خوشبختی یعنی...

عکس نوشته تبریک ماه ربیع الاول

اعمال روز اول ربیع الاول


پس از پشت سر گذاشتن ماه های غم و اندوه و عزاداری سیدالشهدا (ع)، ماه ربیع‌الاول به معنای بهار اول، از جمله ماه‌های پربرکتی است که هر روز و یا شب آن مبارک و پر فضیلت است.

ماه ربیع الاول مانند دیگر ایام سال ماه پربرکتی است که رحمت واسعه خداوند در این ماه گسترده شده و زیباترین نور‌ها و مخفی‌ترین اسرار در آن پی ریزی شده است

اولین شب از ربیع الاول به نام «لیلة المبیت» مزیّن است، چرا که در سال سیزدهم بعثت، رسول خدا (صلى الله علیه وآله) از مکّه به قصد هجرت به سوى مدینه، از شهر خارج شدند و در «غار ثور» پنهان گردیدند و امیرمومنان على (علیه السلام) براى اغفال دشمنان، فداکارانه در بستر رسول خدا (صلى الله علیه وآله) خوابیدند.

در این شب بزرگ آیه شریفه «وَ مِنَ النّاسِ مَنْ یَشْرِى نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللّهِ وَ اللّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبادِ»؛ بعضى از مردمِ (با ایمان و فداکار) جان خود را در برابر خشنودى خدا مى فروشند و خداوند نسبت به بندگان مهربان است» (۱) در حقّ آن حضرت (ع) نازل شد. (۲)

سال هجرت رسول خدا (صلى الله علیه وآله) مبدأ تاریخ مسلمانان است و تحوّلى عظیم در جهان اسلام روى داد. از این روی از جمله اعمال این ماه را می توان روزه گرفتن به شکرانه سلامتی پیامبر اعظم و امیرمۆمنان از گزند کفار و مشرکان در اول ربیع‌‏الاول و خواندن زیارت پیامبر (صلی الله علیه و آله) و علی (علیه السلام) در این روز است.

غسل و تدفین جسد مطهر امام رضا علیه السلام


غسل و تدفین جسد مطهر امام رضا علیه السلام


بحار الانوار به نقل از امالى شيخ صدوق و عيون اخبار الرضا نقل می کند که: ابا صلت گفت در خدمت حضرت رضا عليه السّلام بودم فرمود داخل اين قبه‌‌اى كه هارون مدفون است برو از چهار طرف آن خاك بردار بياور داخل قبه شدم و خاك را آوردم ملاحظه فرمود گفت اين قسمت از خاك را كه مربوط به طرف راست است بمن بده تقديم كردم بو كشيده ريخت فرمود در اينجا ميخواهند برايم قبر حفر كنند سنگى پديدار خواهد شد كه اگر تمام كلنگهاى خراسان را جمع كنند نمي‌توانند آن را بردارند در مورد خاكى كه از پائين پا و بالاى سر آورده بودم همين فرمايش را تكرار نمود.
آنگاه فرمود: اين خاك را بمن بده كه خاك مدفن من است فرمود: در اينجا براى من قبر مي‌كنند بگو هفت پله پائين روند و ضريحى بگشايند اگر امتناع ورزيدند مى‌‌گوئى باندازه يك متر لحد قرار دهند خداوند اگر بخواهد آن را وسعت مي‌دهد.
پس از آماده شدن قبر در قسمت سر رطوبتى خواهى ديد دعائى كه بتو مى‌‌آموزم خواهى خواند لحد پر از آب مى‌‌شود و ماهى‌‌هاى كوچكى در آن مي‌بينى از همان نانى كه بتو مي‌دهم براى آنها ريزه ميكنى خواهند خورد وقتى تمام شد يك ماهى بزرگ آشكار ميگردد ماهيهاى كوچك را مي‌خورد بطورى كه يكى هم نمي‌ماند و بعد ديده نمي‌شود.
در اين موقع كه ماهى بزرگ ديده نشد دست بر روى آب بگذار و دعائى كه بتو مى‌‌آموزم بخوان آب فرو ميرود و چيزى از آن باقى نمى‌‌ماند تمام اين كارها را در پيش مأمون انجام بده پس از آن فرمود: فردا ميروم پيش اين نابكار وقتى خارج شدم اگر سرم پوشيده نبود با من حرف بزن جواب ميدهم چنانچه سرم پوشيده بود با من صحبت مكن.
ابا صلت گفت: صبحگاه فردا لباس پوشيد در محراب بانتظار نشست در اين موقع غلام مأمون وارد شده گفت امير المؤمنين شما را مى‌خواهد كفش پوشيده از جاى حركت نمود و رفت، منهم از پى آن جناب رفتم تا وارد بر مأمون شد جلو مأمون ظرفى از انگور و چند ظرف ديگر از ميوه‌هاى مختلف بود يك خوشه انگور بدست داشت كه مقدارى از آن را خورده بود همين كه چشمش بحضرت رضا افتاد از جاى حركت كرده او را در بغل گرفت و پيشانيش را بوسيد آن جناب را پهلوى خود نشانيد امام فرمود انگور خوب انگور بهشتى است مأمون درخواست كرد از آن انگور بخورد فرمود مرا معاف دار گفت ممكن نيست شايد بمن اطمينان ندارى مأمون خوشه را گرفت و چند دانه از آن را خورد براى مرتبه دوم بدست حضرت رضا عليه السّلام داد آن جناب سه دانه از انگور خورد به گوشه‌اى پرت كرده از جاى حركت نمود.
مأمون گفت: كجا ميروى؟
فرمود: به جايى كه فرستادى
وقتى خارج شد عبا را بر سر كشيده بود چيزى عرض نكردم تا داخل خانه شد دستور داد درها را ببندم در رختخواب خوابيد من با حزن و اندوه داخل حياط ايستاده بودم.
در همين موقع مشاهده كردم جوانى خوش روى با موى‌هاى مجعد شبيه بحضرت رضا عليه السّلام وارد شد پيش رفته عرض كردم از كجا آمدى درها كه بسته بود فرمود كسى كه مرا از مدينه در اين ساعت بطوس آورده از درهاى بسته نيز داخلم كرده.
گفتم: شما كيستى؟
«فقال انا حجة اللَّه عليك يا ابا صلت انا محمّد بن علي»
من حجت خدايم بر تو. من محمّد بن علي هستم
به طرف اطاق علي بن موسى- الرضا عليه السّلام رفت به من نيز فرمود: وارد شوم. همين كه چشم حضرت رضا عليه السّلام به اوافتاد از جاى جست و فرزندش را در آغوش گرفت و بسينه چسبانيد پيشانيش را بوسيد بجانب خود كشانيد. امام جواد پيوسته پدر را مى‌‌بوسيد و آرام با او سخنانى ميگفت كه من نفهميدم.
در اين هنگام كفى بر دهان حضرت رضا عليه السّلام آشكار شد سفيدتر از برف حضرت جواد آن كف را مكيد امام دست در گريبان خود كرد چيزى شبيه گنجشك خارج كرده بحضرت جواد داد آن را بلعيد. در اين موقع حضرت رضا عليه السّلام از دنيا رفت.
حضرت جواد فرمود: ابا صلت حركت كن از انبار تخت بياور با آب تا پدرم را غسل دهم.
عرض كردم: در انبار تخت و آب نيست فرمود هر چه ميگويم بجاى آور داخل انبار شدم تخت و آب بود بيرون آوردم دامن بكمر زدم تا امام را غسل دهم. فرمود تو يك طرف برو كسى هست كه بمن كمك كند حضرت رضا را غسل داد باز فرمود داخل انبار شو زنبيلى كه در آن كفن و حنوط پدرم هست بياور وارد شدم زنبيلى ديدم كه قبلا در آنجا نديده بودم آوردم خدمت ايشان پدر خود را كفن كرد و بر بدنش نماز خواند.
آنگاه فرمود تابوت بياور، عرض كردم بروم پيش نجار بگويم تابوت بسازد فرمود داخل انبار تابوت هست وارد شدم تابوتى ديدم كه در آنجا قبلا نديده بودم جسم پاك امام را در آن تابوت نهاد دو ركعت نماز خواند هنوز تمام نشده بود تابوت بلند شد و سقف شكافته گرديد از خانه خارج شد. عرض كردم: يا ابن رسول اللَّه هم اكنون مأمون مى‌آيد حضرت رضا را از من ميخواهد، چه كنم؟
فرمود: ساكت باش الان بر ميگردد هر پيغمبر اگر چه در مشرق بميرد و وصى او در مغرب خداوند بين ارواح و اجساد آنها جمع خواهد كرد هنوز سخن‌ امام جواد تمام نشده بود كه سقف شكافته شد و تابوت بر زمين آمد، از جاى حركت نمود پيكر پاك امام را از تابوت بيرون آورد و در رختخوابش گذاشت مثل اينكه نه غسل داده شد و نه كفن گرديده.
فرمود: حركت كن در را براى مأمون بگشا همين كه در را گشودم ديدم مأمون و غلامان ايستاده‌‌اند با گريه داخل شد گريبان چاك زد و بر سر خود ميزد با صداى بلند ميگفت: آه آقاى من ترا از دست دادم، كنار بستر حضرت رضا نشست و دستور داد آماده غسل و كفن شوند امر كرد برايش قبر بكنند. تمام آنچه حضرت رضا فرموده بود آشكار گرديد. خواست قبر پدرش را قبله قبر حضرت رضا قرار دهد يكى از اطرافيان گفت مگر نميگوئى اين شخص امام است جوابداد چرا، گفت بايد قبر او جلو باشد دستور داد در طرف قبله قبر بكنند گفتم بمن فرموده است كه هفت پله بكنند و ضريحى بگشايند گفت بمقدارى كه ابا صلت ميگويد بدون ضريح بكنيد ولى لحد قرار ميدهم.
وقتى رطوبت و ماهيها را مشاهده كرد گفت: پيوسته حضرت رضا در زمان زندگانى ما را از عجايب خود بهره‌‌مند ميكرد اينك بعد از مرگ نيز نشان ميدهد وزيرش گفت ميدانى منظور از نشان دادن اين عجايب چيست مأمون گفت: نه.
وزير گفت: ميخواهد بفهماند كه اقتدار و سلطنت شما بنى عباس با زيادى حكمروا و مدت طولانى مثل اين ماهيهاى كوچك است وقتى مدت شما تمام شود خداوند شخصى از ما را بر شما مسلط خواهد كرد كه اين سلسله را منقرض كند گفت راست ميگوئى.
ابا صلت ميگويد: آنگاه مأمون گفت آن دعائى كه ميخواندى بمن بياموز سوگند ياد كردم كه همين الان فراموش كردم راست هم ميگفتم. دستور داد مرا زندانى كنند و حضرت رضا عليه السّلام را دفن نمود.
يك سال در زندان بودم خيلى دلم تنگ شد شبانگاهى تا بصبح متوسل به خاندان نبوت شدم و از خدا خواستم بحق آنها مرا نجات دهد هنوز دعايم تمام‌ نشده بود كه امام جواد وارد شد فرمود دلت تنگ شده است عرض كردم: آرى بخدا قسم.
فرمود: حركت كن دست به زنجيرهائى كه به آن بسته شده بودم زد باز شد دست مرا گرفت و از زندان خارج نمود با اينكه غلامها و زندانبانها ايستاده بودند و مرا مي‌ديدند ولى قدرت حرف زدن نداشتند از زندان كه بيرون آمدم فرمود:
در پناه خدا ديگر نه تو مأمون را خواهى ديد و نه او ترا. ابا صلت گفت: بعد از آن تاكنون مأمون را نديده‌‌ام.[1]

منبع:

1-زندگانى حضرت على بن موسى الرضا عليه السلام ( ترجمه جلد 49 بحار الأنوار)، ص: 276 تا 279

نحوه شهادت امام رضا علیه اسلام


نحوه شهادت امام رضا علیه اسلام
شیخ مفید در کتاب ارشاد دو روایت مختلف در مورد نحوه شهادت ان حضرت به دست مامون به شرح زیر نقل می کند:

روایت اول

روزي آن حضرت با مامون طعامي خوردند و حضرت از آن طعام بيمار شد و مامون نيز خود را به تمارض زد. سپس مفيد در تفصيل اين جريان غم انگيز آورده است كه: محمد بن علي بن حمزه از منصور بن بشير از عبدالله بن بشير روايت كرده كه گفت: مامون به من دستور داد ناخن‎هاي خود را بلند كنم و اين كار را براي خود عادي نمايم و براي كسي درازي ناخن خود را نشان ندهم، من نيز چنان كردم، سپس مرا خواست و چيزي به من داد كه شبيه به تمر هندي بود و به من گفت: اين را به دو دست خود بمال، و من چنان كردم سپس برخاسته و مرا به حال خود گذارد و پيش حضرت رضا عليه السلام رفته، گفت: حال شما چگونه است؟ فرمود: اميد بهبودي دارم. مامون گفت: من نيز بحمدالله امروز بهترم و كسي از پرستاران و غلامان به خدمت تو آمده‎اند؟ حضرت فرمود: نه. مامون خشمناك شد و به غلامان فرياد زد كه چرا به آن حضرت رسيدگي نكرده‎اند. سپس گفت: هم اكنون آب انار بگير و بخور كه براي رفع اين بيماري چاره‎اي جز خوردن آن نيست. برادر عبدالله بن بشير گويد: پس به من گفت: انار براي ما بياور، و من اناري چند حاضر كردم، مامون گفت با دست خود آن را فشار بده و من فشردم مامون آب آن را با دست خود به امام رضا عليه السلام خورانيد و همان سبب مرگ آن حضرت شد و پس از آن، دو روز بيشتر زنده نماند كه از دنيا رفت. مرحوم مفيد در ادامه گزارش خود از اباصلت هروي روايت كرده كه گفت: پس از آن كه مامون (در آن روز) از نزد آن حضرت بيرون رفت بر آن جناب وارد شدم، حضرت به من فرمود: اي اباصلت اينان كار خود را كردند و زبانش به ذكر خدا گويا بود.

روایت دوم

شیخ مفيد در روايت ديگر از محمد بن جهم نقل می نماید كه گفت: حضرت رضا عليه السلام انگور را زياد دوست مي‎داشت، پس قدري انگور براي آن حضرت تهيه كردند، و در دانه‎هاي آن چند روز سوزن‎هاي زهرآلود زدند، سپس آن سوزن‎ها را كشيده و آن انگور را به نزد آن بزرگوار آوردند حضرت به همان بيماري كه پيش از اين گفته شد، مبتلا بود، از آن انگور زهرآلود ميل فرمود و سبب شهادتش گرديد.(1)

منابع:

1-ارشاد،ج6،ص295

 
مداحی های محرم