آن چيزی که مانع يقين است، تعلقات است. 

​ آن چيزی که مانع يقين است، تعلقات است. 

فلسفه، يقين نمی‌آورد. 

يکی از اين مهم‌ترين موانع يقين، تعلقات ماست. انسان خيال می‌کند برای اينکه به يقين برسد بايد استدلال کند. استدلال، کافی نيست. استدلال يقين‌آور نيست. البته استدلال لازم است.
 انسان بايد با شبهه‌ها و ترديدها درگير شود و پاسخش را پيدا کند؛ ولی اين‌طور نيست که اگر انسان استدلال کرد، صاحبِ يقين باشد. اين‌طور نيست که فيلسوف اگر استدلال کرد، به يقين می‌رسد؛ فلسفه، يقين نمی‌آورد. 
 آن چيزی که مانع يقين است، تعلقات است. انسان بايد تعلقاتش از دنيا برداشته شود. 
 تعلقات در ما ريب و شک ايجاد می‌کند و ريب و شک، باعث ايجاد بدگمانی و سوءظن نسبت به خدا و نسبت به اوليای خدا می‌شود.
 آنهايی که با اميرالمؤمنين(ع) درگير می‌شدند و می‌جنگيدند. ريشه‌اش در تعلق به دنيا بود. اين تعلق به دنيا، به شک در معصوم تبديل می‌شود، بعد به بدگمانی و ريب، و سپس به نقض عهد و خارج شدن از بيعت امام. اينها از لوازم تعلق به دنيا هستند. 
اگر انسان بخواهد به يقين برسد، بايد علاقه‌اش به دنيا قطع شود. دنياخواهی نمی‌گذارد به يقين برسد. آن کسی يقين به آخرت پيدا می‌کند که علاقه‌اش به دنيا ضعيف شود و بعد قطع شود؛ چنين کسی يقين بالله پيدا می‌کند و نسبت به قيامت هم يقين پيدا می‌کند.»

استادسیدمحمّدمهدی میرباقری، ۹۴/۲/۱۷

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی
This is a captcha-picture. It is used to prevent mass-access by robots.