كرده و در 100 گرم آب ريخته و آنقدر بجوشانيد كه دوسوم آن باقي بماند.

در صورت بالا بودن فشار خون يا داشتن ناراحتي كليه، قلب يا كبد بايد از مصرف شيرين بيان پرهيز كرد. مصرف اين گياه و فرآورده هاي آن براي زناني كه در دوران بارداري يا شيردهي اند، ممنوع است.

احترام به علما و اساتید


ارزش علم و دانش در قرآن:
یكی از ارزش‌های اسلامی در قرآن، «علم و دانش» است.
«… هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ…»[1] «آیا دانایان و نادانان با هم برابرند؟».
آیا كسانی كه در تحصیل فضایل و آگاهی‌های مفید و مؤثر در كمال خویش گام بر می‌دارند، با گروهی كه از حیات جز خواب و خوراك و… چیزی نمی‌دانند برابرند؟
شكی نیست كه برتری و ارجحیت، همانا از آن كسانی است كه در راه تحصیل علم گام بر می‌دارند، و ساعت‌هایی را به تعلیم و تعلم سپری می‌سازند و از دیار جهالت و لو چند قدم در شبانه روز به سوی عالم علم و نور،‌ هجرت می‌كنند:
آن را كه فضل و دانش و تقوا مسلّم است
هر جا قدم نهد قدش خیر مقدم است
در پیشگاه علم مقامی عظیم نیست
از هر مقام و مرتبه‌ای علم، اعظم است
جاهل اگر چه یافت تقدّم مؤخر است
عالم اگر چه زاد مؤخّر مقدّم است
جاهل به روز فتنه ره خانه گم كند
عالم چراغ جامعه و چشم عالم است
در دین مقدس اسلام و سیره عملی پیامبر و اهل بیت همواره بر تكریم علما و دانشمندان دین تأكید شده است. چنانكه امام موسی كاظم ـ علیه السّلام ـ فرمود: «عَظِّمِ الْعالِم لِعِلمِهِ وَدَعْ مُنازَعَتَهُ[2]؛ عالم را به جهت علمش تعظیم و احترام كن و با او منازعه منما.»
امام علی ـ علیه السّلام ـ فرمود: «مَنْ وَقَّرَ عالِماً فَقَدْ وَقَّرَ رَبَّهُ[3]؛ كسی كه به عالمی احترام نماید، به خدا احترام نموده است.»
پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ فرمود: «اَكْرِمُوا الْعُلَماءَ فَاِنَّهُمْ وَرَثَهُ الْأَنْبِیاءِ فَمَنْ أَكْرَمَهُمْ فَقَدْ اَكْرَمَ اللهَ وَرَسُولَهُ[4]؛ دانشمندان را گرامی دارید كه آنها وارثان پیامبرانند و هر كه آنان را احترام نماید، خدا و رسولش را احترام نموده است.»
انگیزه‌ تكریم علما
این همه تكریم و احترام نسبت به عالمان در فرهنگ دین، بدین جهت است كه آنان انسان‌های متعهد، راهنمای مردم، مخالف بدعت‌ها، پاسدار اندیشه‌های ناب، طرفدار حقوق محرومان، روشن كننده‌ی چراغ امید در دل آنان و… هستند و گرنه، این همه تكریم برای كسانی كه از تعهد و مسئولیت بهره‌ای نبرده‌اند معنا ندارد. كسی كه اندك آشنایی با تاریخ حوزه‌ها داشته باشد، می‌داند كه تنها عالمان الهی بوده‌اند كه از میان مردم برخاسته‌اند و همراه آنان زندگی كرده‌اند و در غم و شادی شریك آنان بوده‌اند و هر جا خطر و دشواری بوده است، ‌خود را سپر بلا نموده و از شرافت و عزت مردم دفاع كرده‌اند. اینها و صدها ویژگی دیگر، زمینه‌ی تجلیل و تكریم از علمای صالح و راستین را فراهم نموده است.
چگونه به علما احترام كنیم؟
1ـ با تكذیب نكردن آنان:
گفته‌ی علما را به مجرد اینكه با فكر و عقیده‌ی شما جور در نمی‌آید، تكذیب نكنید.
امام صادق ـ علیه السّلام ـ فرمود: در برابر عالم زیاد نگویید كه «قال فُلان و قال فُلان خلافاً لقوله[5]؛ فلان عالم چه فرموده و فلان عالم دیگر چه مطلبی بر خلاف گفته‌ی شما فرموده است.»
2ـ با خدمت كردن به آنان؛
علی ـ علیه السّلام ـ فرمود: «إذا رَأَیْتَ عالِماً فَكُنْ لَه خادِماً[6]؛‌اگر عالمی را دیدی به او خدمت كن.
3ـ با دیدار و زیارت آنان:
پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ فرمود: «مَنْ زارَ الْعُلَماء فَقَدْ زارَنِی وَ مَن جالَس الْعُلَماء فَقَد جالَسَنِی وَ مَنْ جالَسَنِی فَكَأَنَّما جالس رَبِّی[7]؛ كسی كه به دیدن علما برود، گویا به دیدن من آمده و كسی كه همنشین علما شود، گویا همنشین من شده و كسی كه همنشین من باشد، گویا همنشین خداوند و مأنوس با اوست».
و در روایت دیگر، پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ فرمود: «زیارت كردن علما نزد خدا محبوب‌تر است از هفتاد حج و عمره‌ مقبول و خداوند هفتاد درجه، مقام زائر علما را بالا می‌برد و رحمتش را بر او نازل می‌كند.»[8]
4ـ بیشتر شنیدن:
امام باقر ـ علیه السّلام ـ فرمود: «إذا جَلَسْتَ إلی عالِم فَكُنْ عَلی اَنْ تَسْمَعَ أحْرص مِنْكَ عَلی أن تَقُول[9]؛ هرگاه با دانشمندی همنشین شدی، سعی كن بیشتر از آنكه سخن بگویی، گوش كنی.»
حكایت‌هایی از احترام به علمای اسلام
1ـ از آیت الله وحید بهبهانی؛ آن عالم جلیل القدر و مرجع عصر، پرسیدند كه چگونه به این مقام رسیده‌ای؟
فرمود: اگر به جایی رسیده‌ام، مرهون احترامی است كه برای فقها و علمای اسلام گذاشته‌ام.[10]
2ـ مرحوم آیت الله بروجردی؛ در مسجد بالاسر كنار مرقد مطهر حضرت معصومه ـ علیها السّلام ـ تدریس می‌كردند؛ در یكی از روزها هنگام درس، آقا متوجه شدند كه یكی از شاگردان او به قبر حاج شیخ عبدالكریم حائری تكیه داده است، با تندی به او فرمود: آقا به قبر تكیه نكنید، این بزرگان برای اسلام زحمت كشیده‌اند، به آنان احترام بگذارید.
آیت الله بروجردی برای كتب علمی و دینی، احترام بسیاری قایل بودند و می‌فرمودند: «در تمام عمرم در اتاقی كه كتب حدیث، حتی دارای یك حدیث باشد نخوابیده‌ام.»[11]
3ـ در یكی از روزها مجلس مباحثه‌ای با حضور مأمون (خلیفه‌ی عباسی) و علمای عصر تشكیل شده بود مردی پریشان حال با لباسی كهنه وارد شد و در آخرین صف حضّار نشست. مسأله‌ای در مجلس مطرح گردید، آن مرد، جوابی بسیار عالی داد، به طوری كه توجه عموم به وی جلب شد و تمام علمای مجلس، تحسینش كردند. خلیفه دستور داد او را بالای مجلس در صف علمای بزرگ نشاندند. مسأله‌ی دیگری طرح شد و همان مرد دوباره بهترین پاسخ را گفت. این بار به فرمان مأمون او را بالاتر از همه‌ی حضار، نزدیك جایگاه خلیفه جای دادند. پس از ساعتی مجلس پایان یافت و علما تدریجاً بازگشتند. مرد ژنده پوش نیز از جای برخاست تا برود، خلیفه امر كرد بماند. طولی نكشید كه بزم شراب گسترده شد و ساقیان آماده‌ی كار شدند. مرد عالم از مشاهده‌ی آن وضع، سخت نگران گردید، از جا برخاست و با كسب اجازه آغاز سخن كرد و گفت: «من امروز با پریشانی حال و زشتی صورت و كهنگی لباس در مجمع علما شركت كردم، عقل ناچیزم مرا از آخر مجلس به صف بزرگان رسانید و سپس مرا به كنار خلیفه‌ی مسلمانان رسانید، سزاوار نیست شراب بنوشم و عقلی كه باعث ترفیع مقامم گردید از خویشتن جدا سازم، به علاوه من خائفم از اینكه مستی،‌عنان نفسم را از كفم برباید و مرتكب عمل نامناسبی شوم و در نظر خلیفه‌ی مسلمانان خوار گردم. مأمون سخنان مرد عالم را شنید و او را از شركت در مجلس شراب معاف داشت و دستور داد صد درهم به وی دادند.»[12]
4ـ در دو گوشه‌ی مسجد، دو گروه دور هم حلقه زده و نشسته بودند، رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ وارد شد و به هر كدام نظری افكند و پرسید: آقایان چه می‌كنند؟ به عرض رسید كه یكی از این دو دسته به ذكر خدا و دعا مشغولند و گروه دیگر مشغول مذاكره‌ی علمی هستند.
رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ فرمود: «هر دو دسته در راه خیر و سعادتند، ولی من به گروهی ملحق می‌شوم كه مذاكرات علمی دارند؛ زیرا من مبعوث شده‌ام كه مردم را به علم و كمال سوق دهم و سپس به جمع آنها پیوست.»[13].
5ـ امام صادق ـ علیه السّلام ـ در مجلسی كه بزرگان و سالخوردگان اصحابش حضور داشتند، از هشام بن حكم كه جوانتر از همه بود، احترام فراوان به عمل آورد و او را بالاتر از همه نشانید، به خاطر اینكه جوانی عالم و گوینده‌ای توانا بود. [14]
احترام امام هادی ـ علیه السّلام ـ به عالم
6ـ یكی از فقهای شیعه بر امام هادی ـ علیه السّلام ـ وارد گردید، در حالی كه جمعی از علویین و بنی هاشم در محضر امام ـ علیه السّلام ـ بودند. حضرت به آن عالم احترام نمود و جای خود را به او داد. این كار بر علویین و بنی هاشم گران آمد. یكی از آنها نتوانست تحمل كند، به خدمت امام ـ علیه السّلام ـ رفت و عرض كرد: «یابن رسول الله! آیا شما یك عالم را بر بنی هاشم مقدّم می‌داری؟» حضرت فرمود: مگر خداوند در قرآن نفرموده: «… اِذا قیلَ لَكُمْ تَفَسَّحوُا فِی الْمَجالِسِ فَافْسَحُوا یَفْسَحِ اللهُ لَكُمْ…[15]؛ ای مؤمنان! هرگاه به شما گفته شد كه جایی را در مجلس بگشایید، چنین كنید تا خداوند نیز نسبت به شما در كارهایتان گشایش به وجود آورد.»
و بعد فرمود: «… یَرْفَعِ اللهُ الَّذینَ امَنُوا مِنْكُمْ وَ الَّذینَ اُوتُوا العِلْمَ دَرَجاتٍ…[16]؛ خداوند، مؤمنان و عالمان را بر دیگران به درجاتی برتری داده است.» پس چرا ناراحتید از اینكه من یك عالم را به خاطر اینكه خداوند او را بالا برده و عظمت داده برتری داده‌ام؟ این عالم فلان ناصبی را با اقامه‌ی دلیل و برهان محكوم كرده است و این فضیلت بزرگی است.»[17]
حكایت‌هایی از احترام به استاد
1ـ فرزند حضرت آیت الله العظمی حائری ـ رحمه الله ـ بنیانگذار حوزه‌ی علمیه قم، از پدرش نقل كرده كه فرمود: توفیقاتی كه در زندگی نصیب من شد و در پرتو آنها توانستم حوزه را تشكیل دهم، همه مرهون خدماتی است كه به استادم؛ مرحوم سید محمد فشاركی ـ رحمه الله ـ كرده‌ام. زمانی ایشان به شدت بیمار شدند و كار بدان جا كشید كه من مدت شش ماه، برای قضای حاجت ایشان، طشت مهیّا می‌كردم و بدین عمل افتخار می‌كردم.
2ـ بسیاری از علمای بزرگ هنگام یاد كردن از استاد خود با جمله‌ی «روحی فداه» علاقه و محبت عمیق و سرشار خود را به استاد ابراز می‌كردند كه در اینجا به چند نمونه از آنها اشاره می‌كنیم:
امام خمینی ـ قدس سره الشریف ـ نسبت به استاد خود آیت الله شاه آبادی ـ رحمه الله ـ چنین شیوه‌ای داشتند هرگاه به مناسبتی نام او به میان می‌آمد، می‌فرمودند: «شیخ عارف كامل ـ روحی فداه ـ ».
__________________
[1] . زمر/9.
[2] . بحارالانوار، ج78، ص309.
[3] . غرر الحكم، ج5، ص351.
[4] . نهج الفصاحه، حدیث 450.
[5] . اصول كافی، ج1، ص37.
[6] . میزان الحكمه، ج6، ص489.
[7] . میزان الحكمه، ج6، ص489.
[8] . عده الداعی، ص66.
[9] . بحارالانوار، ج2، ص43، ح11.
[10] . سرگذشت‌های ویژه‌ای از زندگی امام خمینی، ج5، ص165.
[11] . داستان دوستان، ج5، ص258.
[12] . جوامع الحكایات، ص373.
[13] . تعالیم آسمانی اسلام، ص49.
[14] . تعالیم آسمانی اسلام، ص49.
[15] . مجادله/11.
[16] . مجادله/11.
[17] . احتجاج طبرسی، ج2، ص455.