پیامک ازدواج حضرت علی و حضرت فاطمه


عاقد: خدا
شاهد: رسول خدا (ص)
دفتر: لوح محفوظ
مکان: عرش
عروس: کوثر
داماد: حیدر
سالروز ازدواج آسمانیشان مبارک

++++++++++++++++++

آمد رود به خانه آن همسری که او / در بین همسران جهان، شهریار بود
خالق سپرد این زر کامل‌عیار را / دست کسی که زرگر کامل‌عیار بود

++++++++++++++++++

لباس یاس بر تن کرد زهرا / کنار دست او بنشست مولا
محمد خطبه خواند زهرا بلی گفت / غلط گفتم بلی نه یا علی گفت . . .

++++++++++++++++++

دیدم که در عرش شور و شوق برپاست
برپاگر این بزم شرف ذات خداست
گفتم به خرد چه اتفاق افتاده
گفتا که عروسی علی و زهراست
سالروز ازدواج حضرت علی ع و زهرا س مبارک باد

++++++++++++++++++

روشن‏ترین تلاقی آیینه و آب، در آوازهای روشن شهر زمزمه می‏شود و دو بهار، توأمان،
در فصلی گم شده در تاریخ، از راه می‏رسند و باهم پیوند می‏خورند.
سالروز ازدواج حضرت علی ع و زهرا س مبارک باد

++++++++++++++++++

مظهر احسان و جود خالق یکتا علیست / نور بخش ماه و خورشید جهان آرا علیست
در میان کل مردان ز ابتدا تا انتها / در مقام همسری، زیبنده ی زهرا علیست
صلوات

++++++++++++++++++

این سپردن دست عروسی به تکیه گاهی یک مرد نیست؛
این سپردن انسان است به حریم بی انتهای عصمت
این پیامبر صلی الله علیه و آله نیست که دخترش را به علی علیه السلام می سپارد؛
این خداست که اختیار و اعتبار بشر را به علی و زهرا علیهاالسلام وامی نهد . . .

عکس متحرک سالروز ازدواج حضرت علی و حضرت فاطمه

درس هایی که از ازدواج حضرت علی(ع) و حضرت فاطمه(س) باید گرفت

 پیوند آسمانی

سالروز ازدواج حضرت علی(ع) و حضرت فاطمه(س) مناسبت های ماه ذی الحجه اولین روز از ماه ذی الحجه که دارای دو عید مبارک قربان و غدیر نیز است سالروز ازدواج زیباترین پیوند آسمانی در جهان اسلام می باشد که نمونه تکرار نشدنی در تاریخ می باشد.در این روز فرخنده، حضرت علی (ع) با برترین بانوی جهان پیمان عشق بست و خدا، والاترین فرستاده خویش را بر این پیمان گواه گرفت. برکت ازدواج حضرت علی و حضرت زهرا، عمری به گستردگی آفتاب دارد، هم‏چنان که یاد و نام آن در تاریخ برای همیشه ماندگار شد. خواستگاری حضرت علی از فاطمه و روز ازدواج علی و فاطمه نخستین روز از آخرین ماه قمری، سالروز ازدواج فرخنده حضرت فاطمه (س) و حضرت علی (ع) به عنوان روز ازدواج نامگذاری شده است و روزی مبارک برای همه نوگامانی است که دل به زندگی فاطمی داده ‏اند تا شادی خود را با خاطره همیشه روشن آن روز مبارک، پیوند زنند. ازدواج حضرت علی(ع) با حضرت فاطمه (س) به فرمان خداوند، از امتیازاتی است که رسول اکرم (ص) بر آن مباهات می کردند. در این پیوند پر میمنت، فرشتگان آسمان در سرور و شادمانی و بهشتیان به زینت و زیور آراسته شده بودند. فاطمه زهرا (س) دختر پیغمبر اکرم (ص) و از دوشیزگان ممتاز عصر خویش بود. پدر و مادرش از اصیل ترین و شریف ترین خانواده های قریش بودند. از حیث جمال ظاهری و کمالات معنوی و اخلاقی از پدر و مادر شریفش ارث می برد و به عالی ترین کمالات انسانی آراسته بود. پیش از حضرت علی علیه السلام افرادی مانند ابوبکر و عمر آمادگی خود را برای ازدواج با دختر پیامبر(ص) اعلام کرده بودند و هر دو از پیامبر(ص) یک پاسخ شنیده بودند و آن این که درباره ازدواج حضرت زهرا (س) منتظر وحی الهی است. هنگامی که حضرت علی علیه السلام برای خواستگاری فاطمه علیهاالسلام رفت، پیامبر در خانه ام سلمه بود. حضرت علی علیه السلام در زد. ام سلمه پرسید:کیست؟ قبل از پاسخ خواستگار، پیامبر دستور داد:«در را باز کن و بگو داخل شود. کسی پشت در است که محبوب خدا و رسول است». حضرت علی علیه السلام وارد شد، سلام کرد و در حضور رسول خدا صلی الله علیه و آله نشست. چشمان خود را بر زمین دوخت. شرم از پیامبر (ص) مانع گفتن خواسته اش می شد. پیامبر(ص) که خود حضرت علی (ع) را بزرگ کرده و از روحیات او باخبر است، سکوت را شکست و فرمود:«می بینم برای حاجتی اینجا آمده ای. خواسته ات را بر زبان آور و آنچه در دل داری بازگو که خواسته ات پیش من پذیرفته است». حضرت علی (ع) با سخنانی شیرین خواسته اش را چنین بازگو کرد:«پدر و مادرم فدای شما، وقتی خردسال بودم مرا از عمویتان ابوطالب و فاطمه بنت اسد گرفتید. با غذای خود و به اخلاق و منش خود بزرگم کردید. نیکی و دل سوزی شما درباره من از پدر و مادرم بیشتر و بهتر بود. تربیت و هدایتم به دست شما بوده و شما ای رسول خدا به خدا سوگند ذخیره دنیا و آخرتم می باشید. ای رسول خدا! اکنون که بزرگ شده ام، دوست دارم خانه و همسری داشته باشم تا در سایه انس با او، آرامش یابم. آمده ام تا دخترتان فاطمه را از شما خواستگاری کنم. آیا مرا می پذیرید؟» چهره پیامبر چون گل شکفته شد. گویا انتظار این لحظه را می کشید. خوشحال شد، ولی جواب قطعی را برعهده حضرت فاطمه (س) گذاشت. پس از انجام خواستگاری و مراسم عقد وقت آن رسید که حضرت علی علیه السلام برای همسر گرامی خود اثاثی تهیه کند و زندگی مشترک خود را با دختر پیامبر(ص) آغاز کند. در آن زمان تمام دارایی حضرت علی علیه السلام منحصر به شمشیر و زرهی بود که می توانست به وسیله آن ها در راه خدا جهاد کند و شتری نیز داشت که با آن در باغستان های مدینه کار می کرد و خود را از میهمانی انصار بی نیاز می ساخت. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله پذیرفت که حضرت علی علیه السلام زره خود را بفروشد و به عنوان جزئی از مهریه فاطمه سلام الله علیها در اختیار پیامبر بگذارد. زره به چهارصد درهم به فروش رفت. پیامبر قدری از آن را در اختیار بلال گذاشت تا برای حضرت زهرا(س) عطر بخرد و باقیمانده را به عمار یاسر و گروهی از یاران خود داد تا برای فاطمه (س) و علی (ع) لوازم منزل تهیه کنند. از صورت جهیزیه حضرت زهرا سلام الله علیها می توان به وضع زندگی بانوی بزرگوار اسلام به خوبی پی برد. همچنین بخوانید : اس ام اس تبریک سالروز ازدواج حضرت علی و حضرت زهرا مهریه حضرت زهرا (س) الگویی برای پیوندهای امروزی پیامبر گرامی اسلام (ص) ازدواج دخترش را به ساده ترین و راحت ترین شیوه انجام داد تا برای همه جوانانی که در آستانه زندگی مشترک هستند، سرمشق نیکویی باقی بماند. مهریه 500 درهمی برای فاطمه علیهاالسلام مهتر زنان نیز، به همین هدف صورت گرفت. در روایات، افزون بر این مهریه که جنبه مادی و مالی دارد، مهریه های معنوی دیگری نیز برای آن بانوی بزرگ گفته شده است. در روایتی می خوانیم که حضرت زهرا علیهاالسلام از پدر تقاضا کرد که آن حضرت از خدا بخواهند تا مهریه اش را شفاعت از مسلمانان گناهکار قرار دهد. این خواسته حضرت مستجاب شد و فاطمه علیهاالسلام شفیع و واسطه بخشش گناهکاران قرار گرفت. سوره هایی که بر ازدواج حضرت علی(ع) و حضرت فاطمه(س) دلالت دارد، کدام است؟ در قرآن آیه ای وجود ندارد که به صورت مستقیم به ازدواج امام علی(ع) و حضرت فاطمه(س) اشاره کرده باشد. ولی آیاتی وجود دارد که به گونه ای مرتبط و مناسب با این رویداد است. آیه انتهایی سوره «کوثر»، دشمن پیامبر(ص) را مقطوع النسل می داند و عنوان می کند که خدا به پیامبر اکرم(ص) خیر کثیر عطا کرده است و می دانیم که با ازدواج امام علی(ع) و حضرت زهرا(س) بود که نسل حضرت پیامبر(ص) ادامه پیدا کرده و گسترش می یابد. آیه ای از سوره «رحمن»:در این سوره چنین آمده:«مَرَجَ الْبَحْرَیْنِ یَلْتَقِیَانِ… یخَرُجُ مِنهْمَا اللُّؤْلُؤُ وَ الْمَرْجَان»؛ دو دریا را روان کرد تا با یکدیگر تماس پیدا کردند… از آن دو مروارید و مرجان بیرون می آید. در تفسیر این دو آیه، در روایات آمده که منظور از دو دریا حضرت علی(ع) و حضرت فاطمه(س) و منظور از مروارید، امام حسن(ع) و مرجان، امام حسین(ع) است. درس هایی که از ازدواج حضرت علی(ع) و حضرت فاطمه(س) باید گرفت از ماجرای ازدواج حضرت علی علیه السلام و حضرت فاطمه علیهماالسلام نکات بسیار جالبی را می آموزیم که اگر خواهان سعادتیم و پیروی راستین اسلام، بایستی تا مرز توان تلاش کنیم تا مراحل اول ازدواج بر مبنای صحیحی صورت گیرد، و دوم آنکه ساده زیستی در تمام شئون زندگی جامعه و بخصوص ازدواج راه یابد و گرنه قید و بندهای اجتماعی در امر ازدواج که بیشتر نشأت گرفته از فرهنگ غیر اسلامی و یا ساخته و پرداخته ذهن های کوتاه مادی و اشرافی است چون غل و زنجیر بر دست و پای جوانان و والدین آنها می افتد و هر روز این غل و زنجیر بزرگتر و سنگین تر می شود، تا جایی که امکان هر نوع حرکت صحیحی را می گیرد و حیات جامعه را به سوی نابودی می کشاند و بر فساد و نابسامانی های روانی و مشکلات اخلاقی می افزاید. در جریان ازدواج آن دو بزرگوار که به فرموده حضرت رسول(ص) خداوند فاطمه را به ازدواج علی در آورد نکات بسیار مهم آموزشی و الگویی وجود دارد که از آن جمله می توان به کفو و همتا بودن، خواستگاری بدون واسطه، قناعت، دوری از اشرافی گری و تجملات، سخت نگرفتن بر همدیگر، ملاک قراردادن معیارها و خصوصیات معنوی و دینی و اخلاقی، مهریه پایین، بنا کردن زندگی بر پایه محبت و عشق واقعی از روی شناخت، حجب و حیا و… اشاره کرد. به این خاطر است که یک پیوند با این ویژگی ها پیوند آسمانی لقب می گیرد که رضایت خدا و رسول خدا (ص) در آن وجود دارد

سيره عملي و اخلاقي حضرت ابراهيم (ع)

اهميت پوشش زن در سيره ابراهيم - عليه السلام - ابراهيم در مسير هجرت همراه ساره و لوط - عليه السلام - عبور مي‌كردند، ابراهيم - عليه السلام - براي حفظ ناموس خود ساره از نگاه چشم‌هاي گنهكار، صندوقي ساخته بود و ساره را در ميان آن نهاده بود، هنگامي كه به مرز ايالت مصر رسيدند، حاكم مصر به نام «عزاره» در مرز ايالت مصر، مأموران گمرگ گماشته بود، تا عوارض گمرك را از كاروانهايي كه وارد سرزمين مصر مي‌شوند بگيرند، مأمور به بررسي اموال ابراهيم - عليه السلام - پرداخت، تا اين كه چشمش به صندوق افتاد، به ابراهيم گفت: «در صندوق را بگشا، تا محتوي آن را قيمت كرده و يك دهم قيمت آن را براي وصول، مشخص كنم.» ابراهيم: خيال كن اين صندوق پر از طلا و نقره است، يك دهم آن را حساب كن تا بپردازم، ولي آن را باز نمي‌كنم. مأمور كه عصباني شده بود، ابراهيم - عليه السلام - را مجبور كرد تا درِ صندوق را باز كند. سرانجام ابراهيم - عليه السلام - به اجبار دژخيمان، درِ صندوق را گشود، مأمور وصول، ناگهان زن با جمالي را در ميان صندوق ديد و به ابراهيم گفت: «اين زن با تو چه نسبتي دارد؟» ابراهيم: اين زن دختر خاله و همسر من است. مأمور: چرا او را در ميان صندوق نهاده‌اي؟ ابراهيم: غيرتم نسبت به ناموسم چنين اقتضا كرد، تا چشم ناپاكي به او نيفتد. مأمور: من اجازه حركت به تو نمي‌دهم تا به حاكم مصر خبر بدهم، تا او از ماجراي تو و اين زن آگاه شود. مأمور براي حاكم مصر پيام فرستاد و ماجرا را به او گزارش داد، حاكم مصر دستور داد تا صندوق را نزد او ببرند. مي‌خواستند تنها صندوق را ببرند، ابراهيم گفت: «من هرگز از صندوق جدا نمي‌شوم مگر اين كه كشته شوم.» ماجرا را به حاكم گزارش دادند، حاكم دستور داد كه: «صندوق را همراه ابراهيم نزد من بياوريد.» مأموران، ابراهيم را همراه صندوق و ساير اموالش نزد حاكم مصر بردند، حاكم مصر به ابراهيم گفت: «درِ صندوق را باز كن.» ابراهيم: همسر و دختر خاله‌ام در ميان صندوق است، حاضرم همه اموالم را بدهم، ولي درِ صندوق را باز نكنم. حاكم ازاين سخن ابراهيم، سخت ناراحت شد و ابراهيم را مجبور كرد كه در صندوق را بگشايد، ابراهيم آن را گشود. حاكم با نگاه به ساره، دست به طرف او دراز كرد. ابراهيم - عليه السلام - از شدت غيرت به خدا متوجه شد و عرض كرد: «خدايا دست حاكم را از دست درازي به سوي همسرم كوتاه كن.» بي‌درنگ دست حاكم در وسط راه خشك شد، حاكم به دست و پا افتاده و به ابراهيم گفت: «آيا خداي تو چنين كرد؟» ابراهيم: آري، خداي من غيرت را دوست دارد، و گناه را بد مي‌داند، او تو را از گناه باز داشت. حاكم: از خدايت بخواه دستم خوب شود، در اين صورت ديگر دست درازي نمي‌كنم. ابراهيم، از خدا خواست، دست او خوب شد، ولي بار ديگر به سوي ساره دست درازي كرد، باز با دعاي ابراهيم - عليه السلام - دستش در وسط راه خشك گرديد، و اين موضوع سه بار تكرار شد، سرانجام حاكم با التماس از ابراهيم خواست كه از خدا بخواهد تا دست او خوب شود. ابراهيم: اگر قصد تكرار نداري، دعا مي‌كنم. حاكم: با همين شرط دعا كن. ابراهيم دعا كرد و دست حاكم خوب شد، وقتي كه حاكم اين معجزه و غيرت را از ابراهيم ديد، احترام شاياني به او كرد و گفت: «تو در اين سرزمين آزاد هستي، هر جا مي‌خواهي برو، ولي يك تقاضا از شما دارم و آن اين كه: كنيزي را به همسرت ببخشم تا او را خدمتگزاري كند.» ابراهيم تقاضاي حاكم را پذيرفت. حاكم آن كنيز را كه نامش «هاجر» بود به ساره بخشيد و احترام و عذرخواهي شاياني از ابراهيم كرد و به آيين ابراهيم گرويد، و دستور داد عوارض گمرك را از او نگيرند. به اين ترتيب غيرت و معجزه و اخلاق ابراهيم موجب گرايش حاكم مصر به آيين ابراهيم گرديد، و او ابراهيم را با احترام بسيار، بدرقه كرد…(1) ابراهيم - عليه السلام - در هجرتگاه، و تولد اسماعيل - عليه السلام - و اسحاق - عليه السلام - ابراهيم - عليه السلام - به فلسطين رسيد، قسمت بالاي آن را براي سكونت برگزيد، و لوط - عليه السلام - را به قسمت پايين با فاصله هشت فرسخ فرستاد، و پس از مدتي در روستاي «حبرون» كه اكنون به شهر «قدس، خليل» معروف است ساكن شد. ابراهيم و لوط، در آن سرزمين، مردم را به توحيد و آيين الهي دعوت مي‌كردند و از بت پرستي و هر گونه فساد بر حذر مي‌داشتند، سالها از اين ماجرا گذشت، ابراهيم - عليه السلام - به سن و سال پيري رسيد، ولي فرزندي نداشت زيرا همسرش «ساره» نازا بود، ابراهيم دوست داشت، پسري داشته باشد تا پس از او راهش را ادامه دهد. ابراهيم - عليه السلام - به ساره پيشنهاد كرد، تا كنيزش هاجر را به او بفروشد، تا بلكه از او داراي فرزند گردد، ساره هاجر را به ابراهيم بخشيد، هاجر همسر ابراهيم گرديد، و پس از مدتي از او داراي پسري شد كه نامش را «اسماعيل» گذاشتند. ابراهيم بارها از خدا خواسته بود كه فرزند پاكي به او بدهد، خداوند به او مژده داده بود كه فرزندي متين و صبور، به او خواهد داد.(2) اين فرزند همان اسماعيل بود كه خانه ابراهيم را لبريز از شادي و نشاط كرد. ساره نيز سالها درانتظار بود كه خداوند به او فرزندي دهد، به خصوص وقتي كه اسماعيل را مي‌ديد، آرزويش به داشتن فرزند بيشتر مي‌شد، از ابراهيم مي‌خواست دعا كند و از امدادهاي غيبي استمداد بطلبد، تا داراي فرزند گردد. ابراهيم دعا كرد، دعاي غير عادي ابراهيم - عليه السلام - به استجابت رسيد و سرانجام فرشتگان الهي او را به پسري به نام اسحاق بشارت داد، هنگامي كه ابراهيم اين بشارت را به ساره گفت، ساره از روي تعجب خنديد، و گفت: «واي بر من، آيا با اين كه من پير و فرتوت هستم و شوهرم ابراهيم نيز پير است، داراي فرزند مي‌شوم؟! به راستي بسيار عجيب است!»(3) طولي نكشيد كه بشارت الهي تحقق يافت و كانون گرم خانواده ابراهيم با وجود نو گلي به نام «اسحاق» گرمتر شد. از اين پس فصل جديدي در زندگي ابراهيم - عليه السلام - پديد آمد، از پاداشهاي مخصوص الهي به ابراهيم - عليه السلام - دو فرزند صالح به نام اسماعيل و اسحاق - عليه السلام - بود، تا عصاي پيري او گردند و راه او را ادامه دهند. پاك زيستي ابراهيم - عليه السلام - روزي ابراهيم وقتي كه صبح برخاست (به آينه نگاه كرد) در صورت خود يك لاخ موي سفيد ديد كه نشانه پيري است، گفت: «اَلْحَمْدُ للهِ الَّذِي بَلَغَنِي هذَا الْمُبَلَغَ وَ لَمْ اَعْصِي اللهَ طَرْفَة عَينٍ؛ حمد و سپاس خداوندي را كه مرا به اين سن و سال رسانيد كه در اين مدت به اندازه يك چشم به هم زدن گناه نكردم.»(4) مهمان دوستي ابراهيم - عليه السلام - و لقب خليل براي او در مهمان دوستي ابراهيم - عليه السلام - سخنهاي بسيار گفته‌اند، از جمله: 1. روزي پنج نفر به خانه ابراهيم - عليه السلام - آمدند (آنها فرشتگان مأمور خدا همراه جبرئيل، به صورت انسان(5) نزد ابراهيم - عليه السلام - آمده بودند.) ابراهيم با اين كه آنها را نمي‌شناخت، گوساله‌اي را كشت و براي آنها غذاي لذيذي فراهم كرد(6) و جلو آنها نهاد، آنها گفتند: «از اين غذا نمي‌خوريم، مگر اين كه به ما خبر دهي كه قيمت اين گوساله چقدر است؟!» ابراهيم گفت: قيمت اين غذا آن است كه در آغاز خوردن «بِسمِ الله» و در پايان «الحمدلله» بگوييد. جبرئيل به همراهان خود گفت: «سزاوار است كه خداوند اين مرد را به عنوان خليل (دوست خالص) خود برگزيند.»(7) 2. روز ديگري، گروهي بر ابراهيم - عليه السلام - وارد شدند، در خانه غذا نبود، ابراهيم با خود گفت: «اگر تيرهاي سقف خانه را بيرون بياورم و به نجّار بفروشم، تا غذاي مهمانان را فراهم كنم، مي‌ترسم بت پرستان از آن تيرها، بت بسازند.» سرانجام مهمانان را در اطاق مهماني جاي داد و پيراهن خود را برداشت و از خانه بيرون رفت، تا به محلي رسيد و در آن جا مشغول نماز شد، پس از خواندن دو ركعت نماز، ديد پيراهنش نيست، دانست كه خداوند اسباب كار را فراهم نموده است، به خانه بازگشت، همسرش ساره را ديد كه سرگرم آماده نمودن غذا است، پرسيد: «اين غذا را از كجا تهيه نمودي؟» ساره گفت: اين غذا از همان مواد است كه توسط مردي فرستادي، معلوم شد كه خداوند لطف فرموده و با دست غيبي خود آن غذا را به خانه ابراهيم - عليه السلام - رسانده است.(8) 3. امام صادق - عليه السلام - فرمود: ابراهيم - عليه السلام - پدر مهرباني براي مهمانان بود، هرگاه به او مهمان نمي‌رسيد، از خانه بيرون مي‌آمد و به جستجوي مهمان مي‌پرداخت، روزي براي پيدا كردن مهمان از خانه خارج شد و درِ خانه را بست و قفل كرد و كليد آن را همراه خود برد، پس از ساعتي جستجو، به خانه بازگشت ناگاه مردي يا شبيه مردي را در خانه خود ديد، به او گفت: «اي بنده خدا با اجازه چه كسي وارد اين خانه شده‌اي؟» آن مرد گفت: با اجازه پروردگار اين خانه، اين سخن سه بار بين ابراهيم - عليه السلام - و آن مرد تكرار شد، ابراهيم دريافت كه آن مرد جبرئيل است، خداوند را شكر و سپاس نمود. در اين هنگام جبرئيل گفت: «خداوند مرا به سوي يكي از بندگانش كه او را خليل (دوست خالص) خود كرده، فرستاده است.» ابراهيم فرمود: «آن بنده را به من معرفي كن، تا آخر عمر خدمتگزار او گردم.» جبرئيل گفت: آن بنده تو هستي. ابراهيم گفت: «چرا خداوند مرا خليل خوانده است؟» جبرئيل گفت: «زيرا تو هرگز از احدي چيزي را درخواست نكردي، و هيچ كس هنگام درخواست از تو جواب منفي نشنيد.»(9) رحمت وسيع خدا در مقايسه با مهمان خواهي ابراهيم - عليه السلام - روايت شده: تا مهمان به خانه ابراهيم - عليه السلام - نمي‌آمد، او در خانه غذا نمي‌خورد، وقتي فرا رسيد كه يك شبانه روز مهمان بر او وارد نشد، او از خانه بيرون آمد و در صحرا به جستجوي مهمان پرداخت، پيرمردي را ديد، جوياي حال او شد، وقتي خوب به جستجو پرداخت فهميد آن پيرمرد، بت پرست است، ابراهيم گفت: «افسوس، اگر تو مسلمان بودي، مهمان من مي‌شدي و از غذاي من مي‌خوردي.» پيرمرد از كنار ابراهيم - عليه السلام - گذشت. در اين هنگام جبرئيل بر ابراهيم - عليه السلام - نازل شد و گفت: «خداوند سلام مي‌رساند و مي‌فرمايد اين پيرمرد هفتاد سال مشرك و بت پرست بود، و ما رزق او را كم نكرديم، اينك چاشت يك روز او را به تو حواله نموديم، ولي تو به خاطر بت پرستي او، به او غذا ندادي.» ابراهيم - عليه السلام - از كرده خود پشيمان شد و به عقب بازگشت و به جستجوي آن پيرمرد پرداخت تا او را پيدا كرد و به خانه خود دعوت نمود، پيرمرد گفت: «چرا بار اول مرا رد كردي، و اينك پذيرفتي؟» ابراهيم - عليه السلام - پيام و هشدار خداوند را به او خبر داد. پيرمرد در فكر فرو رفت و سپس گفت: «نافرماني از چنين خداوند بزرگواري، دور از مروّت و جوانمردي است.» آن گاه به آيين ابراهيم - عليه السلام - گرويده شد و آن را پذيرفت و بر اثر خلوص و كوشش در راه خداپرستي، از بزرگان دين شد.(10) ملاقات ابراهيم - عليه السلام - با ماريا عابد سالخرده در عصر حضرت ابراهيم عابدي زندگي مي‌كرد كه گويند 660 سال عمر كرده بود، او در جزيره‌اي به عبادت اشتغال داشت، و بين او و مردم درياچه‌اي عميق فاصله داشت، او هر سه سال از جزيره خارج مي‌شد و به ميان مردم مي‌آمد و در صحرايي به عبادت مشغول مي‌شد، روزي هنگام خروج و عبور، در صحرا گوسفنداني را ديد كه به قدري زيبا و برّاق و لطيف بودند گويي روغن به بدنشان ماليده شده بود، در كنار آن گوسفندان، جوان زيبايي را كه چهره‌اش هم چون پاره ماه مي‌درخشيد مشاهده نمود كه آن گوسفندان را مي‌چراند، مجذوب آن جوان و گوسفندانش شد و نزد او آمد و گفت: «اي جوان اين گوسفندان مال كيست؟» جوان: مال حضرت ابراهيم خليل الرّحمن است. ماريا: تو كيستي؟ جوان: من پسر ابراهيم هستم و نامم اسحاق است. ماريا پيش خود گفت: «خدايا مرا قبل از آن كه بميرم، به ديدار ابراهيم خليل موفق گردان». سپس ماريا از آن جا گذشت، اسحاق ماجراي ديدار ماريا و گفتار او را به پدرش ابراهيم خبر داد، سه سال از اين ماجرا گذشت. ابراهيم مشتاق ديدار ماريا شد، تصميم گرفت او را زيارت كند، سرانجام در سير و سياحت خود به صحرا رفت و در آن جا ماريا را كه مشغول عبادت و نماز بود ملاقات كرد، از نام و مدت عمر او پرسيد، ماريا پاسخ داد، ابراهيم پرسيد: در كجا سكونت داري؟ ماريا: در جزيره‌اي زندگي مي‌كنم. ابراهيم: دوست دارم به خانه‌ات بيايم و چگونگي زندگي تو را بنگرم. ماريا: من ميوه‌هاي تازه را خشك مي‌كنم و به اندازه يكسال خود ذخيره مي‌نمايم، و سپس به جزيره مي‌برم و غذاي يكسال خود را تأمين مي‌نمايم. ابراهيم و ماريا حركت كردند تا كنار آب آمدند. ابراهيم: در كنار آب، كشتي و وسيله ديگر وجود ندارد، چگونه از آن آب خليج عبور مي‌كني و به جزيره مي‌رسي؟ ماريا: به اذن خدا بر روي آب راه مي‌روم. ابراهيم: من نيز حركت مي‌كنم شايد همان خداوندي كه آب را تحت تسخير تو قرار داده، تحت تسخير من نيز قرار دهد. ماريا جلو افتاد و بسم الله گفت و روي آب حركت نمود، ابراهيم نيز بسم الله گفت و روي آب حركت نمود، ماريا ديد ابراهيم نيز مانند او بر روي آب حركت مي‌كند، شگفت زده شد، و همراه ابراهيم به جزيره رسيدند، ابراهيم سه روز مهمان ماريا بود، ولي خود را معرفي نكرد، تا اين كه ابراهيم به ماريا گفت: «چقدر در جاي زيبا و شادابي هستي، آيا مي‌خواهي دعا كني كه خداوند مرا نيز در همين جا سكونت دهد تا همنشين تو گردم؟» ماريا: من دعا نمي‌كنم! ابراهيم: چرا دعا نمي‌كني؟ ماريا: زيرا سه سال است حاجتي دارم و دعا كرده‌ام خداوند آن را اجابت ننموده است. ابراهيم: دعاي تو چيست؟ ماريا ماجراي ديدن گوسفندان زيبا و اسحاق را بازگو كرد و گفت: سه سال است دعا مي‌كنم كه خداوند مرا به زيارت ابراهيم خليل موفق كند، ولي هنوز خداوند دعاي مرا مستجاب ننموده است. ابراهيم در اين هنگام خود را معرفي كرد و گفت: اينك خداوند دعاي تو را اجابت نموده است، من ابراهيم هستم. ماريا شادمان شد و برخاست و ابراهيم را در آغوش گرفت، و مقدم او را گرامي داشت.(11) طبق بعضي از روايات، ابراهيم از ماريا پرسيد چه روزي سخت‌ترين روزها است؟ او جواب داد: روز قيامت. ابراهيم گفت: بيا با هم براي نجات خود و امّت از سختي روز قيامت دعا كنيم، ماريا گفت: چون سه سال است دعايم مستجاب نشده، من دعا نمي‌كنم… پس از آن كه ماريا فهميد دعايش با ديدار ابراهيم به استجابت رسيده، با ابراهيم - عليه السلام - در مورد نجات خداپرستان در روز سخت قيامت دعا كردند، و خوشبختي خود و آنها را در آن روز مكافات، از درگاه خداوند خواستند به اين ترتيب كه ابراهيم دعا مي‌كرد و عابد آمين مي‌گفت.(12) ابراهيم بسيار خرسند بود كه دوستي تازه پيدا كرده كه دل از دنيا كنده و دل به خدا داده و به عشق خدا، همواره مناجات و راز و نياز مي‌كند. تابلوي ديگري از عشق سرشار ابراهيم به خدا ابراهيم - عليه السلام - در عين آن كه عابد، پارسا و شيفته حقّ بود، مرد كار و تلاش بود، هرگز براي خود روا نمي‌دانست كه بي‌كار باشد، بخشي از زندگي او به كشاورزي و دامداري گذشت، و در اين راستا پيشرفت وسيعي كرد، و صاحب چند گله گوسفند شد. بعضي از فرشتگان به خدا عرض كردند: «دوستي ابراهيم با تو به خاطر آن همه نعمت‌هاي فراواني است كه به او عطا كرده‌اي؟» خداوند خواست به آنها نشان دهد كه چنين نيست، بلكه ابراهيم خدا را به حق شناخته است، به جبرئيل فرمود: «در كنار ابراهيم برو و مرا ياد كن». جبرئيل كنار ابراهيم آمد ديد او در كنار گوسفندان خود است، روي تلّي ايستاد و با صداي بلند گفت: «سُبُّوحٌ قُدّوسٌ رَبُّ الْمَلائِكَة وَ الرُّوحِ؛ پاك و منزّه است خداي فرشتگان و روح!» ابراهيم تا نام خدا را شنيد، آن چنان شور و حالي پيدا كرد و هيجان زده شد كه زبان حالش اين بود: اين مطرب از كجاست كه برگفت نام دوست تا جان و جامه نثار دهم در هواي دوست دل زنده مي‌شود به اميد وفاي يار جان رقص مي‌كند به سماع كلام دوست ابراهيم به اطراف نگريست و شخصي را روي تلّ ديد نزدش آمد و گفت: «آيا تو بودي كه نام دوستم را به زبان آوردي؟» او گفت: آري. ابراهيم گفت: بار ديگر از نام دوستم ياد كن، يك سوم گوسفندانم را به تو خواهم بخشيد. او گفت: «سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ رَبُّ الْمَلائِكَة وَ الرُّوحِ» ابراهيم با شنيدن اين واژه‌ها كه يادآور خداي يكتا و بي‌همتا بود، چنان لذت مي‌برد كه قابل توصيف نيست، نزد آن شخص رفت و گفت: يك بار ديگر نام دوستم را ياد كن، نصف گوسفندانم را به تو خواهم بخشيد. آن شخص براي بار سوم، واژه‌هاي فوق را تكرار كرد، ابراهيم نزد او رفت و گفت: يك بار ديگر از نام دوستم ياد كن، همه گوسفندانم را به تو خواهم بخشيد. آن شخص، آن واژه‌ها را تكرار كرد. ابراهيم گفت: ديگر چيزي ندارم، خودم را به عنوان برده بگير، و يك بار ديگر نام دوستم را به زبان آور! آن شخص نام خدا را به زبان آورد، ابراهيم نزد او رفت و گفت: اينك من و گوسفندانم را ضبط كن كه از آن تو هستيم. در اين هنگام جبرئيل خود را معرفي كرد و گفت: «من جبرئيلم، نيازي به دوستي تو ندارم، به راستي كه مراحل دوستي خدا را به آخر رسانده‌اي، سزاوار است كه خداوند تو را به عنوان خليل (دوست خالص) خود برگزيند.(13) آرزوي ابراهيم خليل - عليه السلام - شب بود، جمعي از اصحاب، در محضر رسول خدا - صلّي الله عليه و آله - نشسته بودند و از بيانات آن بزرگوار، بهره‌مند مي‌شدند، آن بزرگوار در آن شب اين جريان را بيان كرد و فرمود: «آن شب كه مرا به سوي آسمانها به معراج بردند (يعني در شب 17 يا 21 ماه رمضان سال 10 يا 12 بعثت) هنگامي به آسمان سوم رسيدم، منبري براي من نصب نمودند، من بر عرشه منبر قرار گرفتم و ابراهيم خليل در پله پايين عرشه، قرار گرفت و ساير پيامبران در پله‌هاي پايين‌تر قرار گرفتند. در اين هنگام علي - عليه السلام - ظاهر شد كه بر شتري از نور، سوار بود و صورتش مانند ماه شب چهارده مي‌درخشيد و جمعي چون ستارگان تابان در اطراف او بودند، در اين وقت، ابراهيم خليل به من گفت: اين (اشاره به علي - عليه السلام -) كدام پيامبر بزرگ و يا فرشته بلند مقام است؟ گفتم: «او نه پيامبر است و نه فرشته، بلكه برادرم و پسر عمويم و دامادم و وارث علمم، علي بن ابيطالب است.» پرسيد: اين گروهي كه در اطراف او هستند، كيانند؟ گفتم: اين گروه، شيعيان علي بن ابيطالب - عليه السلام - هستند. ابراهيم علاقمند شد كه جزء شيعيان علي - عليه السلام - باشد، به خدا عرض كرد: پروردگارا مرا از شيعيان علي بن ابيطالب - عليه السلام - قرار بده» در اين هنگام جبرئيل نازل شد و اين آيه (81 صافات) را خواند: «وَ إِنَّ مِنْ شِيعَتِهِ لَإِبْراهِيمَ؛ و از شيعيان او (در اصول اعتقادات) ابراهيم است»(14). پيامبر - صلّي الله عليه و آله - به اصحاب فرمود: «هر گاه بر پيامبران پيشين صلوات فرستاديد، نخست به من صلوات بفرستيد، سپس به آنها، جز در مورد ابراهيم خليل كه هر گاه خواستيد به من صلوات بفرستيد، نخست به ابراهيم خليل صلوات بفرستيد، پرسيدند، چرا؟ فرمود: «به همين دليل كه بيان كردم» (او آرزو كرد تا از شيعيان علي بن ابيطالب باشد.)(15) گوشه‌اي از دعاهاي ابراهيم - عليه السلام - از ويژگي‌هاي ابراهيم اين بود كه بسيار دعا مي‌كرد، و بسيار مناجات و راز و نياز با خدا مي‌نمود، از اين رو در آيه 75 سوره هود مي‌خوانيم: «إِنَّ إِبْراهِيمَ لَحَلِيمٌ اَوّاهٌ مُنِيبٌ؛ همانا ابراهيم بسيار بردبار، و بسيار ناله كننده به درگاه خدا و بازگشت كننده به سوي خدا بود.» به عنوان نمونه؛ بخشي از دعاهاي ابراهيم بعد از ساختن كعبه چنين بود: «پروردگارا! اين شهر (مكه) را شهر اَمني قرار ده! و من و فرزندانم را از پرستش بتها دور نگه دار! پروردگارا! آنها (بتها) بسياري از مردم را گمراه ساختند! هر كس از من پيروي كند از من است و هر كسي نافرماني من كند، تو بخشنده و مهرباني. پروردگارا! من بعضي از فرزندانم را در سرزمين بي‌آب و علفي در كنار خانه‌اي كه حرم توست، ساكن ساختم تا نماز را برپا دارند، تو دلهاي گروهي از مردم را متوجه آنها ساز، و از ثمرات به آنها روزي ده، شايد آنان شكر تو را به جاي آورند. پروردگارا! تو مي‌داني آن چه را ما پنهان يا آشكار مي‌كنيم، و چيزي در زمين و آسمان بر خدا پنهان نيست.»(16) منابع: 1- اقتباس از الميزان، ج 7، ص 241 و 242. 2- مضمون آيه 100 صافات. 3- مضمون آيات 69 تا 72 سوره هود؛ مجمع البيان، ج 5، ص 175؛ امام صادق - عليه السلام - فرمود: «ابراهيم در اين هنگام 120 سال، و ساره 90 سال داشت.» (بحار، ج 12، ص 110 و 111). 4- بحار، ج 12، ص 8. 5- آنها مأمور رساندن عذاب به قوم لوط بودند، كه در مسير راه نزد ابراهيم - عليه السلام - آمده بودند. 6- هود، 69: «فَما لَبِثَ اَنْ جاءَ بِعِجْلٍ حَنِيذ». 7- بحار، ج 12، ص 5. 8- بحار، ج 12، ص 11. 9- بحار، ج 12، ص 13. 10- جوامع الحكايات، محمد عوفي، ص 210؛ نظير اين مطلب بااندكي تفاوت، در المحجّة البيضاء، ج 7، ص 266 آمده است. 11- بحار، ج 12، ص 9 و 10. 12- بحار، ج 12، ص 76 و 81. 13- اقتباس از معراج السعادة، ص 491. 14- ناگفته نماند: گر چه ظاهر آيه فوق، با توجه به آيات قبل از آن، مربوط به پيروي ابراهيم از حضرت نوح در موضوع توحيد و مبارزه با بت پرستي است، ولي هيچ مانعي ندارد كه طبق حديث فوق، تأويل آيه، در مورد پيروي ابراهيم از علي - عليه السلام - باشد، و ابراهيم به عنوان يك مصداق روشن شيعه و پيرو راستين علي - عليه السلام - به شمار آيد. 15- مجمع البحرين (واژه شيع). 16- ابراهيم، 35 تا 38.

احادیثی درباره بهشت


(1)
رسول اکرم (صلی الله علیه و اله):
الجنة بناؤها لبنة من فضة ولبنة من ذهب وملاطها المسک الاذفر وحصباؤها اللؤلؤ والیاقوت وتربتها الزعفران…؛
ساختمان بهشت خشتی از نقره و خشتی از طلاست، گل آن مشک بسیار خوشبو و سنگریزه آن لؤلؤ و یاقوت و خاک آن زعفران است…
(2)
رسول اکرم (صلی الله علیه و اله):
فی الجنة ما لا عین رأت و لا اذن سمعت و لا خطر علی قلب بشر؛
در بهشت چیزهایی هستند که نه چشمی دیده و نه گوشی شنیده و نه به خاطر کسی گذشته.
(3)
امام صادق (علیه السلام):
ان ادنی اهل الجنة منزلا لو نزل به الثقلان الجن والانس لوسعهم طعاماً وشراباً و لاینقص مما عنده شی ء؛
کمترین فرد بهشت چنان است که اگر جن و انس میهمان او شوند همه را با خوردنی و آشامیدنی پذیرایی کند و از آنچه دارد چیزی کم نشود.
(4)
امام علی (علیه السلام):
لذاتها لاتمل و مجتمعها لا یتفرق وسکانها قد جاوروا الرحمن وقام بین ایدیهم الغلمان بصحاف من الذهب فیها الفاکهة والریحان؛
لذتها و خوشی های بهشت دل را نمی زند، انجمن آن را هم نمی پاشد، ساکنانش در پناه خدای رحمانند و در برابر آنان غلامانی با طبق های زرین پر از میوه و گل های خوشبو ایستاده اند.
(5)
رسول اکرم (صلی الله علیه و اله):
من اشتاق الی الجنة سارع فی الخیرات؛
هر کس مشتاق بهشت است برای انجام خوبی ها سبقت می گیرد.
(6)
امام علی (علیه السلام):
انه لیس لانفسکم ثمن الا الجنة فلا تبیعوها الا بها؛
برای جان های شما بهایی جز بهشت نیست، پس آنها را جز به بهشت مفروشید.
(7)
رسول اکرم (صلی الله علیه و اله):
اضمنوالی ستاً من انفسکم اضمن لکم الجنة الدقوا اذا حدثتم وأوفوا اذا وعدتم وادوا اذا ائتمنتم واحفظوا فروجکم وغضوا ابصارکم و کفوا ایدیکم؛
شش چیز را برای من ضمانت کنید تا من بهشت را برای شما ضمانت کنم، راستی در گفتار، وفای به عهد، برگرداندن امانت، پاکدامنی، چشم بستن از گناه و نگه داشتن دست (از غیر حلال).
(8)
رسول اکرم (صلی الله علیه و اله):
والذی نفس محمد بیده لاتدخلوا الجنة حتی تؤمنوا و لا تؤمنوا حتی تحابوا افلا انبئکم بشی ء اذا فعلتموه تحاببتم؟ افشوا السلام بینکم؛
به خدایی که جان محمد در دست (قدرت) اوست به بهشت نمی روید تا مومن شوید و مومن نمی شوید تا یکدیگر را دوست بدارید، آیا می خواهید شما را به چیزی خبر دهم تا با انجام آن، یکدیگر را دوست بدارید؟ سلام کردن بین یکدیگر را رواج دهید.
(9)
رسول اکرم (صلی الله علیه و اله):
ان فی الجنة داراً یقال لها دار الفرح لایدخلها الا من فرح یتامی المومنین؛
در بهشت خانه ای است که آن را شاد سرا گویند و جز آنان که یتیمان مومنان را شاد کرده اند وارد آن نمی شوند.
(10)
امام علی (علیه السلام):
لا یفوز بالجنة الا من حسنت سریرته و خلصت نیته؛
به پاداش بهشت نمی رسد مگر آن کس که باطنش نیکو و نیتش خالص باشد.