روز ششم محرم به نام قاسم بن الحسن
چهارشنبه 96/07/05
1. در این روز عبیداللّه بن زیاد نامهای برای عمر بن سعد فرستاد كه: من از نظر نیروی نظامی اعم از سواره و پیاده تو را تجهیز كردهام. توجه داشته باش كه هر روز و هر شب گزارش كار تو را برای من ميفرستند.
2. در این روز “حبیب بن مظاهر اسدی” به امام حسین علیهالسلام عرض كرد: یابن رسول اللّه! در این نزدیكی طائفهای از بنی اسد سكونت دارند كه اگر اجازه دهی من به نزد آنها بروم و آنها را به سوی شما دعوت نمایم.
امام علیهالسلام اجازه دادند و حبیب بن مظاهر شبانگاه بیرون آمد و نزد آنها رفت و به آنان گفت: بهترین ارمغان را برایتان آوردهام، شما را به یاری پسر رسول خدا دعوت ميكنم، او یارانی دارد كه هر یك از آنها بهتر از هزار مرد جنگی است و هرگز او را تنها نخواهند گذاشت و به دشمن تسلیم نخواهند نمود. عمر بن سعد او را با لشكری انبوه محاصره كرده است، چون شما قوم و عشیره من هستید، شما را به این راه خیر دعوت مينمایم… .
در این هنگام مردی از بنياسد كه او را “عبداللّه بن بشیر” مينامیدند برخاست و گفت: من اولین كسی هستم كه این دعوت را اجابت ميكنم و سپس رجزی حماسی خواند:
قَدْ عَلِمَ الْقَومُ اِذ تَواكلوُا وَاَحْجَمَ الْفُرْسانُ تَثاقَلُوا
اَنِّی شجاعٌ بَطَلٌ مُقاتِلٌ كَاَنَّنِی لَیثُ عَرِینٍ باسِلٌ
“حقیقتا این گروه آگاهند ـ در هنگامی كه آماده پیكار شوند و هنگامی كه سواران از سنگینی و شدت امر بهراسند، ـ كه من [رزمندهای] شجاع، دلاور و جنگاورم، گویا همانند شیر بیشهام.”
سپس مردان قبیله كه تعدادشان به 90 نفر ميرسید برخاستند و برای یاری امام حسین علیهالسلام حركت كردند. در این میان مردی مخفیانه عمر بن سعد را آگاه كرد و او مردی بنام “ازْرَق” را با 400 سوار به سویشان فرستاد. آنان در میان راه با یكدیگر درگیر شدند، در حالی كه فاصله چندانی با امام حسین علیهالسلام نداشتند. هنگامی كه یاران بنياسد دانستند تاب مقاومت ندارند، در تاریكی شب پراكنده شدند و به قبیله خود بازگشتند و شبانه از محل خود كوچ كردند كه مبادا عمر بن سعد بر آنان بتازد.
حبیب بن مظاهر به خدمت امام علیهالسلام آمد و جریان را بازگو كرد. امام علیهالسلام فرمودند: “لاحَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللّهِ”14
شهادت قاسم بن الحسن بن علی (ع)
سهيل سر زده گفتي مگر ز سمت يمن
رخ چو ماه تمام و قدي چو سرو چمن
نمود در بر خود پيرهن به شكل كفن
ز برج خيمه برآمد چو قاسم بن حسن
ز خيمگاه به ميدان كين روان گرديد
گرفت تيغ عدو سوز را به كف چون هلال
قاسم بن الحسين عليه السلام به عزم جهاد قدم به سوي معركه نهاد، چون حضرت سيدالشهداء عليه السلام نظرش بر فرزند برادر افتاد كه جان گرامي بر كف دست نهاده آهنگ ميدان كرده، بيتواني پيش شد و دست به گردن قاسم درآورد و او را در بر كشيد و هر دو تن چندان بگريستند كه در روايت وارد شده حَتّي غٌشِي عَلَيْهِما، پس قاسم گريست و دست و پاي عم خود را چندان بوسيد تا اذن حاصل نمود، پس جناب قاسم عليه السلام به ميدان آمد در حالي كه اشكش به صورت جاري بود و ميفرمود:
سِبْطِ النَّبِيّ الْمُصْطَفي الْمُؤْتَمِن
بَيْنَ اُناسٍ لاسُقُوا صَوْبَ المَزنِ
اِنْ تَنْكرُوٌني فَانَا اْبنُ الْحَسَنِ
هذا حُسَيْنٌ كَالْاَسيرالْمُرْتَهَن
پس كارزار سختي نمود و به آن صغر سن و خردسالي سي و پنج تن را به درك فرستاد. حميد بن مسلم گفته كه من در ميان لشكر عمر سعد بودم پسري ديدم كه به ميدان آمده گويا صورتش پاره ماه است و پيراهن و ازاري در برداشت و نعليني در پا داشت كه بند يكي از آنها گيسخته شده بود و من فراموش نميكنم كه بند نعلين چپش بود، عمرو بن سعد ازدي گفت: به خدا سوگند كه من بر اين پسر حمله ميكنم و او را به قتل ميرسانم، گفتم سبحان الله اين چه اراده است كه نمودهاي؟ اين جماعت كه دور او را احاطه كردهاند از براي كفايت امر او بس است ديگر ترا چه لازم است كه خود را در خون او شريك كني؟ گفت به خدا قسم كه از اين انديشه برنگردم، پس اسب برانگيخت و رو برنگردانيد تا آنگاه كه شمشيري بر فرق آن مظلوم زد و سر او شكافت پس قاسم به صورت بر روي زمين افتاد و فرياد برداشت كه يا عماه چون صداي قاسم به گوش حضرت امام حسين عليه السلام رسيد تعجيل كرد مانند عقابي كه از بلندي به زير آمد صفها را شكافت و مانند شير غضبناك حمله بر لشكر كرد تا به عمرو (لعين) قاتل جناب قاسم رسيد، پس تيغي حواله آن ملعون نمود، عمرو دست خود را پيش داد حضرت دست او را از مرفق جدا كرد پس آن ملعون صيحه عظيمي زد. لشكر كوفه جنبش كردند و حمله آوردند تا مگر عمرو را از چنگ امام عليه السلام بربايند همينكه هجوم آوردند بدن او پامال سم ستوران گشت و كشته شد. پس چون گرد و غبار معركه فرو نشست ديدند امام عليه السلام بالاي سر قاسم است و آن جوان در حال جان كندنست و پاي به زمين ميسايد و عزم پرواز به اعلي عليين دارد و حضرت ميفرمايد سوگند با خداي كه دشوار است بر عم تو كه او را بخواني و اجابت نتواند و اگر اجابت كند اعانت نتواند و اگر اعانت كند ترا سودي نبخشد، دور باشند از رحمت خدا جماعتي كه ترا كشتند. هذا يَوْم وَاللهِ كَثُرَواتِرُهُ وَ قَلَّ ناصِرُهُ.
آنگاه قاسم را از خاك برداشت و در بر كشيد و سينه او را به سينه خود چسبانيد و به سوي سراپرده روان گشت در حالي كه پاهاي قاسم در زمين كشيده ميشد. پس او را برد در نزد پسرش علي بن الحسين عليه السلام در ميان كشتگان اهلبيت خود جاي داد، آنگاه گفت بارالها تو آگاهي كه اين جماعت مار ا دعوت كردند كه ياري ما كنند اكنون دست از نصرت ما برداشته و با دشمن ما يار شدند، اي داور دادخواه اين جماعت را نابود ساز و ايشان را هلاك كن و پراكنده گردان و يكتن از ايشان را باقي مگذار، و مغفرت و آمرزش خود را هرگز شامل حال ايشان مگردان.
آنگاه فرمود اي عموزادگان من صبر نمائيد اي اهلبيت من شكيبائي كنيد و بدانيد بعد از اين روزخواري و خذلان هرگز نخواهيد ديد.
مخفي نماند كه قصه دامادي جناب قاسم عليه السلام در كربلا و تزويج او فاطه بنت الحسين (ع) را صحت ندارد چه آنكه در كتب معتبره به نظر نرسيده و به علاوه آنكه حضرت امام حسين عليه السلام را دو دختر بوده چنانكه در كتب معتبره ذكر شده، يكي سكينه كه شيخ طبرسي فرمود: سيدالشهداء عليه السلام او را تزويج عبدالله كرده بود و پيش از آنكه زفاف حاصل شود عبدالله شهيد گرديد. و ديگر فاطمه كه زوجه حسن مثني بوده كه در كربلا حاضر بود چنانكه در احوال امام حسين عليه السلام به آن اشاره شده، و اگر استناداً به اخبار غير معتبره گفته شود كه جناب امام حسين عليه السلام را فاطمه ديگر بوده گوئيم كه او فاطمه صغري است و در مدينه بوده و او را نتوان با قاسم بن حسن عليهماالسلام بست و الله تعالي العالم.
شيخ اجل محدث متتبع ماهر ثقه الاسلام آقاي حاج ميرزا حسين نوري نور الله مرقده در كتاب لؤلؤ و مرجان فرموده و به مقتضاي تمام كتب معتمده سالفه مولفه در فن حديث و انساب و سير نتوان براي حضرت سيدالشهداء عليه السلام دختر قابل تزويج بيشوهري پيدا كرد كه اين قضيه قطع نظر از صحت و قسم آن به حسب نقل و قوعش ممكن باشد. اما قصه زبيده و شهربانو و قاسم ثاني در خاك ري و اطراف آن كه در السنه عوام دائر شده، پس از آن خيالات واهيه است كه بايد در پشت كتاب رموز حمزه و ساير كتابهاي معجوله نوشت، و شواهد كذب بودن آن بسيار است، و تمام علماي انساب متفقند كه قاسم بن الحسن (ع) عقب ندارد انتهي كلامع رفع مقامه.
بعضي از ارباب مقاتل گفتهاند كه بعد از شهادت جناب قاسم عليه السلام بيرون شد به سوي ميدان عبدالله بن الحسن عليه السلام و رجز خواند:
ضْرغامُ اجامٍ وَ لَيْثٌ قَسْوَرَه
اَكيلُكُمْ بِالسًّيْفِ كَيْلَ السَّنْدَرَهِ
اِنْ تُنْكِرُوني فَانَا ابْنُ حَيْدَرَه
عَلَي الاَعادي مِثْلَ ريحٍ صَرْصَرَهٍ
و حمله كرد و چهارده تن را به خاك هلاك افكند، پس هاني بن ثبيت خضرمي بر وي تاخت و او را مقتول ساخت پس صورتش سياه گشت. و ابوالفرج گفته كه حضرت ابوجعفر باقر عليه السلام فرموده كه حرمله بن كاهل اسدي او را به قتل رسانيد.
مؤلف گويد: كه مقتل عبدالله را در ضمن مقتل جناب امام حسين عليه السلام ايراد خواهيم كرد انشاءالله تعالي.
و ابوبكر بن الحسن (ع) كه مادرش ام ولد بوده و با جناب قاسم عليه السلام برادر پدر مادري بود، عبدالله بن عقبه غنوي او را به قتل رسانيد. و از حضرت باقر عليه السلام مرويست كه عقيه غنوي او را شهيد كرد، و سليمان بن قته اشاره به او نمود در اين شعر:
وَ في اَسَدٍ اُخْري تُعَدُّو تُذْكَرُ
وَ عِنْدَ غَنِيّ قَطْرَه مِنْ دِمائِنا
منبع:
کتاب منتهی الامال اثر حاج شیخ عبّاس قمی
rasekhoon.net
وقایع روز پنجم محرم
سه شنبه 96/07/04
1. در این روز عبیداللّه بن زیاد، شخصی بنام “شبث بن ربعی"(1) را به همراه یك هزار نفر به طرف كربلا گسیل داد.(2).
۲. عبیداللّه بن زیاد در این روز دستور داد تا شخصی بنام “زجر بن قیس” بر سر راه كربلا بایستد و هر كسی را كه قصد یاری امام حسین علیهالسلام داشته و بخواهد به سپاه امام علیهالسلام ملحق شود، به قتل برساند. همراهان این مرد ۵۰۰ نفر بودند.(3)
۳. در این روز با توجه به تمام محدودیتهایی كه برای نپیوستن كسی به سپاه امام حسین علیهالسلام صورت گرفت، مردی به نام “عامر بن ابی سلامه” خود را به امام علیهالسلام رساند و سرانجام در كربلا در روز عاشورا به شهادت رسید.(4)
پی نوشت ها:
۱. او پیامبر را درك كرد، ولی مرتد شده و خود را به عنوان مؤذّن فردی بنام “سجاح” كه ادعای نبوّت كرده بود قرار داد و سپس به اسلام بازگشت و سرانجام در صفّین بر علیه امام علی علیهالسلام جنگید و در كربلا نیز از لشكریان یزید بود.
2. عوالم العلوم، ج۱۷، ص۲۳۷.
3. مقتل الحسین(مقرّم)، ص۱۹۹.
4. همان.
منبع: سایت آوینی
کرامات امام حسین(ع)
سه شنبه 96/07/04
کرامات حضرت امام حسین علیه السلام
سلمان گويد:روزي به در خانهي حضرت زهرا عليهاالسلام رفتم و اذن ورود گرفتم و چون داخل شدم ديدم كه حضرت زهرا عليهاالسلام مشغول آسياب كردن است و دستاس را ميچرخاند در حاليكه دستان مباركش مجروح شده است.عرض كردم: «اي سيدهي زنان و اي مخدره دوران! چرا به فضه دستور نميدهيد تا دستاس نمايد.»جواب فرمود: «پدر بزرگوارم امر فرموده كه كارهاي خانه يك روز بر عهدهي من و يك روز بر عهدهي فضه باشد و اينك نوبت من است.»در اين سخن بوديم كه ناگاه امام حسين عليه السلام در گهواره به گريه درآمد. پس عرض كردم:«اي سيدهي عالميان! مرا نيز در كارتان شريك نماييد.»حضرت فرمود: «تو دستاس كن تا من حسين را آرام نمايم.»سلمان گويد: «من مشغول دستاس كردن شدم. مدتي بعد بانگ اذان برخاست و من جهت اقامهي نماز عازم مسجد شدم.» پس از نماز اميرمومنان عليه السلام را گفتم:«اي اميرمومنان! شما اينجا نشستهايد و فاطمهي زهرا دستان مباركش از دستاس كردن مجروح شده است.»پس اميرمومنان عليه السلام گريان شد و فورا به خانه رفت. هنوز مدت كوتاهي نگذشته بود كه آن حضرت شادمان و خوشحال بازگشتند.حضرت ختمي مرتبت صلي الله عليه و آله و سلم فرمودند:«يا علي! گريان رفتي و خندان آمدي؟!»عرض كرد:«يا رسول الله! چون وارد خانه شدم، فاطمه را ديدم كه از خستگي خوابيده است و دستاس بي آنكه كسي آنرا حركت دهد ميگردد و گهوارهي حسين بيآنكه كسي آنرا بجنباند در حال جنبش است و ندايي ميآمد كه براي حسين لالايي ميگفت و چنين ميخواند:ان في الجنه نهرا من لبن لعلي و لزهرا و حسين و حسنكل من كان محبا لهم يدخل الجنه من غير حزن» . پس حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم فرمودند:«يا علي! بشارت باد تو را به بهشت جاويدان و جوي شير كه طعم آن هرگز متغير نميشود و بشارت باد دوستان تو را.»آنگاه فرمود: «يا علي! آيا دانستي كه چه كسي دستاس را ميچرخانيد و چه كسي گهواره را ميجنباند.»عرض كرد: خدا و رسولش بهتر ميدانند.»حضرت فرمود: «آنكه گهواره را ميجنباند، جبرييل و آنكه دستاس را ميچرخانيد ميكاييل بود.»
شفا يافتن فطرس ملك
هنگامي كه امام حسين عليه السلام متولد شد، خداوند هزار ملك را به همراهي جبرييل امين از براي تهنيت و مبارك باد، حضور خاتم انبياء صلي الله عليه و آله و سلم فرستاد و جبرييل چون هبوط به زمين كرد با فطرس ملك كه از جملهي فرشتگان مقرب بود ملاقات كرد.فطرس از جملهي ملكهي عرش بود و به دليل تاخير در اجراي امري از اوامر الهي (و ترك اولي) مورد غضب خداوند قرار گرفت و پرودگار او را مخير نمود كه عذاب خويش را در دنيا ببيند يا اينكه در آخرت گرفتاري شود و او عذاب دنيا را اختيار نمود، زيرا كه عذاب دنيا موقت و زودگذر و گرفتار آخرت سرمد و تمامنشدني است.پس خداوند پر و بال او را درهم شكست و در يكي از جزاير دورافتاده افكند و دود عظيمي هم در آن جزيره ايجاد نمود تا او در اذيت باشد. و او در حدود هفتصد سال در آن جزيره معذب بود، تا اينكه جبرييل با هزار ملك هبوط به زمين كرده و دانست كه امر مهمي در زمين روي داده است.پس از جبرييل سوال كرد: «با اين همه شكوه و جلالت به كجا ميرويد؟»جبرييل پاسخ داد:«خداوند مولودي به پيامبر اسلام عطا فرموده و ما از براي تهنيت و عرض تبريك به حضور او ميرويم.»فطرس عرضه داشت:«معلوم ميشود كه اين مولود در نزد خداوند بسيار گرامي و معزز است» و آنگاه گفت:«اي جبرييل! مرا نيز به همراه خود ببر؛ شايد به بركت آن مولود معظم خداوند از سر تقصير من بگذرد و مرا به مقام خويش برگرداند.»جبرييل تقاضاي فطرس را پذيرفت و او را به همراه خود به حضور حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم آورد و بعد از عرض سلام و ابلاغ تبريك و تهنيت از طرف حضرت سبحان، حال فطرس را تذكر داد.فقال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم: «يا فطرس! امسح جناحك علي هذا المولود»پس رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: «اي فطرس! پر و بال خود را به قنداقهي اين مولود عزيز بكش».«فمسح فطرس جناحه علي الحسين عليه السلام فرده الله الي حالته الاولي.»«سپس فطرس پر و بال خويش را به قنداقهي سيدالشهداء عليه السلام كشيد و به مجرد اين كار پر و بال شكستهاش به حالت اول بازگشت و مورد عفو خداوند سبحان قرار گرفت.»چون فطرس شفا يافت و بخشش خداوند را دريافت، بينهايت شادمان گشت و گفت:«اي رسول خدا! به جهت منتي كه فرزندت حسين بر من دارد سه كار را تا روز قيامت براي او متعهد ميشوم:1 - هر كس در هر كجا بر حسين سلام كند، فورا سلام او را به آن حضرت ابلاغ ميكنم.2 - هر كس صلوات و درود و تحيت بر آن جناب بفرستد، صلوات او را به آن حضرت عرضه ميدارم.3 - هر كس از خانهي خويش به قصد زيارت حسين حركت كند او را در راه از خطرات حفظ ميكنم تا اينكه موفق به زيارت قبر آن بزرگوار شود.»و چون فطرس به طرف آسمان پرواز كرد ميگفت:«من مثلي و انا عتاقه الحسين.»«چه كسي مثل من است و به مقام من نايل ميشود و حال آنكه من آزاد شدهي حسين هستم.»
منبع.کتاب كرامات و مقامات عرفاني امام حسين علیه السلام