زندگی نامه ید الله بهزاد از مفاخر کرمانشاهی

  استاد یدالله بهزاد

نگاهیکوتاه، به زندگی و آثار استاد یدالله بهزاد کرمانشاهی / به قلم استاد یدالله عاطفی 

“بیست و هفت سال از عمر پر برکت استاد بهزاد کرمانشاهی در خدمت به فرهنگ کرمانشاه و پرورش نسل جوان گذشت. در اوقات فراغت،‌ وقت ایشان به مطالعه،‌ سرودن شعر و پرداختن به خوشنویسی،‌سپری کرد

شاعر دانشمند و ادیب هنرمند،‌ استاد یدالله بهزاد، ‌فرزند مرحوم حسین ایوانی،‌ در نیمه ی بهمن ماه 1304خورشیدی در کرمانشاه پا به عرصه ی وجود گذاشت. پس از طیِّ دوران کودکی و گذراندن تحصیلات ابتدایی و متوسطه، به سال 1327خورشیدی، ‌راهی تهران شد و در دانشکده ی ادبیّات به تحصیل پرداخت. در آنجا، از محضر استادانی بزرگ همچون: جلال الدّین هُمایی، ‌بدیع الزّمان فروزانفر، احمد بهمن یار، دکتر محمّد معین،‌ دکتر ذبیح الله صفا،‌ دکتر پرویز خانلری و دیگر استادان دانشمند آن روزگار دانشگاه تهران،‌بهره ها برد و توشه ها اندوخت.

سال 1331 به استخدام فرهنگ درآمد و به عنوان دبیر ادبیّات،‌ در دبیرستان های کرمانشاه به تدریس پرداخت و شاگردانی پرورد که هر کدام از آنها، امروز استادی توانا شده اند و در سنگرهای گوناگون، خدمتگزار مردم بوده و هستند.

استاد بهزاد در جوانی ورزشکار بود و به ورزش های باستانی، وزنه برداری و بسکتبال روی آورد،‌ در کنار کلاس درس،‌ مدّتی هم مُربّیِ بسکتبال بود و با زحمت و تلاش فراوان توانست تیم های وزنه برداری و بسکتبال کرمانشاه را راه اندازی و آماده کند و به جوانان ورزشکار، علاوه بر فنون ورزشی، درس ایمان، اخلاق، ادب و انسانیّت بدهد.

او همچنین شاگردان علاقه مند به روزنامه نگاری، ‌نویسندگی،‌ شاعری،‌خوشنویسی، نقّاشی و کتابخوانی را زیر چتر حمایت خود می گرفت و برای آن ها کلاس های فوق برنامه می گذاشت و در تعلیم، ‌آموزش و راهنمایی آن ها کوشش فراوان می کرد. تا این اواخر هنوز خط ها،‌ نقّاشی ها و برخی از روزنامه های دیواری آن سال های دانش آموزان را چون یادگاری عزیز،‌ نگهداری می کرد.

کتابخانه ی خوبی هم از کتاب های مفید و آموزنده برای استفاده ی دبیران و دانش آموزان در دبیرستان، ترتیب داده بود که با همکاری و فعالیّت دانش آموزان و اشراف و نظارت خود استاد،‌ دایر بود. بسیاری از دانش آموزان آن سال ها از کتابخانه ی مذکور،‌ استفاده های شایان بُرده اند.

گروهی از شاگردان استاد،‌ که اکنون به مدارج عالی علمی رسیده اند و در آستانه ی پیری،‌ خود مقتدای دیگرانند، با آه و حسرت از گذشته های دور و سال های دانش آموزی خود یاد می کنند و می گویند: آن مرد بزرگ، در دبیرستان نه تنها معلّمی شاخص و دانشمند بود،‌ بلکه ایشان به همراه مدیر دبیرستان (جناب مصطفی پروینی)، برای ما بویژه برای برخی از شاگردان یتیم، پدری مهربان و پشتیبانی پر توان و در خارج از محیط مدرسه نیز همیشه نگران زندگی،‌ خورد و خواب،‌ مسکن و مراقب دوستی ها و معاشرت هایمان با دیگران بودند و از دلسوزی ها،‌محبت ها و راهنمایی های آینده ساز آن ها،‌برخوردار بودیم،‌حتی بعدها که بزرگ تر شده،‌در جست و جوی کار بودیم،‌ در تعیین شغل و مَمَرِّ درآمدمان هم،‌از کمک های فکری و معنوی دریغ نمی کردند.

بیست و هفت سال از عمر پر برکت او در خدمت به فرهنگ کرمانشاه و پرورش نسل جوان گذشت. در اوقات فراغت،‌ وقت ایشان به مطالعه،‌سرودن شعر و پرداختن به خوشنویسی،‌سپری می شد.

او دانشمندی فرزانه،‌ معلّمی ادیب و شاعری توانا بود که علاوه برشاعری،در هنر خوشنویسی نیز دست داشت و از تعلیمات استادان بزرگ خوشنویسی کشور، همانند: علی اکبر کاوه،‌حسن خطّاط،‌ محمّدرضا اقبال،‌ غلامحسین امیرخانی و شکسته نویس برجسته، ‌یدالله کابلی خوانساری، بهره مند شده بود.

استاد بهزاد با اکثر خوشنویسان و هنرمندان کرمانشاه، دوستی،‌ محبت و روابط هنری و معنوی عمیقی داشت که از آن میان می توان، فقیه فاضل و هنرمند، حضرت آیت الله استاد سیّد مرتضی نجومی، ‌استاد عبدالله جواری، اکبری، ‌احمدی و سلیمانی و گروهی دیگر را یاد کرد.

استاد بهزاد، در تمام عمر پربار خود،‌ وابسته به هیچ حزب، گروه و سازمانی نبود. ایشان به هیچ پست و مقامی نیز تن در نداد و تنها معلّمی ساده و صادق باقی ماند، جز خدای بزرگ،‌در برابر صاحبان زر و زور و قدرتمندان متکبّر،‌ هیچ گاه، سر تسلیم فرود نیاورد. از نظر فکر و اندیشه های سیاسی و اجتماعی به سیره و راه و روش مولایش علی (ع) عمل می کرد و همراره یار مظلوم و دشمن ظالم بود و می سرود:

نام زیبای تو شد ورد زبانم، یا علی

تا به دفع هر غمی بخشد توانم، ‌یا علی

در دل از مهر تو دارم آفتابی، نیست غم

اختری گر نیست در هفت آسمانم، یا علی

در جوانی به نهضت ملی ایران و مبارزات دکتر محمّد مصدق و یارانش با استعمارگران خارجی و مستبدان داخلی،‌ دل بسته بود و این علاقه تا آخر عمر،‌ در دل و جانش می جوشید. او همواره، آبادی، ‌آزادی و سرافرازی وطنش را بسیار دوست می داشت و با تمام وجود می گفت:

در میان آتش و خون ای وطن،‌ من با توام

ور بباید گفت ترک جان و تن،‌ من با توام

نیست غم گر روز شادی بهره ی رندان شود،

خوان رنگین تو، در روز محن، ‌من با توام

مرگ هم پیوند ما را نگسلد از هم، ‌که باز

در دل گور در آغوش کفن من با توام

ترک مادر کی تواند گفت فرزند شریف

ای گرامی مادر من، ‌ای وطن، ‌من با توام

از میان شعرا و دانشمندان معاصر ایران بیش از همه با استادان سخن،‌ محمّد حسین شهریار، امیری فیروز کوهی،‌حبیب یغمایی،‌ دکتر پرویز خانلری،‌ ایرج افشار، محمود فرّخ،‌ مهدی اخوان ثالث،‌ محمّد قهرمان، دکتر شفیعی کدکنی، باقرزاده بقا،‌ نوید،‌ قدسی، ‌سهی،‌ کمال خراسانی، جواد آذر، محمد گلبن و از همشهریان خود،‌ با بسیاری از شاعران،‌ نویسندگان،‌ هنرمندان،‌ فضلا و پژوهشگران کرمانشاهی دوستی، انس و الفت و ارادت مخصوص داشت،‌ که به عنوان نمونه می توان از جلیلی بیدار، کیوان سمیعی، نواب صفا، خانبابا جیحونی، علی اشرف نوبتی(پرتو)،‌ جلیل قریشی زاده(وفا)، مسعود مشکین پوش،‌ دکتر علی اکبر نقی پور،‌ حشمت الله کم گویان، محمد علی سلطانی و بسیاری دیگر از دوستان و سروران بزرگ نام برد که برای پرهیز از درازای سخن، ‌به همین مختصر، ‌بسنده می کنیم. استاد بهزاد، مطالعات عمیقی در شعر و ادب فارسی و عربی داشت و همواره در مورد عرفان،‌ فلسفه، ‌تاریخ، ‌هنر‌، ایران شناسی،‌ مطالعه، ‌پژوهش و جست و جو می کرد. در این زمینه ها، ‌شاید کتابخانه ی عظیم و پر بار او در غرب کشور،‌ منحصر به فرد باشد.

او اگر چه شاعری، ادیب و هنرمندی برجسته، وارسته، خلوت نشین و بی ادّعا بود،‌ ولی بر خلاف نظر برخی از معاصران، منزوی و دور از اجتماع نبود زیرا که او با دوستان صمیمی قدیم و همچنین با جوانان شاعر و هنرمند، نشست و برخاست می کرد و از معاشرت با این عزیزان لذّت می برد و به شکل های گوناگون پناه گاه،‌راهنما و مشکل گشای همگان بود.

در زمینه شعر بیشتر به سبک خراسانی و قصیده سرایان بزرگ آن سبک، سخن وری می کرد ولی به سبک های دیگر یعنی سبک عراقی یا شیوه ی سعدی و حافظ و سبک هندی-اصفهانی یا طرز نو و مضمون سازی ها و باریک اندیش های صائب تبریزی و پیروانش نیز توجّه خاص داشت و علاوه بر قصیده های بلند و محکم، غزل های پرشور و حال،‌ قطعه ها،‌ مثنوی ها،‌ رباعی ها،‌ دوبیتی ها و شعر نو، به شیوه نیما و اخوان ثالث،‌اشعار فراوانی سروده و آثار گران بهایی پدید آورده است که هر کدام از آن ها،‌فکر و مضمون تازه ای دارند، و ‌اندیشه و پیامی انسانی و اخلاقی را به خواننده می رسانند.

مضامین اشعارش متنوع و بیشتر شامل: اشعار لطیف عاشقانه، ‌عرفانی، اخلاقی، دینی و اعتقادی، اجتماعی و شعرهای تند، ‌انتقادی،‌ مبارزه جویانه و پرخاشگرانه در زمان خفقان رژیم ستم شاهی است.

این شاعر دانشمند حدود ده هزار بیت شعر نغز، لطیف و استوار سروده که تنها دو دهم از آن ها به صورت گزیده های اشعار«گلی بیرنگ» و «یادگار مهر»  چاپ و منتشر شده است.

تواضع و بی ادعّایی آن بزرگوار در انتخاب عنوان نخستین گزیده ی اشعارش، برای همگان آشکار است که ایشان شعرهای دلپذیر خود را که چون گل های زیبا و خوش رنگ و بو،‌ زینت دهنده ی گلزار ادب این مرز و بوم است با شکسته نفسی تمام، «‌گلی بیرنگ» نامیده است.

یک جلد از کلیّات چند جلدی اشعار منتشر نشده اش شامل اخوانیات و یک جلد دیگر آن،‌ در برگیرنده ی اشعار محلی و کُردی کرمانشاهی اوست.

یکی دیگر از خدمات برجسته و ماندگار ادبی استاد بهزاد در زمینه شعر و پژوهش، تالیف، تذکره ی، مفصل یا جُنگ بزرگ شعر کرمانشاه از عصر قاجار تا امروز است که در دو جلد،‌تنظیم شده است. مجموعه های خطی بسیاری از شعرای کرمانشاه را نیز جداگانه مدون و آمده چاپ کرده بود که به عنوان مثال می توان از دیوان های: نامی، بیدل، سلطانی کلهر، الله دوست سالک، بسمل و محرم کرمانشاهی نام برد.

برخی از اشعار استاد بهزاد، در سال های دور، (سال های قبل از انقلاب) آن هم بیشتر به وسیله دوستان و ارادتمندانش، ‌در مجلّه های وزین و ارزشمندی همچون: یغما، ‌سخن، آینده، صدف، جهان نو،‌ نگین و … چاپ و منتشر شده است.

استاد بهزاد بیست و هفت سال در دبیرستان های کرمانشاه به تدریس ادبیات اشتغال داشت و در سال 1359خورشیدی،‌بنا به در خواست خود،‌بازنشسته شد و اوقات خود را بیشتر به مطالعه وپژوهش در باره ی آثار شعرای کرمانشاه و گردآوری و تدوین آن ها و پرداختن به هنر خوشنویسی و سرودن شعر و معاشرت با دوستان دیرینش سپری می کرد.

از ویژگی های پسندیده ی آن استاد بزرگوار، اعتقادات عمیق دینی، ‌وطن دوستی،‌ پرهیز از خودنمایی،‌ داشتن انصاف، ‌وارستگی،‌ مبارزه با ظلم و ریاکاری،‌ بلند نظری،‌ دستگیری ناتوانان، لطف و محبت بی دریغ با دوستان، ارادتمندان و شاگردانش بود. همچنین به خانواده،‌بستگان و بویژه به خواهران فرشته سیرت،‌ بزرگوار و فداکارش که در تمام عمر، ‌یار و یاورش بودند، ‌علاقه ای فوق العاده داشت و در نهایت، تسلیم عارفانه اش در برابر پروردگار بود. مناعت طبع، ‌وارستگی و بزرگواری استاد،‌مقوله ای جدی است که باید بیشتر از هر چیز دیگر مورد توجّه باشد،‌یکی از آن موارد این است:

پس از آن که در اوایل انقلاب اسلامی به تقاضای خود از خدمت فرهنگ بازنشسته شد،‌ نظر به مراتب فضل و دانشی که استاد دکتر شفیعی کدکنی و دیگر استادان دانشمند دانشگاه تهران، در ایشان سراغ داشتند هرچند،‌ اصرار کردند که تدریس در دانشکده ی ادبیّات دانشگاه رازی کرمانشاه را بپذیرد، ایشان ضمن تشکّر از لطف آن ها پیشنهادشان را قبول نمی کرد و پیوسته می فرمود: من بازنشسته شده ام و دیگر توان کاری ندارم. مورد دیگر این که سالیان گذشته، قصیده پُرشور و محکمی از او به نام «وطن من» با مطلع - آباد بماند،‌ هماره وطن من کز اوست سرور دل و شور سخن من- به وسیله دوستدارانش، در روزنامه ی اطّلاعات چاپ شد، که بدون اطلاع ایشان، آن را در جشنواره ی شعر فجر شرکت دادند و به همراه شعر استاد مهدی اخوان ثالث «تو را ای کهن بوم و بر دوست دارم» با رای هیئت داوران، بهترین شعر معاصر، در باره ی ایران شناخته و برنده ی جایزه شد ولی استاد بهزاد، مانند همیشه، از پذیرفتن جایزه و وجه نقد،‌سرباز زدند و گفتند: من برای وطنم شعر گفتم و از هیچ کس توقعی نداشته و ندارم.

سرانجام، آن عقاب دور پرواز قُلّهِ رفیع شعر و ادب و مردانگی پس از طّیِ دوره ای کوتاه بیماری،‌ به سبب ضعف جسمانی،‌ دعوت حق را لبیک گفت و در ساعت دو بامداد روز یکشنبه پنجم فروردین ماه سال 1386 روح پاکش به ملکوت اعلا پر کشید و یک دنیا شور و شوق و هنر و انسانیت در دل خاک آرمید. به قول خودش:

دارم دلکی به عشقبازی چالاک

کز هیچ بلاییش نه بیم است و نه باک

زنده ست به عشق و فارغ از خوف هلاک

حیف ست چنین دل که رود در دل خاک

خدایش بیامرزاد و نام،‌ یاد و آثارش جاودانه باد،‌در ختم کلام نیز چون آغاز مقال، شعر استاد بهزاد را می آوریم که گفت:

رسید از راه، پیری چهره پُر گرد

ره آورد وی انبانی غم و درد

عقابی را ز تیغ کوهساران

 فرود آورد و مرغ خانگی کرد

اشعار زیر به یاد استادِ دانشمندم، ‌شاعرِ هنرمند و ادیبِ خردمند، زنده یاد، استاد یدالله بهزاد کرمانشاهی و اشعار ماندگارش:

زد شبیخون خزانی،‌ناگهان بر نوبهارم

ابر اندوهم سراپا،‌چون ننالم؟ چون نبارم؟

از نسیم مهر او سرسبز می شد باغ جانم

صر صر قهر خزانش،‌ریخت یکسر برگ و بارم

چشمه سار طبع شعرم بود جوشان از وجودش

رفت فصل نوبهار و خشک شد آن چشمه سارم

ای که منعم می کنی از بی قراری،‌چون بگویم

ماهی ام کز آب،‌افتادم به خاک ار بی قرارم

*

ای بزرگ استاد وارسته،‌ کجایی تا ببینی

تا تو رفتی از کنارم، ‌ماند چشمی اشک بارم

مظهر هر شورِ شادی بودی و شوقِ رهایی

رفتی و در بندِ اندوهم،‌ز شادی برکنارم

لذتی دیگر به جان می داد شعرِ شکّرینت

چون «بهارم»،‌چون «امیرم»،‌چون «رهی»،‌چون «شهریارم»(1)

باغ سار شعر نابت بی خزان است و گُل افشان

گُلشنِ سبزِ امیدم،‌نوبهارِ مُشک بارم

مستی ام از دخترِ رَزنیست، می دانی که باشد

لطفِ مضمون های شعرت،‌باده های خوشگوارم

گلشن رنگینِ شعرت را «گلی بی رنگ» خواندی(2)

خاکساری را تو اوجی،‌اوستاد خاکسارم

خطّ تو زیبا چو شعرت،‌شعرِ تو محکم چو رایت

هست هر یک گنجِ گوهر،‌بِه ز دُرِّ شاهوارم

خوشنویسی چیره دست و شاعری آزاده بودی

پُر هنر مردی، ‌ادیبی، بی نظیر آموزگارم

آن ادیبانی که پروردی،‌ کنون مامِ وطن را

جان فدا و حق گُزارند و همه فخر دیارم

تو چو خورشیدی فروزان،‌بر سپهر شعر تابان

من چو خاک افتاده بودم، ‌بر کشیدی ذرّه وارم

تا که دیدی زاتش داغِ برادر سوخت جانم(3)

لطف تو شد چون برادر، مهر تو شد غمگسارم

تکیه گاهم بودی از روز جوانی تا به پیری

رفتی و بی تکیه گاهی،‌ می کُشد این روزگارم

تو نظیر کس نبودی جز خودت،‌در هر فرازی

فرد بودی،‌ لیک گویی،‌ رفته از کف صدهزارم

«شهسواران در غُبار فتنه گُم گشتند»،(4) اما

تو به میدان وطن خواهی،‌یگانه شهسوارم

 راهِ تو،‌راهِ سرفرازیست ایران و هنر را

یا به راهت می روم تا زنده ام، یا جان سپارم

*

شکوه ها کردی زپیری،‌ کز ستیغ کوهساران

در فکندت کُنجِ عُزلت، ای عقاب کوهسارم(5)

پاسدارِ قُلّه ی آزادگی بودی، که گفتی:

هیچ القابی نباشد غیر نامم بر مزارم(6)

در غمت «بهزاد» لبریزم ز بغض و اشک حسرت

تا که جان دارم،‌خدا داند،‌ز داغت سوگوارم

دردِ من از رفتنِ تو این بوَد،‌کاندر زمانه

یک قرینت را نبینم، ‌یک نظیرت را ندارم

هیچ تسکینی نمی یابد دلم، جز شعر نابت

چون برایم بهترین یاد است و خوش تر یادگارم

شعر های استوارت،‌گویدم:‌«آشفتگی» بَس

تا به دل ها جای دارم،‌زنده هستم،‌ ماندگارم

یدالله عاطفی

فروردین 1386-کرمانشاه

زیرنویس ها:

(1)شاعران معاصری که مورد علاقه ی مشترک ما بودند و بیشتر اوقات،‌شعرهایشان را می خواندیم و لذّت می بردیم.

(2) «گلی بیرنگ» نام فروتنانه ی گُزیده ی اشعار استاد بهزاد است که در سال 1381 به وسیله ی انتشارات آگه،‌چاپ و منتشر شد.

(3)اشاره به درگذشت نابهنگام برادر شاعر جوانمرگم،‌زنده یاد اسدالله عاطفی(1352-1321)

(4)تضمین مصرعی از غزل معروف «غبار فتنه ی» استاد که فرموده بودند:

شهسواران در غبار فتنه گم گشتند و رفت

نامشان از یادها، تصویرشان از قاب ها

(5)منظور دو بیتی بسیار دردناک استاد است به نام«ره آورد»،‌که درباره ی پیری خود سروده است:

رسید از راه پیری،‌چهره پر گرد

ره آورد وی انبانی غم و درد

عقابی را ز تیغ کوهساران

فرود آورد و مرغ خانگی کرد

شاعران فراوانی،‌جوابیه های گوناگونی با تعبیرهای مختلف برای این دوبیتی و خطاب به استاد سروده اند. در همان زمان بنده برای تسّلی خاطر ایشان دو بیتی ناقابل «اوج عزت» را عرض کردم:

عقاب اوج عزّت هستی ای مرد

چه غم گر پیری آمد،‌چهره پُر گرد

که پیری با همه دردو غم و درد

تو را از اوجِ خود،‌پایین نیاورد

(6)استاد بهزاد چند روز پیش از درگذشت وصیت کرده بودند که بر روی اعلامیه ترحیم و همچنین بر روی سنگ مزارشان،‌ هیچ عناوین و القابی،‌جز نام و نام خانوادگی،‌ ننویسند که این خواسته درس دیگر بود از همت بلندی و آزادگی او در لحظه های آخر،‌برای همه دوستداران و ارادتمندان بیشمارش. چنین کنند بزرگان چو کرد باید کار

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی

درخواست بد!

پارامتر های درخواست شما نامعتبر است.

اگر این خطایی که شما دریافت کردید به وسیله کلیک کردن روی یک لینک در کنار این سایت به وجود آمده، لطفا آن را به عنوان یک لینک بد به مدیر گزارش نمایید.

برگشت به صفحه اول

Enable debugging to get additional information about this error.