30تیر بزرگداشت سید ابوالقاسم کاشانی
سید ابوالقاسم کاشانی، پسر سید مصطفی کاشانی، در سال ۱۲۶۰ شمسی در تهران متولد شد. وی در شانزده سالگی بههمراه پدر خویش پس از زیارت کعبه عازم نجف شد و در آنجا اقامت گزید. بعد از گرفتن حکم اجتهاد در ۲۵ سالگی به خاطر مخالفتش با اشغال بین النهرین توسط انگلیسیها اسم و رسمی پیدا کرد. در خلال جنگ جهانی به هنگام یورش سربازان انگلیسی به عراق، لباس رزم بر تن کرد و ۱۸ ماه در منطقه کوت العماره به دفاع مشغول شد.
کاشانی همچنین در مبارزه علیه استعمار فعال بود و جایزهای برای کسی که او را دستگیر کند در نظر گرفته شد. او در سال ۱۲۹۹ موفق به فرار از عراق شد و از راه پشتکوه و لرستان به ایران آمد. پس از جنگ جهانی دوم و ورود متفقین به ایران، به بهانه همکاری با آلمانها دستگیر گشت و ۱۶ ماه در اراک، کرمانشاه و رشت زندانی شد. کاشانی که در ۲۴ مرداد ۱۳۲۴ از زندان رهایی یافته بود، پس از آزادی بار دیگر در زمان نخست وزیری قوام السلطنه به قزوین تبعید شد و ۱۸ ماه در آنجا بسر برد.
او از موافقان جمهوریخواهی رضاخان بهشمار میرفت و بر طبق گفته سید رضا زنجانی علیه مدرس و برای پهلوی میتینگی نیز برگزار کرده. همچنین او که در آنزمان عضو مجلسس موسسان بود، در حمایت از سلطنت رضاخان نطق پرشوری در مجلس ایراد نمود.
کاشانی در دی ۱۳۲۶ زمانی که دولت اسراییل در فلسطین تأسیس شد برای نخستین بار مردم را بر ضد آن عمل دعوت به تظاهرات کرد و طی بیانیهای از برادران مسلمان ایرانی خواست جهت تجدید قوای اعراب اعانه جمعآوری کند. سپس به اتهام هواداری از آلمان در جنگ جهانی و همچنین اتهام به دست داشتن در سو قصد بهجان شاه دستگیر و در بهمن ۱۳۲۷ به قلعه فلک الافلاک خرم آباد منتقل و از آنجا به لبنان تبعید شد. پس از انتخابات مجلس شانزدهم از تعبید بازگشت. مصدق و سران جبهه ملی برای استقبال او به فرودگاه رفتند. در روز ورود وی از فرودگاه تا محله او «پامنار»، ۲۷ طاق نصرت بسته شد.
کاشانی در موفقیت و همگانی شدن نهضت نقش عمدهای ایفا ساخت. موضعگیری کاشانی در مورد ملی شدن صنعت نفت، روحانیون به نام را به نفع آن برانگیخت. خوانساری، محلاتی و شاهرودی از جمله روحانیون دیگری بودند که به حمایت از ملی شدن صنعت نفت برخاستند. همچنین کاشانی، نقش فراوانی در به کنار زدن نخست وزیر، رزم آرا داشت. او ارتباطاتی تنگانگ با فداییان اسلام و نواب صفوی داشت و آنها را به این قتل ترغیب کرد. پس از رزم آرا، ملی شدن نفت در مجلس به تصویب رسید و چند ماه بعد، دکتر مصدق مامور تشکیل کابینه شد.
با نخستوزیری مصدق، کاشانی طی پیامی که برای او فرستاد، مصدق را «برادر لایق و دانای» خود نامید و خوشحالی زایدالوصف خود را از نخستوزیری مصدق اینگونه ابراز کرد:
«یا هو، جناب آقای دکتر مصدق، پس از استعلام از مزاج شریف نمیدانم چگونه زحمات و فداکاریهای برادر کامکار و عزیزم را تقدیس کند. صبح وقتی نور چشمی آقا مصطفی خبرمسرت بخش رئیس الوزرایی حضرتعالی را آورد، من یقین حاصل کردم دعاها و التماسهای این خادم اسلام در پیشگاه پروردگار قادر متعال اجابت شدهاست و پیروزی و سعادت از آن ملت گردیدهاست. در ختم کلام جز اینکه سعادت و سلامت و موفقیت برادر لایق و دانای خود را از پیشگاه احدیت مسئلت نمایم، توقع دیگری ندارم ایام به کام باد. سید ابوالقاسم کاشانی.»
زمانی که دولت مصدق در مضیقه اقتصادی قرار گرفت و اقدام به فروختن اوراق قرضه عمومی کرد، کاشانی از مردم درخواست کرد تا نسبت به خرید اوراق قرضه ملی اقدام کنند. آیتالله کاشانی در پیامی خطاب به مردم آنها را به خرید اوراق تشویق کرد و گفت:
«امروز است آن روزی که جهاد شما باید با بذل مال بعمل آید. خریداری اوراق قرضه بر ذمه آحاد ملت مسلمان است.»
نقطه عطف زندگی سیاسی کاشانی را میتوان در ۳۰ تیر ۱۳۳۱ جستجو کرد. در رویداد ۳۰ تیر او با نخستوزیری قوام مخالفت کرد و با نامهای به دربار خواستار ادامه نخستوزیری دکتر مصدق شد. استعفای مصدق و آمدن قوام السلطنه، ملت را برانگیخت و کاشانی ضمن دعوت مردم به راهپیمایی علیه دولت قوام، در روز ۳۰ تیر طی بیانیهای اعلام کرد که اگر لازم شود کفن پوش راه میافتد. او در پیامی خطاب به شاه گفت:
«به اعلی حضرت بگویید اگر بی درنگ دکتر مصدق بر سر کار بر نگردد شخصاً به خیابان خواهم رفت و دهانه تیز انقلاب را با جلوداری شخص خودم مستقیما متوجه دربار خواهم کرد».
پس از ۳۰ تیر ۱۳۳۱
کاشانی پس از ۳۰ تیر که به ریاست مجلس هم رسیده بود به نوعی خود را در دولت شریک میدانست. عریضه نویسی و نامه نویسیهای او در عزل و نصب مقامات کشوری و توصیههای گاه و بیگاه کاشانی، عرصه را برای بروز اختلافات بازتر و وسیعتر مینمود. بنا بر روایتی تا آخر آذرماه ۱۳۳۱، هزار و پانصد توصیه از کاشانی و فرزندانش در وزارتخانهها جمع آوری شده بود. وزیر کشور مصدق نیز ۵۸ فقره از این توصیه نامهها را که از صدور پرونده وکالت، اجازه دفتر ازدواج، استخراج معدن نمک وفرمانداری ماکو تا انتخابات خلخال و ریاست شهربانی کرج هست، تنظیم و چاپ نمودهاست.
دراین باره نقل است که مصدق به کاشانی گفته بود:«آقا. توصیه این و آن را نفرمایید. در شان شما نیست و در جامعه هم انعکاس نامطلوب دارد و مورد سو استفاده قرار میگیرد. اگر نظرات اصولی دارید با دولت در میان بگذارید تا رفع مشکلات شود.اصلاًگیریم که این مسائل درست بوده. اینها در درجه دوم اهمیت است. آیا شما در خط اساسی نهضت ملی انحرافی میبینید؟ اگر هست بگویید اصلاح کنم و اگر نکردم بگویید از کارها کناره بگیر. و الا برای مسائل جزئی که نمیتوانیم اختلاف داشته باشیم.» حسین فاطمی نیز نقل میکند:«دکتر مصدق هم بهطور عجیب نسبت به این مسائل حساس بود و غالبا از مداخلات آقا و اطرافیانشان گله داشت و دو سه مرتبه هم کار بهجاهای باریک کشید.»
سید ابوالقاسم کاشانی
تایمز لندن مقالهای دربارهٔ کاشانی نوشته بود و مجله خواندنیها آنرا ترجمه کرده بود. در این مقاله کاریکاتوری از سر کاشانی روی تنه شیر چاپ شده وآمده بود که کاشانی آنچنان شخصیتی است که یک اشاره او نه تنها ایران که خاورمیانه را به اعتصاب میکشد. چند بیت شعر هم زیر کاریکاتور آمده بود. مصراعهای اول این بود که استعمار چنین و چنان میکند و مصراع دوم بیتها این بود: «شیر پامنار اگر بگذارد». این شماره مجله را به مقدار زیاد چاپ کرده بودند و مجلهها را کنار تشک حاج اقا گذاشته بودند و سیل جمعیتی که به دیدار حاج آقا میرفتند و دست آقا را میبوسیدند به دریافت یک نسخه مجله نائل میشدند و از زبان آقا میشنیدند که میگفت: «بیسواد. برو این مقاله رو بخون ببین چی نوشته.»
«آقای کاشانی روی کاناپه نشسته بود. سلام کردم. آقای کاشانی گفت: علیکمالسلام، کجابودی، چه کار میکنی؟ دعوت کرد کنارش نشستم. گفت: بی سواد، لُره چه کار میکند؟ منظورش آقای بروجردی بود. اگر این را من به آقا منتقل میکردم دیگر خیلی بد میشد.به آقای کاشانی گفتم: آقا بزرگش نخوانند اهل خرد که نام بزرگان به زشتی برد. ایشان خیلی ناراحت شد و دیگر تا آخر مجلس با من حرف نزد.»
همچنین نقل است در اوج سر زدن این گونه رفتارها از کاشانی، یکی از مذهبیون به پیش او رفته بود تا نگرانی خود را از اختلاف در نهضت بیان کند.کاشانی به او گفته بود:«نگران نباشید. تا من هستم هر چوبی را که جای مصدق بگذارم کار او را خواهد کرد.»
او درباره خود میگفت: «من سرمایه مملکت هستم. فقط رهبر مسلمین ایران نیستم، مرا همه مسلمانان جهان به رهبری قبول دارند.»
از سوی دیگر حساسیت و رقابت یک طرفهای که میان کاشانی و آیتالله بروجردی ایجاد شده بود، برای کاشانی که همواره میخواست خود را رهبر و زعیم مسلمانان جهان ببیند همواره تنش زا بود. وجود آیتالله بروجردی بهمثابه مانعی همیشگی دربرابر کاشانی بود تا رویای رهبریت همزمان در دو جبهه سیاسی و دینی را اگر آرزویی محال نیابد، لااقل دور از دسترس بیند. هرچند که هر دوی این مراجع، در جریان سرنگونی مصدق، به شاه نزدیک بوده و از بازگشت او حمایت کردند.
درگیری با مصدق بر سر اختیارات ویژه و رفراندوم
پس از درخواست تمدید اختیارات، کاشانی به مبارزه علنی با مصدق پرداخت و ضمن مخالفت با تمدید قرارداد آنرا «جاه طلبانه» و مصدق راًپنهان در پشت نقاب تزویر و آزادیخواهی«،»مستبدی که میخواهد بهدور ان قبل از مشروطه برگردد«شر خودسر»،«یاغی طاغی» و «کسی که به خیال خداوندگاری افتادهاست» خواند:
«ملت ایران، من از پشت نقاب تزویر و آزادیخواهی ناگهان دریافتم که به زودی فکر ناپاک دیکتاتوری سیل خودسری از دامنه هوی و هوس خویش سرازیر نموده و قصد دارد نهال آزادی و مشروطیت ایران را از بن بر کَند. فریاد آزادی ایران که ۵۰ سال شب و روز این خیال شوم اسارت ایران را در مغز خویش پرورش داده بود در سر راه خود مانعی را دید که نه تنها به هیچ قیمت در مقابل افکار مالیخولیایی او تسلیم نمیشد بلکه او را تخدیر و تضیع نمود بر احدی پوشیده نیست که رئیس دولت بر خلاف قانون اساسی در صدد است ایران را به حکومت استبداد باز گرداند ولی من به شما میگویم بر خلاف آن یاغی طاغی که در کشور مشروطه ایران به خیال خداوندگاری افتادهاست، مشروطه ایران نخواهد مرد. روح پاک پیغمبر اسلام اجازه نخواهد داد ملتی مسلمان و مستقل با چنین افکار پست و اهریمنی تسلیم بیگانگان شود و آن شّر خودسر که در راه بد کاری و خیال ایجاد دیکتاتوری قدم بگذارد محکوم به شکست و تسلیم چوبه دار خواهد شد.»
کاشانی طی اعلامیه دیگری به سختی به مصدق حمله کرد و او را کسی خواند که«هرچه کرده به مصلحت و نفع اجانب بودهاست»:
«ملت غیور ایران اکنون ۲۸ ماه است که ایشان زمامدار است و در تمام این مدت یک قدم مفید به حال شما که بتواند اسم آنرا ببرد بر نداشتند. هر روز وعدههای بزرگ میدهد و فردا عذر میآورد. ساعت به ساعت راه را برای تحکیم دیکتاتوری و حکومت فردی و خود سری هموار ساختهاست. مصدق خوب میداند اگر با آزادی به رای ملت رجوع کند ۹۷ درصد مردم علیه او رای میدهند. شما هموطنان عزیز میبینید که تا امروز چه کسی به نفع اجانب قدم برداشته و آنچه تا امروز کرده مستقیما به مصلحت اجنبی و زیان مملکت بودهاست.»
او همچنین شاه را «مرد تربیت شده عاقل» و «مردی معقول تحصیل کرده و با تحصیلات» خواند وگفت: «عقیده من این است که ایران سالیان دراز حساسیت سلطنت دارد و فی الحقیقته وجود شاه یک جهت جامعی برای جمع آوری کلیه طبقات مردم بهدور این مرکز ثابت است.»
کاشانی پس از کودتا نیز در مصاحبهای گفت: «ریاست مجلس در شان من نبود و من از این جهت این مقام را پذیرفتم که جلو فعالیتهایی که مصدق میخواست شروع کند و یک سال بعد شروع کرد بگیرم.»
کاشانی با رفراندوم دکتر مصدق شدیدا به مخالفت برخاست و گفت: «شرکت در رفراندوم خانه برانداز که با نقشه اجانب طرح ریزی شده، مبغوض حضرت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه و حرام است.» البته مردم در انتخابات شرکت کردند و با اکثریت آرا رای به انحلال مجلس دادند.
کاشانی و زاهدی
درحالی که دولت مصدق حکم جلب سرلشکر زاهدی، متهم اصلی پرونده قتل افشارطوس، را صادر کرده بود، کاشانی وارد قضیه شد و بهوسیله میراشرافی او را به مجلس آورد و در معیت خویش نشاند. به نوشته روزنامه کیهان زاهدی که در پناه کاشانی و مجلس مصونیتی سیاسی مییافت، در آنجا متحصن شد و«آیتالله کاشانی از او بگرمی استقبال نمود و از مزاحمتهایی که تا کنون برای وی فراهم شده اظهار تاسف کرده و خدمات او به نهضت ملی را ستود.»
کاشانی در مجلس با زاهدی روبوسی کرد، او را در اتاق هیئت رئیسه سکنی داد وبه او گفت که تا هر وقت که میخواهد در مجلس باشد.همچنین به کارکنان مجلس دستور داد تااز این «مهمان عزیز» پذیرایی کنند چرا که ایشان در اینجا «حق آب و گل دارند».
کاشانی که پیشتر از زاهدی با عنوان کسی که «با ما دوست هستند و ما هم با ایشان کمال دوستی را داریم.» یاد کرده بود، در روزهای کودتا صمیمیتی دوچندان با وی یافت. زاهدی دو ماه و نیم در مجلس ماند و با استفاده از مصونیت ایجاد شده با فراغ بال سرگرم رایزنی با مخالفان مصدق و هماهنگی برای اجرای کودتا شد.
در ۲۵ خرداد ۱۳۳۲ نیز ملاقاتی میان کاشانی و زاهدی انجام شد. در این ملاقات که حدود ۴۵ دقیقه طول کشید و مظفر بقایی، میراشرافی و حمیدیه نیز در آن حضور داشتند، «آیتالله کاشانی حمایت بی دریغ خود را از ایشان و سایر کسانی که جانشان بهعلت مبارزه با دیکتاتوری مصدق در خطر است ابراز داشتند.» فضلالله زاهدی تا ۲۹ تیر در مجلس بود و بعد از آن مجلس را ترک کرد و تا کودتای ۲۸ مرداد در خفا به سر میبرد.
سرلشکر نادر باتمانقلیچ از افسران کودتاچی که پس از ۲۸ مرداد به سمت ریاست ستاد ارتش رسید، در جریان محاکماتش پس از انقلاب ۱۳۵۷ به نقش آیتالله کاشانی اشارهای کرد و گفت:
«در اوایل سال ۳۲ به خدمت آیتالله کاشانی مشرف شدم حضرت از جریان سیاسی کشور متأثر بودند و دعا میکردند که مملکت نجات پیدا کند و به من گفتند تلاش کنید مملکت از این وضع نجات پیدا کند. پس از کودتای ۲۸ مرداد وقتی رئیس ستاد شدم با فرزند آیتالله کاشانی تماس گرفتم و جریان را به او گفتم و نظر آیتالله را خواستم. آقا مصطفی از قول آیتالله کاشانی گفتند چه بهتر که شما را انتخاب کردند. در اوایل شهریور ۳۲ وقتی خدمت کاشانی شرفیاب شدم ایشان مرا به گرمی پذیرفتند و نسخهای از فرمان حضرت علی به من دادند و فرمودند این دستورات را نصب العین قرار دهید.»
آنطور که از شواهد و قرائن برمی آید، کرمیت روزولت مقدار ۱۰۰۰۰ دلار در پاکت گذاشته و دادهاست تا از طریق احمد آرامش بهدست کاشانی برسد برای همکاری در کودتا. مارک گازیوروسکی مینویسد:
«صبح روز ۱۹ اوت (۲۸ مرداد) دو تن از مامورین سیا به نامهای بیل هرمن و فرد زیمرمن با آرامش ملاقات کردند و مبلغ ۱۰ هزار دلار در اختیار او گذاشتند تا به کاشانی بدهد. چنین بهنظر میآید که کاشانی ترتیب آنرا داد که یک گروه ضد مصدق از ناحیه بازار به مرکز تهران روانه شود.»
قول مهندس حسیبی زاویهای دیگر از رابطه پنهانی کاشانی و آمریکاییان را در سقوط دولت دکتر مصدق مینماید:
«هندرسون قبل از اینکه روز ۲۷ مرداد به خانهٔ مصدق بیاید خانهٔ کاشانی بودهاست.»
کاشانی روی کار آمدن دولت کودتا را «سبب مسرت» دانست و ضمن تبریک به زاهدی گفت:
«جای مسرت است که دولت جناب آقای زاهدی که خود یکی از طرفداران جبهه ملی بوده، تصمیم دارند که شرافتمندانه از حیثیت و آبروی ایران دفاع نموده و در راه صلاح و افق ملت حداکثر فداکاری را بنمایند.»
کاشانی همچنین در مصاحبه باروزنامهٔ المصری گفت:«من از ژنرال زاهدی مادام که به منفعت ایران قدم برمیدارد پشتیبانی میکنم…هر وقت که نظرم برسد او بر خلاف مصلحت ایران عمل میکند با او مخالفت میکنم. تا این لحظه راجع به کار او نمیتوان قضاوت کرد.»
دو روز پس از کودتا نیز کاشانی و زاهدی با یکدیگر در منزل آقای مقدم در دزاشیب ملاقات کردند. این ملاقاتها تا مدتی ادامه داشت. جریان دیدارهای ۳۱ شهریور، ۱۸ مهر، ۲ آبان و ۲۳ آذر سال ۱۳۳۲ در مطبوعات آن دوره درج گشتهاند.
دستگیری آیت الله کاشانی
در رابطه با دستگیری آیت الله کاشانی روزنامه کیهان مورخ 17/10/1334 چنین نوشت: “آیت الله بهبهانی طی عریضه ای به حضور ملوکانه در مورد احضار آیت الله کاشانی به دادرسی ارتش وساطت کرده اند که امر فرمایند از احضار آیت الله کاشانی به دادرسی ارتش صرفنظر گردد که وقعی گذارده نشد، اما ایشان پس از دستگیری در روز چهارشنبه 10دی 1334 جهت ادای توضیحات درباره قبل رزم آرا به دادرسی ارتش، احضار و پس از اولین بازجویی که در ساعت 7:30 دقیقه با حضور سرلشگر آزموده و سرتیپ کیهان خدیو و سروان شاداب شروع شد و ذیل حکم بازداشت خود را که به امضای سه نفر مذکور بود با نوشتن “رؤیت شد” امضا و به نوشته روزنامه کیهان، در اطاق مجاور زندان دکتر مصدق در لشگر زرهی زندانی شد.”
در تاریخ 28/10/1334 آیت الله کاشانی به سرلشگر آزموده چنین نوشت: “تیمسار آزموده، پس از سلام، روز گذشته چون سؤالات و جواب های اینجانب، نقطه ضعفی نداشته و این که جنابعالی و آقای تیمسار کیهان خدیو، قرار بازداشت را مرقوم داشتند و اینجانب اعتراضی ننمودم فعلاً زحمت می دهم قرار بازداشت هیچ گونه موجبی ندارد و معترض هستم.”
هیأت دادرسان دادگاه عادی شماره 2 دادرسی ارتش در تاریخ شنبه 30/10/1334 خارج از نوبت جلسه ای تشکلیل داده و اعتراض آیت الله کاشانی را وارد ندانستند..
نظرات کاشانی نسبت به مصدق پس از کودتا
او در پاسخ به سوال اخبار الیوم مبنی بر اینکه بهنظر شما بزرگترین اشتباه مصدق کدام است؟ گفت: «پایمال کردن قانون اساسی و و عدم اطاعت از اوامر شاه». او همچنین اشتباه بزرگ مصدق را تلاش برای برقراری جمهوریت شمرد و گفت: «مصدق برای برقراری جمهوریت میکوشید. او شاه را مجبور کرد ایران را ترک کند؛ اما شاه با عزت و محبوبیت چند روز بعد برگشت. ملت شاه را دوست دارد.»
کاشانی در جواب روزنامهٔ المصری که پرسیده بود آیا عقیده دارید مصدق مستحق همین سرنوشتی بود که به او رسید؟ گفت:«خداوند عادل است و آنچه امروز بر مصدق گذشتهاست نتیجهٔ عدل خداوندی است.» او همچنین در مصاحبه با اخبارالیوم مصدق را به مرگ محکوم کرد: «این مصدق راه را گم کرده و مستحق چنین عاقبتی بودهاست. تمام هم و غم او این شده بود که مردم فریاد بزنند زنده باد مصدق. مصدق به من و کشورش خیانت کرد. طبق شرع شریف اسلامی مجازات کسی که در فرماندهی و نمایندگی کشورش خیانت کند مرگ است.»
کاشانی نه تنها تمامی زحمات دکتر مصدق را به زیر سوال برد، که پا را فراتر گذاشته او را به داشتن جنون متهم کرد: «مصدق برای کشور کاری نکرد. نه یک خرابی را تعمیر کرد نه خیابانی را افتتاح کرد نه خزانه را نجات داد و نه ملت را متحد ساخت. حتی در مورد نفت که او ادعا داشت صاحب فکر ملی ساختن میباشد اگر این اتحادی که من در صفوف ملت بوجود آوردم نبود هرگز ملی نمیشد. او خیانت کرد. به من و کشور خیانت کرد. قبل از اینکه من با مصدق مخالفت کنم، ملت با او بود ولی پس از اینکه من با او مخالفت کردم ملت از دور او پراکنده شدند.»
«مقام و کرسی صدارت مصدق را مسحور کرده بود. او دستخوش نوعی جنون شده بود.»
کاشانی در دوران زاهدی به مرور خانه نشین شده و لب به شکایت گشوده و گقت: «آزادی جز برای عمال انگلیس نیست. مطبوعات و نشریات ملی هیچگونه اظهار عقیده ندارند و همه توقیفاند. بسیاری از ملیون و آزادیخواهان متدین در زندانها بسر میبرند. این اختیارات را چه کسی به آقای زاهدی داده که این دیکتاتوری شدید و قرون وسطایی را با مردم شریف ایران مینماید؟» «حیف که رادیو در اختیار من نیست که از افکار مردم و احساسات پاک این ملت استفاده کنم.»
مرگ
رفته رفته حال وی به وخامت گذارد. در ۱۶ مرداد ۱۳۴۰ نخست وزیر امینی پس از عمل جراحی کاشانی در بیمارستان از او عیادت کرد. بزرگترین متخصص جراحی پروستات فرانسه وارد تهران شد تا کار معالجه کاشانی را بر عهده گیرد. در۲ دی ۱۳۴۰بار دیگر دکتر علی امینی نخست وزیر، به ملاقات وی رفت و شاه هم در ۱۸ اسفند از او عیادت کرد. سرانجام کاشانی در ۲۳ اسفند ۱۳۴۰ وفات یافت و در حرم شاه عبدالعظیم در شهر ری واقع در جنوب تهران دفن گردید.
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط پریساعسکری در 1396/04/30 ساعت 07:32:00 ق.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |